براي بهرام بيضايي
از شمار دو چشم يك تن كم...
شكرخدا گودرزي
بهرام بيضايي، قله نمايشنامهنويسي ايران و شاخصه فرهنگي و متر و معيار هويت و فرهنگ است. بيضايي همه عمرش را براي ايران و شناساندن اين فرهنگ سپري كرد. من كمتر كسي را ميشناسم كه با اين دقت، تيزبيني، وسواس و احساس مسووليت روي فرهنگ و هنر اين سرزمين كار كرده باشد و همه ذخاير و منابع معاصر و گذشته را براي يافتن يك راه بينابيني خوانده باشد و بر همه آنها مسلط باشد. بيضايي نمونهاي منحصر به فرد از جوهره فرهنگ و هنر اصيل ايراني است. او با اشرافي كه به متون كهن و ادبيات ما داشت تمام تلاش خود را صرف اين نكته كرد كه بر اين فرهنگ غني و پرافتخار نور بيندازد و راهحلي براي مسائل و مشكلات امروز بيابد. بيضايي را به جرات بايد تاثيرگذارترين هنرمند معاصر ايران قلمداد كرد. او عاشق ايران بود و سالها در بازگشت به ايران رنج كوچ را بر خود هموار كرد اما تمام نشانههايي كه در زندگي داشت نقشها و نمايههاي ايراني بود. او نماد بيبديلي از افرادي بود كه به تنهايي كار يك هزاران نفر را براي زنده نگه داشتن فرهنگ و هنر ايران انجام داد. خستگيناپذير تا واپسين روزهاي زندگي مشغول آموزش و خلق بود. بيضايي نه گردن كج كرد و نه از آرمانش كوتاه آمد. در همه موارد اينگونه بود. حتي وقتي برخي به گلايه ميخواستند بر سبك نوشتاري او انتقاد كنند يا او زبانش نوعي ديگر باشد هرگز زير بار نرفت. ميگفت: مخاطب سوادش را ارتقا دهد، چرا من نوشتههايم را تغيير دهم. بيضايي شجاعت خويش را هرگز زير پا نگذاشت، چه زماني كه سعيد امامي از او خواست فيلم بسازد زير بار نرفت و چه زماني كه ميتوانست اعتقادش به فرهنگ و هنر اين سرزمين را انكار كند كوتاه آمد! بيضايي نمونه يك انسان فرهيخته، هويتمدار و عاشق فرهنگ و هنر و حكمت ايراني بود. شاهنامه برايش بزرگترين منبع و شناسنامه فرهنگي بود. او نابغهاي بود كه در ۲۰ و چند سالگي نمايش در ايران را نوشت كه هنوز هم يكي از معتبرترين پژوهشها درخصوص نمايش ايراني است. او ميدانست شيوه اجراي نمايش ايراني شگفتي با خود دارد كه اگر كسي آن را كشف كند، حاضر نيست آن را ايسم وارداتي تاخت بزند. شايد بتوان ادعا كرد بهرام بيضايي در عرصه نمايش ايراني تكرارناپذير است. كسي قادر نيست اين همه توانايي، از كارگرداني سينما و تئاتر، پژوهشگري، نويسندگي و... را داشته باشد.
و چه درست است اين گفته رودكي درباره شهيد بلخي از شمار دو چشم يك تن كم و از شمار خرد هزاران بيش! يادش گرامي