• 1404 سه‌شنبه 13 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3154 -
  • 1393 سه‌شنبه 23 دي

گفت‌وگو با «ايمان اسكندري» و «توماج دانش‌بهزادي»، كارگردان و بازيگر نمايش «بيرون پشت در»

خوشبختانه ما نه احمقيم و نه شارلاتان

    احمدرضا حجارزاده/  پس از مدت‌ها كه كمتر شاهد نمايش چشمگير و تاثيرگذاري روي صحنه معدود سالن‌هاي فعال تئاتر بوديم، عاقبت يك كارگردان جوان نمايشي را به اجراي عموم آورد كه نه‌تنها تا مدت‌ها از ذهن تماشاگرش پاك نخواهد شد كه بعيد نيست آن را دوباره يا چندباره ببيند. «ايمان اسكندري» كه فارغ‌التحصيل رشته تئاتر است، كارگردانِ كم‌سن و سالي است اما ذهني خلاق و باهوش دارد. او پيش از كارگرداني «بيرون پشتِ در»، نمايش ديگري به نام «آنتروپي احساسات» را آماده كرده بود كه متاسفانه به اجراي عمومي نرسيد و در حقيقت، «بيرون پشت در» نخستين اجراي نمايشي است كه از اين هنرمند نوظهور به اجراي عمومي رفته است. با اين‌حال، او و گروهش، كارشان را چنان تميز و بادقت انجام داده‌اند كه نتيجه زحمت 13‌ماهه‌شان با تجربه كارگردان‌هاي پيشكسوت و حرفه‌يي تئاتر ايران برابري مي‌كند و چه بسا از آثار برخي‌شان يك سر و گردن بالاتر است. «توماج دانش‌بهزادي» نيز از بازيگران حرفه‌يي و شناخته‌شده تئاتر است كه پيش از اين بازي‌هاي خوبي در نمايش‌هاي ديگر كارگردان‌ها به يادگار گذاشته بود. اينك او در كنار اسكندري دست به توليد اثري زده‌اند كه قرار است به زودي دورِ دنيا را بگردد و افتخاراتي براي هنر سرزمين پرگهر ما كسب بكند. به بهانه موفقيت اين تئاتر و استقبال تماشاگران از آن، پاي حرف‌هاي كارگردان و بازيگر نمايش «بيرون پشت در» نشستيم. آنها در اين مصاحبه، گاهي از روند شكل‌گيري نمايش گفتند و گاهي از وضعيت نابسامان تئاتر و بي‌توجهي مسوولان و متوليان امر گله كردند.

دانش‌بهزادي: بي‌شك وقتي متن اصلي را مي‌خوانيد، روايت بورشرت رئال نيست. نخستين دليلش اينكه متن اپيزوديك است. در روايت رئال يك‌سري ساختارهاي خطي وجود دارد اما خود بورشرت به نظرم نمايشنامه را به نوعي، راديويي نوشته. خودش هم اعلام كرده اين متن براي اجرا نيست. اينجا من خيلي با لفظ دراماتورژ موافق نيستم
اسكندري: من فقط مي‌خواهم گله بكنم 27 اجرا براي ما خيلي كم است. اصلا شوخي است. 13 ماه تمرين بكنيم، بعد 27 شب اجرا برويم؟ نمي‌خواهم ارزش‌گذاري و مقايسه بكنم اما تئاتر آزاد دو هفته تمرين مي‌كنند، يك سال‌ونيم اجرا مي‌روند! و اقتصاد آنها مي‌چرخد. شما حساب كنيد سالن ما اگر در هر 27 اجرا پرتماشاگر برود، دست آخر يك‌سوم ضرر كرده‌ايم

 چه شد براي نخستين نمايش‌تان، سراغ متنِ «بيرون پشت در» رفتيد؟ آيا از ابتدا همين ايده‌هاي اجرايي براي نمايش وجود داشت و مي‌خواستيد يك اثر بيگ‌پروداكشن روي صحنه ببريد؟

ايمان اسكندري: بله. ايده‌ها از آغاز كار وجود داشت چون نخستين چيزي كه در نمايش اتفاق افتاد، شكل‌گيري صحنه بود. اين متن را سال88 در شهسوار خوانده بودم. سال90 با توماج دانش‌بهزادي در دانشگاه هنر و معماري آشنا شدم. او متن را پيش از من خوانده بود. با هم صحبت كرديم و به توافق رسيديم براي اجرا.
توماج دانش‌بهزادي: من سال 86 در كلاس‌هاي استاد نصرالله قادري با متن آشنا شدم و خيلي از آن خوشم آمد. نقش «بِكمان» يكي از چند نقشي است كه هميشه دوست داشتم بازي بكنم. همان طور كه دوست دارم نقش كاليگولا را بازي بكنم اما مي‌گويم كاليگولا را در 40‌سالگي بازي مي‌كنم. سال86 براي بازي در نقش بكمان زود بود اما خوشحالم كه ايمان جسارت كرد و به من پيشنهاد بازي داد. يك ماه‌ونيم با هم بحث كرديم و كلنجار رفتيم. بعد طرح صحنه را نشانم داد كه خيلي دوست داشتم. يكي از دلايلي كه اين كار جذبم كرد، طراحي صحنه‌اش بود. البته فيلم كار قبلي ايمان را هم ديدم و متوجه شدم ذهن متفاوتي دارد. فكر كردم بد نيست همكاري‌مان را شروع بكنيم. در اين همكاري، خيلي خوب همديگر را كامل مي‌كرديم. او ذهن فرم‌گرايي دارد و من هميشه بايد بدانم دليل هر فرمي چيست. اگر فرمي به ذهن ايمان مي‌رسيد، بايد فكر مي‌كرديم چطور آن را وارد اين پروسه بكنيم تا از دلِ اجرا بيرون نزند. اين همكاري خوب باعث شد به ايجاد گروه فكر بكنيم.

  پس توليد اين نمايش، به شكل‌گيري گروه نمايش «پراكسيس» منجر شد.

اسكندري: بله اما گروهي كه پيش از آن هم بچه‌ها حضور داشتند منتها تكه‌تكه بودند و هر كس گروه خودش را داشت. همه داشتيم كارمان را مي‌كرديم. حالا همه به هم وصل شدند.
دانش‌بهزادي: دنبال يكسري بازيگر جوان خوب گشتيم بعد تصميم گرفتيم يك هسته مركزي شكل بگيرد كه در آن هسته، من هستم، ايمان هست و كامليا غزلي كه خوشبختانه هر سه، در عين حال كه نقاط اشتراك داريم، نقاط متضاد و افتراق هم داريم و همين باعث مي‌شود گروه ما پويا باشد. سليقه‌هايمان خيلي جاها مخالف هم است اما دوستان به من لطف دارند و برحسب سن و تجربه، به نظر من احترام بيشتري مي‌گذارند ولي در گروه، موضوع فقط احترام نيست. ما آنقدر با هم بحث مي‌كنيم تا همه قانع بشوند.
اسكندري: يادم است روي مساله كوچكي در مورد يكي از صحنه‌ها، چند ماه صحبت كرديم. دعوا نمي‌كرديم، بحث مي‌كرديم ولي صدامان بالا نمي‌رفت. با اين‌حال، هميشه از خروجي بحث راضي بوديم. مهم نبود در اين رويداد چه اتفاقي مي‌افتاد.

  همزماني اجراي نمايش‌تان با «ننه‌دلاور»، اتفاقي بود يا از قبل براي اجرا در يك زمان برنامه‌ريزي كرده بوديد؟

اسكندري: نه، خيلي اتفاقي بود. ما سه سال در نوبت اجراي نمايش «آنتروپي احساسات» بوديم كه طول كشيد و در نهايت «بيرون پشت در» را اجرا رفتيم. ابتدا قرار بود فقط خودمان تنها اجرا برويم. نمي‌دانم چه شد كه اين دو نمايش همزمان شد.
دانش‌بهزادي: ولي اين تصادف دو نمايش و اسم‌هايشان جالب است؛ «ننه‌دلاور» ـ «بيرون پشت در»! ولي كارها دو چيز متفاوت است.

  نخستين‌بار كه متن «بيرون پشت در» را خوانديد، آيا قصد داشتيد عينِ متن را اجرا بكنيد؟چه برداشتي از نوشته «بورشرت» داشتيد؟

اسكندري: پروسه توليد «بيرون پشتِ در»، دو بخش بود؛ پيش از توماج و پس از توماج. من يكسري ايده داشتم. در بروشور آمده كه دو نفر دراماتورژ داريم؛ من و توماج. نمي‌خواهم تك‌تك بگويم چه چيزي ايده كدام‌مان بوده، ولي اين اتفاق با هم افتاد و نمي‌شود آنها را  از هم جداشان كرد. مطمئن باشيد اگر توماج نبود، اجراي نمايش اين‌گونه نمي‌شد. كاري ندارم كه نمايش خوبي است يا بد. منظورم اين است مسير اجراي نمايش به اين سمت نمي‌رفت چون وقتي داريم دراماتورژي مي‌كنيم، هم تفكر توماج غالب است و هم تفكر من و اتفاق خوب اين بود كه خود توماج، من را كامل مي‌كرد. من به يكسري چيزها خيلي علاقه دارم. توماج آنها را حتي گاهي با اصرار تزريق مي‌كرد به من، بعد گپ مي‌زديم و ايده‌مان ته‌نشين مي‌شد. در نهايت آن را اجرا مي‌كرديم.

  براي رسيدن به اين اجرا، چه مدت تمرين كرديد؟

اسكندري: 13 ماه.

  13 ماه؟!

دانش‌بهزادي (مي‌خندد): بله، گروه ما شايد فقط دو ماه در تابستان امسال كمي از هم دور بود و نامنظم تمرين مي‌كرد ولي ما هر روز تمرين داشتيم. خوبي اين كار آن است كه بچه‌ها همه بي‌ادعا هستند. وقت گذاشتند. زحمت كشيدند و الان دارند نتيجه‌اش را مي‌بينند. به‌نظرم الان اتفاق خيلي خوبي افتاده و من از همكاري با آنها راضي‌ام. با اينكه غير از خودم، اغلب بازيگران يا كار اول‌شان را تجربه مي‌كنند يا بيش از دو نمايش كار نكرده‌اند.

  نمايشنامه «ولفگانگ بورشرت» يك نگاه ضدجنگ و روايت داستاني سرراست و تا حدودي رئال دارد اما آن را به‌سمت اجرايي انتزاعي و غيررئاليستي برده‌ايد. چرا اين اتفاق در اجراي نمايش افتاده؟

دانش‌بهزادي: نه، با نظرتان مخالفم. بي‌شك وقتي متن اصلي را مي‌خوانيد، روايت بورشرت رئال نيست. نخستين دليلش اينكه متن اپيزوديك است. در روايت رئال يك‌سري ساختارهاي خطي وجود دارد اما خود بورشرت به نظرم نمايشنامه را به نوعي، راديويي نوشته. خودش هم اعلام كرده اين متن براي اجرا نيست. اينجا من خيلي با لفظ دراماتورژ موافق نيستم. از قضا همين اتفاقي كه مي‌بينيد، يعني نمايشي‌كردن تصاوير كار جزو مشخصه‌هاي اصلي دراماتورژ است. قصه نمايش خيلي مشخص است؛ يك سربازي پس از هزار روز اسارت، از جنگ برگشته به خانه و جامعه‌اش اما هيچ دري به روي اين آدم باز نيست. او مي‌خواهد خودش را بكشد و خودش را مي‌اندازد در رودخانه. رودخانه مي‌گويد: «هنوز دنيا را نمي‌شناسي، بچه‌يي براي خودكشي». اين يك بهانه است براي بورشرت كه از آن طريق، وارد برخي مسائل اساسي انسان مي‌شود، مثل برخورد انسان با طبيعت، برخوردش با اعتقادات و با خودش. او حرف‌هايش را مي‌زند، چون غير از اينكه بورشرت، بكمان را درك كرده باشد، انگار از زماني كه تاريخ شكل گرفته، با بكمان زندگي مي‌كرده. قدمت بكمان در نگاه بورشرت از جنگ جهاني دوم و دوران زندگي بورشرت گسترده‌تر و جهاني‌تر است.

  آقاي اسكندري، تصاويري كه در نمايش‌تان ساخته‌ايد، چقدر محصول نگاه و فكر خودتان بوده و چقدر حاصل دراماتورژي‌هاي آقاي دانش‌بهزادي؟ قاب‌بندي‌هاي نمايش با وجودي كه خيلي خشن‌اند، جذاب و تاثيرگذار هم هستند و تماشاگر آنها را به‌سادگي فراموش نمي‌كند. براي رسيدن به آنها پيش‌زمينه ذهني داشتيد يا از جايي الهام گرفته‌ايد؟

اسكندري: ببينيد، همه ما يك پيشينه‌يي داريم. براي مثال توماج در روانشناسي و جامعه‌شناسي، خيلي نگاه تحليلي دارد. پيشينه من هم نقاشي است، پيش از آنكه تئاتر كار بكنم، نقاش بودم.

  چه جالب! چون هر صحنه از نمايش را مي‌توان يك تابلوي نقاشي فرض كرد كه به درستي و زيبايي ترسيم شده. بازيگران هم به تشديد اين فضا كمك مي‌كنند. آنها در هر قاب سكون خاصي دارند، ولي از طرفي، در همان ايستايي پر از حركت و رفتارند.

دانش‌بهزادي: درست مي‌گوييد اما در طول تمرين‌ها اين‌طور نبود كه بگوييم خب، امروز مي‌خواهيم از سقف آويزان بشويم. در فرآيند تمرين‌ها، ناخودآگاه جمعي ما انگار نقاط مشتركي داشت. ما مدام با فرم و محتوا بازي مي‌كرديم و به نقطه دلخواه‌مان مي‌رسيديم. «تادوش كانتور»- كارگردان تئاتر- جمله خوبي دارد كه به پرسش شما مربوط است. او مي‌گويد «هر هنرمندي ادعا بكند من به تنهايي خالق اثرم هستم، يا احمق است يا شارلاتان». خوشبختانه ما نه مي‌خواهيم احمق باشيم و نه شارلاتان. بي‌شك يكسري فيلم‌ها، كتاب‌ها، نظريه‌هاي كارگرداني و سيستم‌ها و سبك‌هاي بازيگري در دنيا وجود دارند كه خوشحاليم خيلي آگاهانه به سمت‌شان رفتيم.
اسكندري: دليل دوستي من و توماج هم از روز اول همين بود. من در دانشگاه درس مي‌خواندم و ديدم توماج تنها كسي بود كه راجع به چيزي صحبت مي‌كند كه من درگيرش بودم. اساتيد ديگر هم عزيز و آگاه بودند اما درباره مسائلي صحبت مي‌كردند كه از جهان من دور بود. يك‌سري اشخاص در قرن بيستم براي همه ما مهم و پررنگند. همه آنها در ذهن ما تاثير گذاشته‌اند. بعد ناگهان نقطه‌هاي مشتركي با آنها پيدا مي‌كنيم.

  اين تاثيرپذيري در كار شما، در تمام لحظه‌ها و صحنه‌هاي نمايش‌تان نمود دارد اما هيچ‌كس در طول اجرا هيچ اشاره يا نشانه آشنايي نمي‌بيند كه او را به ياد اثر ديگري بيندازد.
دانش‌بهزادي: دقيقا ممنونم از نگاه خوب‌تان. نمايش را عالي ديده‌ايد. ممنونم.

اسكندري: بله. ما نخستين كاري كه در يكي‌دو ماه آغاز به كار و حرف‌زدن درباره اين نمايشنامه انجام داديم، اين بود كه يك آشنايي‌زدايي كرديم با همه‌چيز. حميد حبيبي‌فر ـ بازيگر نقش آقاي كرامر ـ و مهتاب جورابچي ـ در نقش مدير تئاتر ـ قبلا با من كار كرده بودند. در متن اصلي، كرامر يك زن است و مدير تئاتر يك مرد.

  الان هم آقاي حبيبي‌فر ويژگي‌هاي زنانه‌يي را به واسطه گريم، لباس‌ها و آرايش مو تداعي مي‌كند و به سختي مي‌توان زن يا مردبودن كرامر را تشخيص داد.

دانش‌بهزادي: درست است. همان طور كه در مهتاب جورابچي هم مي‌توانيد يك‌سري ويژگي‌هاي مردانه و زنانه پيدا بكنيد.
اسكندري: مي‌دانيد اين اتفاق چطور افتاده؟ براي نمونه، من به شخصي پيشنهاد بازي داده‌ام و آمده با ما تمرين كرده. بعد هر اتفاقي افتاده، در پروسه تمرين بوده. اگر بگويم اين اتفاق‌ها از ابتدا نوشته شده‌اند، دروغ محض است.

  يعني سرنخ‌هايي براي رسيدن به آنها داشته‌ايد.

دانش‌بهزادي: بله، سر نخ داشتيم اما چيزي كه مهم است و من هميشه آن را هم در كلاس‌هايم و هم در گروه همين نمايش تكرار مي‌كردم، اين بودكه «اصل بر اصالت نيست، بر يگانگي است». منظور اينكه اگر مثلا من «يوجينو باربا» را دوست دارم، اگر شبيه به او بشوم، اين مي‌شود اصالت و اشتباه است. آن چيزي كه ما مي‌گيريم و آن را يگانه مي‌كنيم، مهم است. به اين دليل مي‌گويم نمايش را خوب ديده‌ييد كه واقعا ما شبيه به هيچ‌كس نيستيم و در عين حال، شبيه به همه هستيم. اين ويژگي يعني ما هم مركز داريم و هم مركزگريزيم. اين خوبي گروه جوان ما است. البته منظورم از جوان، خام‌بودن افراد نيست. جوان يعني كسي كه دغدغه فرهنگي دارد. كساني در دنيا دغدغه فرهنگي دارند كه اگر  90 سال هم سن داشتند، جوان باشند. ذهن جوان داشته باشد. ما كارمند اين كار نيستيم. ما در گروه‌مان يكسري ذهن و دل جوان با دغدغه كار فرهنگي داريم.

  به هر حال اين تاثير نامريي در نمايش، از نقاط قوت خوب كار است كه نمي‌شود كتمانش كرد.

اسكندري: ممنونم. حتي پروسه لباس ما، خيلي جذاب بود. ما در پروسه  انتخاب و طراحي لباس مي‌نشستيم دور هم و مشورت مي‌كرديم. نخستين مساله اين بود كه بازيگر خودش را چه شكلي مي‌ديد. بعد چند نفر از اعضاي گروه پيشنهادهايي مي‌دادند و آن را دراماتيزه مي‌كردند. سخت‌ترين لباس هم، طراحي لباس بكمان بود. ببينيد چه لباس ساده‌يي دارد.
دانش‌بهزادي: روي لباس بكمان صحبت شده كه ببينم لباس او را ببريم سمت سمبليك يا رئال يا اينكه لباس بازيگران ديگر را. روي اين موضوع ماه‌ها حرف زديم تا به نتيجه رسيديم كه بكمان بايد لباس ساده‌يي بپوشد.
اسكندري: اشاره‌يي كرديد به آن ايستايي كه در كار وجود دارد. من به خيلي از اين فرم‌ها و جزييات علاقه دارم.

  من به نمايش‌هاي پرحركت علاقه دارم و در اصل نمايش يعني حركت. در «بيرون پشت در» بازيگران اغلب اوقات در يك نقطه ايستاده‌اند و راه نمي‌روند، ولي پرند از حركت و در آن نقطه آرام و قرار ندارند.

اسكندري: موافقم. در واقع آنها حركت دارند اما حركت ندارند.
دانش‌بهزادي: دو قانون در گروه تئاتر ما وجود دارد كه خيلي روي آن كار مي‌كرديم؛ 1- كلام ‌زاده سكوت است و 2- حركت‌ زاده سكون. ما سعي كرديم در نمايش برسيم به جايي كه سكون ما، ايستايي نداشته باشد و سكوت‌هاي ما خالي نباشد. شايد يك نفر بيايد و بگويد اين كار چقدر حركت دارد اما حركت‌هاي آن در قاب است. شلخته نيست. ژاپني‌ها جمله خيلي قشنگي دارند كه مي‌گويند «نخستين حركت مرگ است». تناقض را ببينيد. مرگ در بي‌حركتي، چيزي است كه حركت دارد. در تمرين‌ها سعي كرديم بچه‌ها اين جمله را با پوست و استخوان درك كنند كه يعني چي نخستين حركت مرگ است يا‌ زاده سكون است؟!

  از ديگر نقاط قوت نمايش، طراحي نور و صداست. بخش مهمي از پروسه كارگرداني، بازي‌هاست كه بايد در تمرين هدايت بشود اما گروه تا جايي از تمرين‌ها، نور و صدا را ندارد. چطور به هماهنگي درست و انتخاب‌هاي خوب در نور و صدا رسيديد؟

اسكندري: ببينيد، هر عضوي كه از بيرون به گروه اضافه مي‌شود، مهم اينست كه چقدر به او خوراك مي‌دهيد. هر شخصي مي‌آمد سر تمرين ما، دو سه روز فقط حبس نفس و فكر مي‌كرد و حال عجيبي داشت. البته موسيقي را از هفته اول تمرين‌ها داشتيم. بعد نور مشخص شد، چون ما صحنه محدودي داريم. در طراحي صحنه، ما يك صحنه محدود داريم و بايد در اين محدوديت كار مي‌كرديم. رضا حيدري ـ طراح نور ـ دير به ما پيوست اما كار را خيلي خوب گرفت.
دانش‌بهزادي: بله، موسيقي از همان ابتدا با ما بود. آهنگساز را مجبور مي‌كرديم براي كار يا متن Track بسازد. رضا حيدري هم نور خوبي طراحي كرد، چون كار را خيلي دوست داشت و خودش گفت اين نمايش، جزو كارهاي خوب امسال من است. او هم ايده‌هاي ذهني ما را گرفت و خوشبختانه زود با كار هماهنگ شد.

  ريتم نمايش «بيرون پشت در» خيلي خوب است و تماشاگر متوجه گذشت زمان نمي‌شود يا احساس خستگي نمي‌كند. با اين‌حال، در كمتر از يك‌سوم پاياني، نمايش دچار افت ريتم مي‌شود. به خصوص در لحظه‌هايي كه يك نظامي وارد مي‌شود و آواز اپرا مي‌خواند، تماشاگر منتظر يك اتفاق ويژه است. گرچه پس از اتمام آواز، با مرگ بكمان آن اتفاق مي‌افتد، يا نمونه ديگرش صحنه ملاقات بكمان با سرهنگ كه بيش از حد طولاني است، ولي خسته نمي‌كند.

اسكندري: من فكر مي‌كنم فاجعه اصلي در افت ريتم، يكي صحنه سرهنگ است كه تماشاگر بايد بشنود. تماشاگر در اجراي ما تا دلش بخواهد مي‌بيند و لذت مي‌برد. يك جايي ديگر تماشاگر نبايد لذت ببرد. يعني مي‌رسيم به آن واژه‌يي كه درباره واقعيت حرف مي‌زند. داريم درباره واقعيت صحبت مي‌كنيم. يا در مورد صحنه آخر، مي‌دانم كه ريتم و ضرباهنگ كار كمي پايين مي‌آيد اما لازم بود تماشاگر بشنود. ببينيد، بين اينكه تئاتر تبديل بشود به سيرك، خيلي فاصله كمي است. من به سيرك خيلي علاقه دارم، ولي داريم درباره تفاوت آن با تئاتر حرف مي‌زنيم. در آن صحنه تماشاگر بايد بشنود و اگر اين اتفاق نيفتد، حال عجيب تماشاگر پس از اجراي ما پيش نمي‌آيد. بعضي شب‌ها مخاطبان ما يك‌سري واقعيت‌ها را به توماج مي‌گويند كه عجيب است. ما هر شب در پايان اجرا 20 دقيقه وقت مي‌گذاريم و با مخاطب‌مان گپ مي‌زنيم.
دانش‌بهزادي: يك چيزي را صادقانه بگويم؛ ما يك‌سوم پاياني متن را ريختيم دور. اين نگاه آخر كار جزو رويدادهايي است كه در دراماتورژي اتفاق افتاده. ذات اين شكل از نمايش، آگاهانه چنين ريتم و روندي را در اجرا مي‌طلبد. من بهترين جايزه‌ام را در اين نمايش، شبي گرفتم كه آقايي آمد و بعد از اجرا من را در آغوش گرفت و گفت «من را به يك دوراني بردي». بعد دست من را گرفت و زد به پاي خودش. صداي استخوان نمي‌داد! معلوم بود مصنوعي است. او به من گفت «من درد پاي تو را با درد پاي خودم احساسم مي‌كردم» و خيلي از من و كل گروه تشكر كرد. گفت «شما حرف‌هايي مي‌زنيد كه حرف خيلي از آدم‌هاست» و اين براي من جالب و ارزشمند بود، چون ما داريم يك كار انساني مي‌كنيم براي انسان‌هايي كه به خاطر انسان‌هاي ديگر تمام هستي‌شان را از دست داده‌اند.

 آقاي اسكندري، به نظر مي‌رسد نمايش‌تان با اين سر و شكل اجرا، خيلي پرخرج بوده باشد. البته شما تهيه‌كننده داريد اما آيا اين همه هزينه لازم بود و نمي‌شد نمايش را ساده‌تر و ارزان‌تر جمع بكنيد؟ فكر نمي‌كنيد همين هزينه‌ها باعث جذابيت نمايش‌تان شده باشد؟

اسكندري: هزينه نمايش ما خيلي هم زياد نبوده. نسبت به هزينه‌هاي كلاني كه گروه‌هاي ديگر مي‌گويند براي كارشان خرج كرده‌اند، فكر مي‌كنم ما يك‌سوم آنها هزينه كرده باشيم. «بيرون پشت در» نمايش خيلي گراني نبود.

 پس با وجود تهيه‌كننده، خيلي فشار مالي در نمايش‌تان نبوده.

اسكندري: چرا فكر مي‌كنيد مشكل مالي نبوده؟ اگر ايشان نبودند، ما لنگ مي‌مانديم. اگر آقاي عبدالرضا نوروزي ـ تهيه‌كننده ـ از اين گروه جوان حمايت نمي‌كرد، «بيرون پشت در» اجرا مي‌رفت اما مطمئن باشيد نه به اين شكل. ما با ايشان توافق كرده بوديم كه از هيچ چيز نگذريم. البته ايشان تهيه‌كننده كار قبلي من بودند، ولي من و توماج نشستيم گپ زديم و نمايش «آنتروپي احساسات» را كنار گذاشتيم و شروع كرديم به كاركردن روي «بيرون پشت در».
دانش‌بهزادي: هزينه توليد نمايش ما از گروه‌هاي ديگر، بيشتر نيست اما كمتر هم نيست، ولي ادعا داريم كه آن هزينه با اين گروه، كار آبرومندي را روي صحنه برده‌ايم. براي توليد تئاتر بايد خرج بشود. الان اين نگاهي كه در تئاتر ما باب شده و همه دم از تئاتر خصوصي مي‌زنند، به نظرم از آن چيزهايي است كه يا خودمان را به حماقت زده‌ايم يا منفعتي در اين حمايت از تئاتر خصوصي داريم. دولت بايد به تئاتر كمك بكند. تئاتر كه كالاي لوكس نيست. بنز و بي‌ام‌و كه نيست. ما تئاتر هستيم و تئاتر بايد در سبد خانوار باشد و دولت بايد براي آن خرج بكند. اميدوارم آن بزرگواران و هنرمندان عزيز متوجه باشند به اين جمله كه «دولت بايد كمك بكند و اگر كمك بكند، بايد دخالت بكند»، دروغ است و به آن پر و بال ندهند. چه كسي چنين چيزي گفته؟ مگر دولت از كيسه پدرش خرج مي‌كند؟ وظيفه دولت است كه براي تئاتر پول بدهد. ما يكسري آدم به عنوان خدمتگذار انتخاب كرده‌ايم كه پول ما را براي ما هزينه بكنند. ديگر حق نظر دادن ندارند. متاسفانه در برخي رسانه‌ها روي اين نگاه تبليغات مي‌شود كه اميدوارم جلوي آن را بگيرند.
اسكندري: الان مركز هنرهاي نمايشي تا اين لحظه به ما يك هزار توماني پول نداده. خب اين زشت است. الان به ما 27 تا اجرا داده‌اند. خيلي كم است. 30 اجرا هم نه، 27 تا، آن هم براي چنين نمايشي.
دانش‌بهزادي: فكر مي‌كنيد پيام اين رويداد براي جوان‌ها و شاگردان من چيست؟ اين است كه كار خوب نكنيد و از همين اسم‌هاي كاذب استفاده بكنيد و اتفاقا سيستم كمك مي‌كند همين اسم‌هاي كاذب كه متعلق به هنر نيستند، وارد بشوند به اين دليل كه ارزش تئاتر و بازيگري را پايين بياورند. چرا؟ چون من هنرمند تئاتر هستم كه از سياهي‌ها و تلخي‌هاي موجود در جامعه سوال مي‌پرسم. براي اينكه پرسش من بي‌ارزش بشود، يك‌سري چهره كاذب وارد اين رشته مي‌كنند و من با خودم مي‌گويم خب زندگي من هم بايد بگذرد ديگر.
اسكندري: من فقط مي‌خواهم گله بكنم 27 اجرا براي ما خيلي كم است. اصلا شوخي است. 13 ماه تمرين بكنيم، بعد 27 شب اجرا برويم؟ نمي‌خواهم ارزش‌گذاري و مقايسه بكنم اما تئاتر آزاد دو هفته تمرين مي‌كنند، يك سال‌ونيم اجرا مي‌روند! و اقتصاد آنها مي‌چرخد. شما حساب كنيد سالن ما اگر در هر 27 اجرا پرتماشاگر برود، دست آخر يك‌سوم ضرر كرده‌ايم! من مي‌گويم اصلا كمك‌هزينه ندهيد، ولي تعداد اجراهاي درست و بيشتري بدهيد. بعد در بدترين فصل و سالن هم دو اجرايي. آخر 27 اجرا يعني چي؟! هر كدام از مديران هم به تماشاي نمايش ما مي‌آيند، به‌به و چه‌چه مي‌كنند. خب اين به‌به و چه‌چه هزينه دارد ديگر.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون