همين بالاي سرمان...
سروش صحت
«پرندهها ديرشان نميشود. هيچ سگي ساعتش را نگاه نميكند. گوزنها دلواپس فراموش كردن تولهها نيستند. فقط انسان زمان را اندازه ميگيرد. فقط انسان ساعت را اعلام ميكند و به همين دليل فقط انسان از ترسي فلجكننده رنج ميبرد كه هيچ موجود ديگري تحمل نميكند؛ ترس تمام شدن وقت...» اين نوشته را راننده با خط خوش نوشته بود و پايين شيشه تاكسياش كنار فرمان چسبانده بود. به راننده نگاه كردم، حدودا شصت ساله بود. پرسيدم: «ببخشيد اين را خودتون نوشتيد؟» راننده گفت: «نخير، دخترم برايم نوشته مال يه كتاب به اسم ارباب زمان، نوشته، ميچ آلبوم.» گفتم: «چرا چسبوندينش اينجا؟» راننده گفت: «الان چقدر وقته تو ترافيك هستيم؟» گفتم: «يك ساعت.» راننده پرسيد: «بيرون را نگاه كرديد؟» گفتم: «چطور؟» راننده گفت: «حواستون هست برگ درختها دارن زرد و نارنجي ميشن؟»