• 1404 پنج‌شنبه 12 تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3981 -
  • 1396 پنج‌شنبه 30 آذر

يلدا

روف شاهسواري

در خاطرات كوي كودكي كه بگردي، در كوچه‌پس‌كوچه‌هاي خاكي سرگرداني، پشت شاخه‌هاي اقاقيا و درچشم‌انداز شمشادها، پس پشت كوبه‌هاي چوبي كه بنگري نامي، يادي، يادگاري كه سرگردانت مي‌كنند، بسيار خواهي يافت. يلدا هم از همان مانده در آن سوي كوبه‌هاي چوبي كوچه باغ‌هاي حيراني خاطرات است كه مي‌ارزد شب را تا صبح به يادش نشست. يلدا در لغت سرياني (سامي) به معناي زايش است، به معناي ميلاد. درهمه باورها، در اساطير و در قصه‌هاي مردمان اقصي نقاط گيتي هماره در اوج نااميدي‌ها و در سيطره تاريكي در كوران ياس و هراس منجي‌اي خواهد آمد. از همين رو مردم جهان در انتظار طلوع دوباره خورشيد بيدار و چشم به در منتظر صبح مي‌ماندند. يادش به خير شب‌هاي طولاني زمستان‌هاي آن روزگاران با نخودچي كيشميش دور كرسي مادربزرگ چيده، بي‌ تي وي و تبلت و تنبور ماهواره هزارپاره... دندان مصنوعي دوست داشتني‌اش را به دهان مي‌گرفت: «چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد...» حافظ را كه مي‌بست به فراخور حال از «امير ارسلان» و «سمك عيار» و «هزار و يك شب»... با لبخندي فيس تو فيس! و بسيار شيرين مي‌گفت: «آورده‌اند كه... از آن جانب دختر شاه، در حجره خفته، شاهزاده بنشسته جوانمردي نگاه داشت با او به ديدار قناعت كرد. اگر چه او را دوست داشت، بوسه روي دختر ننهاد كه ترك ادب بود. تنبور در كنار گرفت و به صبوح آواز برآورده نرم و آهسته غزل گفتن گرفت تا دختر شاه بدان حلاوت از خواب درآمد.
بفرمود كه مجلس بزم بياراستند كه روح افزاي اندر رسيد و خدمت كرد و برجاي خود بنشست. پس ماحضري چيزي بياوردند و بخوردند و...»
و مي‌گفت... و مي‌گفت... «آن وقت شاهزاده خانوم چشمش به شاهزاده هرمز افتاد. خيال كرد او پسر پادشاه هند است كه شبي پيش به خواستگاري‌اش آمده و پدرش به او جواب رد داده است. بنابراين گفت: - ‌اي شاهزاده؛ پدرم به من گفته بود كه، تو صورتي بسيار زشت داري اما مي‌بينم كه او اشتباه كرده است!-
كنيزان به طرف دختر دويدند و گفتند: - شاهزاده خانوم اين جوان كسي نيست كه تو را خواستگاري كرده... -
اما شاهزاده خانوم حرف آنها را باور نكرد و همراه شاهزاده هرمز به داخل ساختمان قصر رفت...»
مادربزرگ اما، نيمه‌هاي شب و درست در لحظه آرماني ديدار عشاق، دندان‌ها را برمي‌داشت و درمي‌آمد كه: «ادامه ماجرا فردا شب اگر عمري باقي بود!»
فردا شب اما ناقلا از يكي - دو لوكيشن اون ورتر شروع مي‌كرد با پايان آوانگاردي ديگر... و ما زنده بوديم به عشق فردا شب...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون