گفتوگوي ورايتي با «پائولو سورنتينو» كارگردان ايتاليايي
مارادونا داوطلبانه زندگيام را نجات داد
اعتماد| بعد از اينكه «پائولو سورنتينو»، كارگردان ايتاليايي، جايزه بهترين فيلم خارجي زبان اسكار هشتادوهشتم را براي ساخت فيلم «زيبايي بزرگ» به خانه برد، بلافاصله سر پروژه «جواني» حاضر شد. اين فيلم انگليسيزبان روايت زندگي رهبر اركستر بازنشسته با بازي «مايكل كين» است. جواني در جشنواره جوايز فيلم اروپا بهترين جوايز را كسب كرد كه كين عنوان بهترين جايزه بازيگر مرد اين جشنواره را از آن خود كرد. سورنتينو به همكاري با يك مجموعه عوامل مشهور است؛ عوامل و بازيگراني كه در فيلمهاي قبلياش با او همكاري داشتهاند در آثار بعدي او هم حضور داشته و دارند. به تازگي سورنتينو با خبرنگار خبرگزاري فيلم ورايتي مصاحبهاي در رم انجام داده است. در اين گفتوگو سورنتينو درباره همكاري با عوامل هميشگي، فيلم جواني و نقشي كه مارادونا در زندگي او ايفا كرده، صحبت كرده است كه در ادامه ميخوانيد.
در مقايسه با فيلم زيبايي بزرگ، جواني اثري لطيفتر بود.
بله درست است. نميخواستم فيلم پيچيدهاي مثل زيبايي بزرگ كه درونمايهها، سمبلها و هزلهاي زيادي داشت بسازم. در عوض جواني فيلمي گرم و صميمي است و درونمايهاي دارد كه پيش از ساخت اين فيلم به آن دست نيافته بودم؛ درونمايه اينكه خودمان را در آينده چگونه تصور ميكنيم؟ مشتاق بودم ببينم دو پيرمرد 80 ساله (با بازي كين و هاروي كيتل) چه تصوري از آينده خودشان دارند؟ اما بايد فيلم صميمانه و لطيف ميشد؛ فيلمي سانتيمانتال به معناي واقعي كلمه.
از وقتي فيلم دومات «تاوان عشق» را ساختي با «لوكا بيگازي» تصوربردار ايتاليايي، همكاري كردهاي. او چقدر در زيباييشناختي تو سهم دارد؟ بيگازي در فيلم جواني چه نوع كاري را انجام داد؟
ما خيلي خوب با يكديگر كار ميكنيم. تا به حال 6 فيلم با همديگر ساختهايم و الان روي سريال «پاپ جوان» كه مثل پنج فيلم سينمايي در يك مجموعه است، كار ميكنيم. ما همهچيز را مثل همديگر تجربه ميكنيم. با گذشت زمان من از او آموختم و او از من آموخت. ديدگاه ما يكي است و گاهي اختلاف كوچكي در نگاهمان داريم. ما حتي درباره نورپردازي خيلي صحبت نميكنيم. انگار هر دو ميدانيم آن يكي چه ميخواهد. چيزي كه لوكا ابتداي همكاريمان به من ياد داد زيباييشناختي تاريكي بود؛ موضوعي كه از آن بياطلاع بودم و در زمان ساخت تاوان عشق دربارهاش چيزهايي ياد گرفتم. اما با گذشت زمان وضعيت متناقضي پيدا كرديم: او طرفدار روشنايي شد و من تاريكي. زمان و مكان و محيط فيلم جواني خيلي مهم بود و براي اينكه زمان و مكان واحدي داشته باشيم ساخت فيلم را در فصل بهار انجام داديم.
همكاري با «لودوويكا فراريو» مدير صحنه جواني، چگونه بود؟
مدتها است كه لودوويكا را ميشناسم. او معمار است و اين ويژگياش به درد من ميخورد. مهارت او در قرينهها و هندسه است. سينما علوم هندسه خود را دارد كه تا به حال كسي از آن صحبت نكرده است. معمارها هندسه را خوب بلدند. علاوه بر اين، اگر بخواهم اصطلاح قديمي را به كار ببرم او يك خانم باكلاس است كه سليقه ذاتي خوبي دارد. وقتي به خاطر خستگي يا هر دليل ديگري بد كار ميكنم و به زور ميخواهم كاري بكنم كه درست نيست، سليقه و مهارت لودوويكا خيلي به من كمك ميكند.
از زماني كه «ايل ديوو» را ساختي با يك تدوينگر، «كريستيانو تراواگليولي» همكاري ميكني. ميدانم تدوين هم نقطه عطف روند فيلمسازيات است.
بله، تدوين اوليه براي خيلي مهم است. تدوينها را روزانه نگاه نميكنم چون اين كار مضطربم ميكند. هيچوقت يك برداشت را تكرار نميكنم، هرگز صحنهاي را دوبار نگرفتم. چند سال پيش درباره همكاري با برادران «كوئن» حرف زدم. آنها به من گفتند: فيلم ساختن مثل مسابقه ورزشي است: تو تعداد روزهاي مجهول و مدت زمان مجهولي براي كار كردن داري و فيلم بايد در اين روزها و با محدوديتهاي زماني شكل بگيرد. نميتواني تقلب كني و نميتواني زمان اضافه داشته باشي. قانون هوشمندانهاي است. بنابراين وقتي به مرحله تدوين ميرسم، لحظه بسيار شگرفي است چون همه فيلم را يك جا ميبينم و حتي بعضي از برداشتها را به خاطر نميآورم چون ماهها از فيلمبرداري آنها ميگذرد.
من درباره تو، در مقام يك كارگردان، شنيدهام كه ميداني چه ميخواهي و خيلي زود تصميم ميگيري و پركار هستي و مهمترين خصوصيت تو اين است كه به مدرسه فيلم نرفتهاي!
بله. اما وقتي شروع به كار كردم، تظاهر ميكردم ميدانم چه ميخواهم. دقيقا هم به اين خاطر كه به مدرسه فيلم نرفته بودم آنقدرها قابلباور نبودم، حتي براي خودم. بنابراين اگر نشان بدهم مردد هستم همه ميخواهند از من سوءاستفاده كنند و روي كارهاي من چنگ بيندازند و بگويند: «بگذار راهنماييات كنيم چون تو تجربهاي نداري.» در نتيجه از همان ابتدا وانمود ميكردم ميدانم چه كار ميكنم. بعد، كم كم با كار كردن اين اطمينان هم نمود پيدا كرد و واقعي شد. من شك و ترديدهاي خودم را دارم اما به كسي نشانش نميدهم.
اين اواخر با سوپراستارها كار ميكني؛ مايكل كين، هاروي كيتل و جين فوندا بازيگران فيلم جواني بودند و ديان كيتن هم در سريال «پاپ جوان» ايفاي نقش ميكند. رك و راست بگويم به نظر نميرسد تو از شهرت اين آدمها بترسي.
خب، شان پن نخستين سوپراستاري بود كه با او كار كردم و خيلي ترسيده بودم. اما او خيلي به من كمك كرد. صحبتهايي كه قبل از شروع كار داشتيم او خيلي واضح به من گفت به خاطر فيلمنامه و فيلمهاي قبليام و همچنين صحبتهايي كه داشتهايم به من اعتماد كرده است و مهم نيست من درباره او چه شنيدهام اگر او به كسي اعتماد داشته باشد هيچ مشكلي سر راه آنها قرار نخواهد گرفت. همين حرفها مرا آرام كرد. من از بازيگران بزرگ نميترسم چون آنها راحتترين آدمها براي كار كردن هستند.
پويايي شخصيتها در جواني واضح و آشكار است، انگار كه بازيگران نقش خود را بازي ميكنند. اما منتقدان امريكايي يكي از شخصيتها را، همان فوتباليست اسطورهاي «ديهگو آرماندو مارادونا»، نشناختند و تو در سخنراني كه در مراسم اسكار داشتي از مارادونا تشكر كردي. به نظر ميرسد مارادونا در دنياي تو نقش پررنگي داشته است.
جدا از حرفهايي كه قبلا درباره مارادونا زدهام، او داوطلبانه زندگي من را نجات داد. وقتي 16 ساله بودم طي سانحهاي والدينم را از دست دادم؛ خانهاي در مناطق كوهستاني داشتيم كه هميشه به آنجا ميرفتيم، سيستم گرمايشي آن مشكل پيدا ميكند و جان پدر و مادرم را ميگيرد. آن زمان من همراه آنها نرفته بودم چون ميخواستم بازي مارادونا را در امپولي ببينم و همين جان من را نجات داد. دليل اصلياش همين است. درست است، امريكاييها خيلي درباره فوتبال نميدانند. حتي بازيگردان امريكاييام هم نميدانست مارادونا كيست.