مترجم فنلاندي شاهنامه فردوسي در گفتوگو با «اعتماد»:
ضحاك را بيشتر از ديگر شخصيتهاي شاهنامه دوست دارم
غزل حضرتي
شاهنامه فردوسي سر از فنلاند درآورد. استاد مطالعات ايراني- اسلامي بعد از اينكه ادبيات كلاسيك ايراني در دورههاي مختلف تاريخي را
به زبان فنلاندي ترجمه كرد، سراغ شاهنامه فردوسي رفت تا اينبار، شخصيتهاي اسطورهاي و حماسي ايراني را به جامعه فنلاندي معرفي كند.
پروفسور ياكوهامين- آنتيلا، پروفسور 53 ساله فنلاندي، مترجم شاهنامه و ديگر آثار فارسي و عربي زبان است. او علاقه وافري به ايران و فرهنگ ايراني و اسلامي دارد. كليات گلستان سعدي، منطقالطير عطار، انتخابي 300 صفحهاي از مثنوي معنوي، انتخابي از ديوان شمس و ديوان حافظ، دو ترجمه متفاوت از رباعيات خيام، قرآن، حكايتهاي ملانصرالدين، چند اثر از آثار ترجمه شده از پروفسور فنلاندي است كه در ميانه سخنهايش، وقتي كار به مقايسه علاقهاش به فرهنگ ايراني و عربي ميرسد، با خنده، ايران و فرهنگ و تاريخش را در صدر ليست مورد علاقههايش معرفي ميكند. علاقه او به تاريخ اسلام و ايران، به دوران نوجوانياش بازميگردد. سالهايي كه او را به كتابخانه و كتابفروشيها كشانده تا سر از تمدني با هزاران كيلومتر آن سوتر از سرزمين سرد و پربرف فنلاند درآورد.
مترجم گرچه خود شاعر است و چند مجموعه شعر دارد اما ترجيح داده است كتاب را به نثر ترجمه كند. شاهنامهاي كه تازه چاپ و منتشر شده و مورد استقبال فنلانديها هم واقع شده، كتاب زيبايي محسوب ميشود. تصويرسازيها و طرحهايي كه تصويرساز كتاب در ميانه داستانها آورده، توجه خوانندگان را جلب ميكند و تشويقشان ميكند براي خريد كتاب. تصاوير، گوياي شخصيتهاي حماسي هستند اما انگار بومي شدهاند و شبيه رستم و اسفندياري كه ما در كتابها ديدهايم، نيستند. رسم نوشتن مترجم هم، نثر است، نه نظم. بيتي در كار نيست، همهچيز، داستانوار، در ادامه هم آمده است.
براي رونمايي از شاهنامه؛ آخرين اثر ترجمهاش از فارسي به فنلاندي راهي تهران شد. براي گفتوگو با او راهي هتل اسكان، محل اقامتش در تهران شدم تا درباره انگيزهاش براي ترجمه اين اثر ادبي كلاسيك و آثار ديگرش گفتوگو كنيم. پروفسور، از فارسي تنها چند كلمه بيشتر بلد نيست، افسوس ميخورد كه چرا نميتواند به خوبي خواندن اين زبان، آن را حرف بزند. دليلش را هم يادگيري زبان از طريق مطالعه كتابها ميداند.
ضحاك مار به دوش، شخصيت مورد علاقه «هامن» است در ميان شخصيتهاي شاهنامه. او معتقد است هيچ كدام از شخصيتهاي اين كتاب، سياه يا سفيد مطلق نيستند.
شما شاهنامه را از فنلاندي به فارسي ترجمه كرديد. اين نخستين ترجمه شاهنامه است يا جديدترين آن؟
اين نخستين ترجمه از فارسي به فنلاندي است. من فكر ميكنم غير از من در كل تاريخ كشورمان تنها يك اثر ترجمه شده مستقيم از فارسي به فنلاندي داريم، آن هم بوف كور صادق هدايت است كه توسط گروهي از مترجمان قبل از اينكه من ترجمه فارسي را شروع كنم، ترجمه شده. بقيه كتابهاي ترجمه شده از فارسي به فنلاندي از من است.
آيا شما كتابهاي ديگري هم از فارسي به فنلاندي ترجمه كرده ايد؟
بله، من كتابهاي زيادي را ترجمه كردهام؛ كتابهايي چون كليات گلستان سعدي ،ترجمه كامل منطقالطير عطار، انتخابي 300 صفحهاي از مثنوي معنوي، انتخابي از ديوان شمس و ديوان حافظ. همچنين دو ترجمه متفاوت از رباعيات خيام.
شما علاقهمند به شاعران كلاسيك هستيد يا مدرن؟
بله من علاقهمند به اشعار كلاسيك و قديميام. بايد بگويم براي من آسانتر است كه شاهنامه بخوانم تا اينكه در كافيشاپ يك قهوه سفارش دهم.
واقعا؟
بله، براي من كه فارسي را از كتابها ياد گرفتهام و تا الان هزاران صفحه كتاب فارسي خواندهام، آسانتر و لذت بخشتر است. مثل ديوان حافظ كه بارها و بارها آن را ميخواندم. اما ميتوانم بگويم فرهنگ مدرن ايراني را هم خوب ميدانم. من كتاب شعر شاملو، فروغ فرخزاد، سهراب سپهري را هم خواندهام. اما اينها براي من در اقليتاند.
ولي همچنان كتابهاي مورد علاقه شما همان شعرها و كتابهاي كلاسيكاند؟
بله. من وقتي به ايران ميآيم، وقتي مردم اينجا را ميبينم كه با عناويني چون آيتالله و حجهالاسلام هم كتابهاي كلاسيك را ميخوانند لذت ميبرم. وقتي به پسر جوانم ميرسم، ميبينم كه او به دنياي مدرن ايرانيها بيشتر علاقهمند است. با اينكه اصلا زبان فارسي بلد نيست، از طرفداران رپ ايراني است. اما وقتي به من يك نسخه شاهنامه بدهند بيشتر خوشحال ميشوم. اين فاصله نسلي ماست كه او دنياي مدرن ايران را بيشتر از من ميپسندد.
شما فقط فارسي كلاسيك ميخوانيد؟
بله البته من متنهاي مدرن فارسي هم خواندهام. هميشه وقتي ويرايش قديمي متنهاي كلاسيك را ميخوانم، اين متنها را به مدرن ترها ترجيح ميدهم.
شما الان ميتوانيد نتهاي من را بخوانيد يا فقط ميتوانيد شعر و متن ادبي بخوانيد؟
راستش را بخواهيد، نسخ خيلي راحتتر از نستعليق است. من بعضي اوقات براي خواندن مشكل دارم اما نسخههاي چاپ شده متنهاي اصلي و كلاسيكي را كه از شهركتاب ميخرم مثل علي نامه، شيخ شطاح روزبهان بقلي را راحتتر ميخوانم.
چه چيزي انگيزه فارسي ياد گرفتنتان بود؟
من فارسي را از وقتي بچه مدرسهاي بودم ياد گرفتم. فكر ميكنم 15 سالم بود كه خودم شروع كردم از يك كتاب آلماني قرن 19 كه گرامر فارسي ياد ميداد فارسي ياد گرفتم. از همان زمان به فرهنگ كلاسيك اسلامي هم علاقهمند شدم. من كتابهاي خيلي خوبي از يك پروفسور فنلاندي در اين باره خواندم كه بعدها معلمم شد. او در دهه 1960 كتابهاي زيادي درباره فرهنگ، تاريخ و ادبيات اسلامي نوشته بود و اين كتاب يكي از انگيزههاي اصلي من براي ادامه دادن در اين مسير و يادگيري فرهنگ اسلامي و همچنين يادگيري فرهنگ فارسي شد.
همه اينها در زمان نوجوانيتان رخ داد؟ يادگيري فارسي تبديل به علاقه شخصيتان شده بود؟
بله و بعدتر در 17 سالگي وقتي به دانشگاه راه يافتم، آن را ادامه دادم و شروع كردم به مطالعات عربي و اسلامي. آن زمان امكان مطالعات فارسي در هلسينكي نبود. به همين دليل فارسي را خودم ياد گرفتم، در زمانهايي كه در دانشگاه نبودم.
منظورتان چيست كه خودتان ياد گرفتيد؟ تنها با خواندن كتابها؟ يا گوش دادن؟
بله، بيشتر با خواندن كتابها. به ندرت از طريق گوش دادن ياد ميگرفتم. در كنارش همچنين عربي را هم ياد ميگرفتم؛ البته در مورد عربي هم نميتوانم عربي روان مدرن صحبت كنم يا بفهمم.
فكر ميكنيد فارسي زبان سختي است؟
نه، ولي من دو امكان داشتم؛ اول اينكه به خيابان بروم و با افرادي به اين زبان صحبت كنم و از اين راه فارسي و عربي را ياد بگيرم. راه دوم اين بود كه به كتابخانه بروم و با كتابهايي كه در دسترس دارم، زبان ياد بگيرم. من راه دوم را انتخاب كردم و به كتابفروشي و كتابخانه رفتم. شما يك زمان مشخص در زندگيتان داريد و بايد انتخاب كنيد كه چگونه از اين زمان استفاده كنيد. من هميشه از زمانم براي خواندن و مطالعه استفاده ميكنم، نه براي صحبت كردن. به همين دليل است كه من ميتوانم به حدود 12 زبان بخوانم اما به تعداد كمتري از آنها حرف بزنم.
شما علاقهاي به ترجمه داستان نداشتيد؟ فقط دوست داشتيد شعر ترجمه كنيد؟
بله من داستان هم ترجمه كردم. گلستان سعدي نمونهاي از آن است. اما وقتي به متون كلاسيك فارسي مراجعه ميكنيد ميبينيد كه بيشتر آنها شاعرانه است و در قالب نظم نوشته شده است.
كتابهايي چون هزار و يك شب شهرزاد چطور؟
بله من اين كتاب را از عربي ترجمه كردهام. همچنين شعرهايي را از عربي ترجمه كردهام. مقامات، يكي از كتابهايي است كه از عربي ترجمه كردهام، داستانهاي كوتاه از خاورميانه در زمان قرون وسطي است. همچنين كتاب حضرت نبي از هشام در قرن 9 را ترجمه كردهام كه از كتابهاي تاريخي اسلامي است كه زندگي تاريخي پيامبر را شرح ميدهد. همچنين كتاب مقدس قرآن را ترجمه كردهام.
شما در عربي مهارت بيشتري داريد يا فارسي؟
در هر دو، ولي در عربي بيشتر.
ولي آنها ازهم متفاوتاند.
بله متفاوتند. مثل انگليسي و آلماني كه ممكن است كسي هر دو را بداند. شبيه هم باشند، اما متفاوتاند. جايگاه من در فنلاند طوري است كه خيلي كم از زبان عربي يا فارسي به فنلاندي ترجمه ميشود. به همين دليل آزادم كه از كدام زبان انتخاب كنم. با وجود اينكه با عربي بيشتر كار ميكنم، اما بعضي اوقات فارسي را بيشتر دوست دارم. درواقع ادبيات فارسي را از عربي بيشتر دوست دارم.
بعضي از افراد معتقدند تلفظ كلمات فارسي موزونتر است و آهنگ بيشتري دارد.
بله، همچنين ذائقه فكري و طرز فكر نويسندگان فارس هم متفاوت است. اين چيزي است كه بيشتر از عربي در فارسي دوستش دارم. به اعتقاد من، شاعران عرب در همان زمان قرون وسطي، تكنيكيتر بودند، كار را سخت ميكردند و شعرشان بيشتر شبيه يك صنايع دستي بود كه زيبايي ظاهري و آراستگي داشت، اما احساس در اشعار فارسي همان دوره تاريخي قدرتمندتر است. وقتي ميخواهم از شعر خواندن لذت ببرم، شعر فارسي ميخوانم تا عربي. اما شاعران عرب را هم دوست دارم.
اما همه اين علاقهمنديها در كتابها و اشعار كلاسيك خلاصه ميشود؟
بله اما بايد بگويم من كتابهاي فروغ فرخزاد را هم ميخوانم. اما در مورد او هم، اشعار و كتابهاي
قديميترش را بيشتر دوست دارم تا كتابهاي آخرش را. اشعار آخرش براي من زيادي مدرناند. يا شاعر مدرن ديگر مورد علاقه من، سهراب سپهري، اگر شعر «خانه دوست كجاست» او را خوانده باشيد، همان چيزي است كه حافظ نوشته است. بنابراين من سپهري را دوست دارم چون ميتوانم شعرهاي كلاسيك را درون اشعارش بخوانم. معتقدم شعراي زيادي در عصر مدرن هستند كه ميتوان به آنها اشاره كرد، اما سليقه من كمي شايد از مد افتاده و قديمي باشد كه سپهري است. ميدانم كه خيلي از ايرانيان امروز هم او را دوست دارند.
بياييد برگرديم به شاهنامه. اين كتاب، آخرين اثر ترجمه شماست؟
بله.
چه زماني منتشر شد؟
درست دو تا سه روز پيش از اينكه به ايران بيايم، كتابم منتشر شد. از ناشرم مطمئن شدم كه كتاب آماده است و بعد به تهران آمدم. اين نسخهاي كه همراهم آوردم، نخستين نسخه است و من براي گرفتنش مجبور بودم به انتشارات بروم و خودم آن راتحويل بگيرم. زماني براي ارسالش نبود. فكر ميكنم الان كه من در تهرانم كتابم در كتابفروشيها باشد.
واكنش مردم به كتابتان چه بود؟ استقبال شد؟
با توجه به اينكه زمان براي ديده شدن توسط مردم كم بود، اما اشتياق مردم در همين زمان كم ديده شد. همين جا بايد بگويم تصويرگر كتاب من كه يك هنرمند جوان فنلاندي است، كار اصلي را انجام داده و فكر ميكنم تصويرسازي او ارزش كار را دوچندان كرده است و باعث شده كتاب بيشتر به چشم بيايد. وقتي مردم به كتابفروشي ميروند و با كتابي با اين ظاهر زيبا مواجه ميشوند، رغبت پيدا ميكنند آن را در دست بگيرند، ورق بزنند و در نهايت بخرند.
تصويرسازيهاي كتاب شما با آنچه در شاهنامه واقعي كشيده شده، متفاوت است؟
بله، بيشتر تصويرسازيهايي است كه به تصاوير كلاسيك اصلي نزديكاند. يك نسخه از كتاب را به همراه دارم كه فقط ميتوانم به شما نشان دهم و متاسفانه نميتوانم بهتان بدهم چون براي آقاي عراقچي آوردهام.
نهتنها تصاويرتان با آنچه هميشه از رستم و سهراب ديدهايم، متفاوت است كه قالب نوشتاري شما هم شبيه داستان است و قافيه و مصرعي در كار نيست.
نه. در قالب نثر نوشته شده.
مي خواهم در مورد شاهنامه توضيح دهيد. شما همه شخصيتهاي شاهنامه را ميشناسيد. كدام يك مورد علاقه شماست؟
چند شخصيتاند كه مورد علاقه من هستند. رستم كه قهرمان همه است و همه او را ميشناسند. او شخصيت متفاوتي دارد، او فقط يك قهرمان نيست، برخلاف قهرمانان امريكايي در هاليوود كه يك شخصيت بد دارند و يك شخصيت خوب، ولي رستم شبيه شخصيتهاي مطلق نيست. او زماني در مقابل شاه تكبر دارد و دستورات او را برنميتابد و راه خودش را ميرود. وقتي شاه با بياحترامي با او برخورد ميكند، او از شاه رو برميگيرد و از او ميخواهد مشكلش را خودش به تنهايي حل كند و در حل مشكلات شاه يارياش نميكند. اين نشان ميدهد رستم، شخصيت سادهاي نيست. اين كتاب پر است از شخصيتهاي شگفتانگيز. رستم يكي از اين شخصيتهاست كه ايرانيان هم اين را تاييد ميكنند. يكي ديگر از شخصيتها كه من خيلي به آن اشتياق دارم، ضحاك است؛ شاه مار به دوش كه يكي از شخصيتهاي بد داستان است اما اگر خوب به داستان نگاه كنيد و بخوانيد، ميبينيد كه در ابتدا او تنها يك مرد جوان جاهطلب است كه احتمالا ظاهري خوب داشته و جذاب بوده و فكر ميكرده كه بهتر از پدرش است و بايد پادشاهي را از آن خود كند و اين، احتمال اينكه او به سمت شخصيت بد ماجرا برود را بيشتر ميكند و از او يك هيولا ميسازد. درست است كه او يك قهرمان نيست، اما جالب است كه روند تبديل او از يك آدم معمولي خوب به يك هيولا را ميبينيم و اين روند اين دگرديسي در كتاب معلوم است و ديده ميشود. اين مساله جنبه آموزشي هم براي ما دارد. چون هر ايراني ميداند كه شاهنامه تنها داستان نيست، بلكه در درون خود پيامي دارد. من فكر ميكنم پيام داستان ضحاك اين است كه شما نبايد زياده از حد متكبر شويد، زياده از حد خودراي و مطمئن شويد و بايد اخلاق را در ذهن نگه داريد تا سرنوشتي مثل هيولايي ترسناك نداشته باشيد.
شخصيت موردعلاقه من سهراب است.
بله، او يك شخصيت تراژيك و غمگين است.
همان طور كه شما اشاره كرديد رستم، هم شخصيت قهرماني دارد و وجه مثبتش هويداست، اما در داستان مقابلهاش با پسرش سهراب، او بازي را ميبازد.
اما من بايد به يك شخصيت ديگر كه خيلي مورد علاقهام است اشاره كنم و آن گردآفريد است؛ زني بسيار قوي كه تقريبا هم اندازه سهراب قدرتمند است. سهراب مجبور بود زمان زيادي با گردآفريد بجنگد. البته سهراب در نهايت جنگ را ميبرد اما اين يك برد آسان براي او نبود و حتي با اينكه سهراب برده بود، گردآفريد درايت به خرج ميدهد و از او ميخواهد به درون دژ بروند و ميگويد كه نيازي به جنگ بيشتر نيست. زماني كه گردآفريد به درون دژ ميرود، از ورود سهراب جلوگيري ميكند و اين گونه ميشود كه ايرانيان از دست سهراب رهايي مييابند. اين گونه است كه گردآفريد بهتر از سهراب عمل ميكند، نه در جنگ تن به تن كه در نتيجه. اين شخصيت هم از شخصيتهاي موردعلاقه من است.
تا به حال مراسم شاهنامهخواني ما كه نقالي نام دارد را ديدهايد؟
متاسفانه اين مراسم را از نزديك نديدهام.
نخستين بارتان نيست كه به ايران آمدهايد؟
نه بارها و بارها به ايران آمدم. من از مقبره حافظ ديدن كردهام و چند جاي ديگر. مراسم تعزيه و زنجيرزني در مشهد را ديدهام، چيزهاي زيادي در ايران ديدهام اما هيچوقت در مراسم نقالي شركت نكردهام.
شما به مراسم مذهبي هم علاقهمنديد؟
خب من به هرچه به ايرانيها مربوط باشد علاقهمندم. مسائلي چون مذهب، تاريخ و ادبيات را بهتر از بقيه چيزها مثل هنر مدرن ميدانم. هنر مدرن در اروپا، فنلاند و در ايران. مسائل مورد علاقه من چيزهاي ازمدافتاده و قديمياند. يكبار با گروه فيلمبرداري در مشهد بودم تا از مراسم عاشورا فيلم بگيرم.
آيا از كشورهاي عربي هم ديدن كردهايد؟ يا مراسمي كه مربوط به عربها باشد را ديدهايد؟
به عربها نگوييد، اما من از ايرانيها بيشتر خوشم ميآيد. اساسا من يك كشور عرب مورد علاقه دارم و متاسفانه آن سوريه است. من از بودن در آنجا لذت ميبرم. بارها از زيارتگاه شيعيان ديدار كردهام، مقبرههاي زيبا كه زايران زيادي از ايران هم به آنجا ميروند را ديدهام. اين كشور مورد علاقه من است كه در حال حاضر امكان بازديد و رفتن به آنجا وجود ندارد. عميقا ناراحتم از اينكه براي سالها نميتوانم به سوريه بروم. بنابراين من بين كشورهاي اسلامي، به ايران ميتوانم بيايم. اينجا احساس ميكنم كه ميتوانم مردم را خوب بفهمم و مردم هم من را ميتوانند بهتر بفهمند. تفاوتهايي هست ميان رفتار و فرهنگ مردم ايران و عربها. اين يك حقيقت صادقانه است كه ايران كشور مورد علاقه من است. در حقيقت من به دو كشور مورد علاقه دارم؛ ايتاليا در اروپا و ايران خارج از اروپا.
چه چيزي در اينجا، خاورميانه، ايران يا سوريه براي شما جذاب است؟
براي من به طور خاص، فرهنگ كهن اينجاست كه جذابيت ميآورد. وقتي من به كشوري عرب ميروم، زياد در كافهها نمينشينم، بيشتر وقتم را در كتابفروشي و كتابخانهها ميگذرانم و با كتابها زندگي ميكنم. اين براي من جالب است. من ميدانم در ايران و كشورهاي عربي چيزهاي جالب و مكانهاي ديدني وجود دارد. من يك دوست سفالگر در ايران دارم كه سالهاست اينجا زندگي ميكند. او هم آموزش سفالگري در ايران ميدهد و هم از سفالگران سنتي در روستاها ياد ميگيرد. براي او، هنر و سفالگري مهمترين چيز است كه در ايران پيدايش ميكند. ولي براي من كتاب، اين نقش را بازي ميكند. البته من آدمها را هم در ايران ميبينم، چيزهاي زيادي هست كه ميشود با آنها ايران را دوست داشت اما براي من فرهنگ كهن اين كشور است كه جذابيت دارد. من در موارد ديگر هم مطالعات ايراني داشتم، از فلاسفه ايراني شناخت دارم و خواندهام، به مذهب شيعه علاقه داشتم، به ادبيات و تاريخ ايراني.
تا به حال ترجمهاي در زمينه فلسفه از كتابهاي ايراني داشتهايد؟
من فقط يك ترجمه از اتوبيوگرافي ابنسينا داشتم كه به عربي نوشته شده بود. من خيلي از متنهاي فلسفي ترجمه نكردهام. چون فكر نميكنم مخاطبان فنلاندي خيلي علاقهمند به خواندن فلسفه اسلامي در قرون وسطي باشند. خيلي دوست دارم كه ترجمه كتابهاي فلسفي هم داشته باشم. البته كتاب «سهروردي شهيد» را به انگليسي ترجمه كردهام. او فلسفه را در قالب داستان مينوشت. به همين دليل كمي با سهروردي كار كردهام. بايد بگويم من با فيلسوفهاي زيادي در زبان عرب و فارسي آشنا هستم، اما فقط آنها را خواندهام و ترجمه نكردهام. از ميان آنها سهروردي فيلسوف مورد علاقه من است، همان كه حكمت اشراق را نوشته، قالب كتابش داستانهايي است كه مورد علاقه من هستند.
چقدر طول كشيد تا شاهنامه را ترجمه كرديد؟
اين پروژه حدود سه سال طول كشيد.
در طول پروژه نيازي داشتيد كه به ايران بياييد؟
نه نيازي به حضورم در ايران نبود، من يك كتابخانه كامل در خانه دارم با بهترين نسخههاي شاهنامه، بهترين تفسيرهاي شاهنامه و بهترين لغتنامهها و ديكشنريها. لغتنامه دهخدا كه يك ديكشنري بزرگ است، كنار دستم بود. من هرچه ميخواستم از كتابهايم پيدا ميكردم. در طول اين سه سال، فكر ميكنم يك سال و نيم طول كشيد تا كار ترجمه انجام شود بقيه زمانها صرف برنامهريزي كارها و خواندن و مطالعه كتابها ميشد. بعضي جاها شايعه شده بود كه ترجمه اين كتاب 15 سال طول كشيده، در حالي كه اين پروژه كوتاهتر بوده است.
وقتي به ايران آمديد، هنگامي كه از شهر بازديد ميكرديد، آيا هيچ كدام از شخصيتهاي شاهنامه را در خيابان، بين آدمها ميديديد؟ آيا نشاني از سهراب، سودابه يا اسفنديار در ميان مردم امروز ايران ديديد؟
فكر ميكنم ايرانيان همانطورياند كه قبلا بودند. بله، من مردمي را ميديدم كه شبيه شخصيتهاي شاهنامه باشند. من گردآفريد را، رستم را اينجا ديدهام. ايرانيان آدمهاي مهربانياند اما هركسي نقطه ضعفي دارد. من آدمهاي متكبر اطراف خودم ديدهام. ولي بيشترين شخصيتهايي كه در ميان ايرانيان ديدهام، شخصيتهاي خوب و مثبتياند كه شبيه قهرمانان شاهنامهاند.
منظورم اين است كه وقتي در خيابان راه ميرويد ناگهان كسي را ببينيد و بگوييد اوه، اين بايد از نوادگان رستم باشد.
بله، قطعا.
چون ما با خيلي از اجدادمان متفاوتيم. اين كاملا واضح است كه ما خيلي شبيه آنها نيستيم. اما ميخواهم از تصوير ذهني تان استفاده كنيد و نگاهتان را به من بگوييد.
من ميتوانم تصوير رستم را در ميان ايرانيان مدرني كه ميبينيم و با شناختي كه از آنها دارم، ببينم. ميتوانم تصور كنم رستم شبيه چه كسي بوده يا هست. ميتوانم بفهمم كه چه شباهتي بين آنها وجود دارد. بياييد راجع به شخصيتي مثل رودابه حرف بزنيم، او زن مسن بسيار قدرتمندي بود. وقتي آن بيرون مردم را ميبينيد، ميتوانيد هنوز زنان مسن ايراني را ببينيد كه قدرتمندند، مثل كسي كه الان پشت سر شما نشسته است (اشاره به پري ملكي، خواننده زن ايراني كه در كافه پشت سر ما نشسته بود) قدرتي هست كه من در زنان ايراني ميبينم، انگار دارم رودابه را در آنها ميبينم.
اين شباهتي است كه شما بين ايرانيان امروز و شخصيتهاي شاهنامه ميبينيد؟
بله، شايد واقعيت اين نباشد اما در من تصاوير ذهنيام اين شباهت را واقعي ميبينم.
من تصويري دارم كه به نقاشياي مربوط ميشود كه در موزه متروپوليتن نگهداري ميشود و رستم مدرن را نشان ميدهد. رستمي كه بازوهاي ستبرش، هم شبيه رستم است و هم شبيه مردان بدنساز امروزي، سلاحش از گرز به آرپيجي تبديل شده، سبيلهاي رستم روي صورتي بهتزده پيچ و تاب خورده. ساعت و كمربندش از برندهاي معروف دنياست، تتوي روي بازويش، خالكوبي رستم نيست و بيشتر شبيه تتوي پسران امروزي است. نظرتان راجع به اين تصوير چيست؟
من اين تصوير را ديدهام. قبول دارم كه اين هنر است، هنر خوبي هم هست، ولي من نقاشيها و آثار سنتي را ترجيح ميدهم. اين سلاحي كه در دستان رستم است ميتواند منظور هنرمند را برساند، اما همچنان تصاوير و اسلايدهاي قديمي را بيشتر ميپسندم.
من فكر ميكنم هنرمند خواسته شخصيت رستم واقعي را با آنچه امروز در ميان جوانان باعث مردانگي و غرور و نشان افتخار است درآميزد.
بله همينطور است.
شما شخصيت مشابهي از شخصيتهاي شاهنامه را در فرهنگ خودتان داريد؟
نه خيلي زياد. چون در حماسه ملي ما، «كالوالا» (منظومهاي است حماسي، بلند و پيوسته به زبان فنلاندي كه منبع اصلي اسطورهها و اثر ملي كشور فنلاند بهشمار ميآيد.) يك حماسه پهلواني نيست، بعضي قسمتهايش قهرماني و پهلواني است، اما بيشتر درباره زندگي مردم و درايت و عقلانيتي است كه ميخواهد نشان دهد. اما خبري از جنگ و جبهه نبرد نيست. در ادبيات فنلاند، اين اثر جديد محسوب ميشود اين اثر در قرن نوزدهم نوشته شده، به همين دليل تفاوتهايش با شاهنامه خيلي زياد است من فكر ميكنم شاهنامه شخصيتهاي بينظيري را براي مخاطبان فنلاندي به همراه خواهد داشت.
شما ديزي و غذاهاي ما را خوردهايد يا ميشناسيد؟ تا به حال در قهوهخانه و چايخانه بودهايد؟
بله، كاملا ميشناسم. اينبار در سفرم به ايران خيلي سرم شلوغ بود و دايم بايد از هتل به كتابخانه ملي و جاهاي ديگر و ملاقاتهاي ديگر ميرفتم، نتوانستم به غذاخوريهاي سنتي ايران بروم، اما در سفر قبليام به ايران، به چايخانه رفتيم، با اينكه معمولا گياهخوارم اما در سفر به ايران استثنائا ديزي ميخورم، توريست گياهخوار بودن در ايران خيلي آسان نيست، بيشتر غذاهايشان از گوشت است. من در فنلاند گياهخوارم و در ايران ديزي ميخورم و سعي ميكنم با فرهنگ اينجا رفتار كنم.
در خيلي از ديزي سراها يا چايخانههاي ما، نقاشي نبردهاي شخصيتهاي شاهنامه روي ديوارها كشيده شده و در بعضي از اين جاها نقالي هم اجرا ميشود.
من اين مكانها را خيلي دوست دارم. من براي خودم يك طومار نقالي كه چاپ شده بود خريدم. خيلي خوشحال شده بودم كه توانستم كتاب راهنما و مرجعي را پيدا كنم كه مردم در آن زمان ميخواندند، مردم آن زمان فقط شعر نميگفتند، طرفداران شعر و شاعران هم به زبان خودشان شعرها و داستانها را ميخواندند و مينوشتند. اين كارشان شبيه كاري است كه من در فنلاند انجام دادم، شبيه نقالي. روايت كردن شعرها و داستانها به زبان نقالان به زبان و كلمات خودشان. روايت كردن داستانهاي شاهنامه،.
اثر بعدي شما چه خواهد بود؟
من براي كارهاي بعديام برنامه نميريزم، اما فكر ميكنم كتاب بعديام كتابي به زبان انگليسي درباره پيشينه و منابع شاهنامه خواهد بود. داستان قبل از فردوسي. داستان تاريخ ملي ايران پيش از فردوسي در كتابهاي زيادي نوشته شده، من ميخواهم به پيش از او بازگردم چرا كه فردوسي نقطه آغاز تاريخ ايران نيست شايد نقطه محوري كتابي باشد كه من نوشتهام. اما همهاش نيست.
چه عصري را ميخواهيد مطالعه كنيد؟
فكر ميكنم از قرن ششم شروع كنم، تا به فردوسي برسم. از كتاب «خداينامه» كه به فارسي ميانه نوشته شده، شروع ميكنم كه به نوعي تاريخچه وقايع در ايران است، درست مثل شاهنامه. اين كتاب و ترجمه عربياش، چيزي است كه بايد بخوانم تا به فردوسي برسم. همچنين كاري كه براي خودم و لذت بردنم ميخواهم انجام دهم اين است كه يكسري از اين «نامه»ها را بخوانم. شاهنامه تنها نامه نيست، بعد از آن داستانهاي زيادي نوشته شد مثل «گرشاسبنامه»، «برزونامه». حتي من خوشحال شدم كه ميتوانم «علينامه» را پيدا كنم.
شما ميخواهيد كلكسيوني از اين نامهها داشته باشيد؟
بله، من ميخواهم بخوانمشان و ياد بگيرم. اينها متفاوت از شاهنامهاند. نميدانم چقدر نسل شما اين نامهها را ميخواند و برايش جذاب است اما خيلي جالب است وقتي با شاهنامه مقايسه ميكنيم، به هم شباهت دارند ولي در عين شباهت تفاوت دارند.
در واقع ميخواهيد ارتباطشان را پيدا كنيد.
بله معمولا بقيه نامهها درباره شخصيتهاي كوچكتر شاهنامه است. مثلا برزونامه درباره پسر سهراب است كه در شاهنامه نيست. رستم و زال را هم در اين داستان مشابه ميبينيم. داستان درباره رستم و خانوادهاش است. نميخواهم اين نامهها را ترجمه كنم، فقط ميخواهم بخوانمشان. كوشنامه، گرشاسبنامه، بهمننامه، سامنامه، زالنامه، همچنين نامههاي مذهبي چون علينامه، ابومسلم نامه در برنامه مطالعهام خواهند بود.
اينها كه خيلي زيادند.
بله. من خيلي خوشحالم كه اين همه كتاب وجود دارد كه ميتوانم بخوانم. خيلي وحشتناك است وقتي آخرين كتاب جالب دنيا را بخوانيد و كنارش بگذاريد. آن موقع كاري جز مردن نداريد. خوشحالم كه هميشه كتابهاي زيادي منتظر من هستند، وقتي يك كتاب را ميخوانم ده كتاب ديگر در صفاند و وقتي آنها را خواندم صدها كتاب ديگر هنوز منتظر من هستند.