شفاي كوانتومي
كاوشي در مرزهاي پزشكي ذهن/بدن
كتاب «شفاي كوانتومي، كاوشي در مرزهاي پزشكي ذهن/بدن»، اثري از ديپك چوپرا، پزشك هندي- امريكايي است كه هايده قلعهبيگي آن را در سال ۱۳۹۳ (چاپ دوازدهم) ترجمه كرده است. نويسنده در بخشي از «پيشگفتار شخصي» اين كتاب نوشته است: «... در آستانه مهمترين تجربه زندگي حرفهاي خود بودم و واژهها از ميان لبانم ميجهيدند. چند هفته قبل كه در هند بهسر ميبردم، يكي از بزرگترين حكما و فرزانگان زمان، تكنيكهايي را به من آموخته بود كه داراي قدمتي چند هزار ساله بودند. معتقد بود كه اين تكنيكها، نيروهاي شفابخش مغز و ذهن را باز ميگردانند. سخنم درباره ماهاريشي ماهش يوگي است. كسي كه در جهان غرب، به عنوان بنيانگذار «ترنسندنتال مديتيشن» يا «تي.ام.» مشهور است... يك روز بعدازظهر، در اقامتگاهي نوپا، به نام ماهاريشي ناگار، در كنار ماهاريشي، نشسته بودم. اقامتگاه در فاصله هشتاد كيلومتري دهلينو قرار دارد. در خانهاي محقر كه مدرسه و بيمارستاني در حال ساخت، پيرامون آن را فراگرفته بود، تنها بوديم. از نظر من، اين مكان يكي از نادرترين نقاطي است كه هند حقيقي را متجلي ميسازد. احساس ميكنيد كه فرهنگي عظيم و باستاني، هنوز وقار و معرفت گسترده خود را در آنجا حفظ كرده است. حضور ماهاريشي، سبب ميشود كه ديگر احساس نكنيد كه فرزانگان كهن ودايي در فاصلهاي دور و چندين هزار ساله هستند، بلكه خودماني و نزديك به نظر ميآيند. حتي، محل اقامتگاه هم نزديك نقطهاي است كه «مولاكريشنا»، طول شب را در آموختن رموز روشنبيني به آرجوناي سلحشور و رزمنده، سپري كرد. داستاني كه در مجموعه اشعار حماسي بهاگاوادگيتا، نوشته شده است. «ماهاريشي»، بدون هيچ مقدمهاي رويش را به من كرد و گفت: «ميخواهم كه فردا تو را تنها در اتاقم ببينم. آيا ميتواني بلافاصله پس از انجام تمرين مديتيشن صبحگاهي به نزدم بيايي؟»
شگفتزده شدم ولي از پرسش درباره موضوع پرهيز كردم. صبح روز بعد، در آستانه در اتاقش حاضر شدم. ماهاريشي به شكل لوتوس روي نيمكتي نشسته بود كه پارچهاي ابريشمين آن را ميپوشاند. مرا به پيش خواند و خاموش در كنار يكديگر نشستيم. سپس با لحني بسيار ساده گفت: «از ديرباز در اين انتظار بودهام كه برخي از تكنيكهاي ويژه را فاش كنم. معتقدم كه اين تكنيكها، اساس پزشكي آينده خواهند بود. تكنيكهايي كه در گذشتههاي دور شناخته شده بودند ولي در ميان اغتشاشات و سردرگميهاي زمانه، از ياد رفتهاند. اكنون مايلم كه اين تكنيكها را فراگيري و نحوه عملكرد آنها را به روشني و با كاربرد روشي علمي، به ديگران توضيح دهي.»
با گذشت فقط چند ساعت، برخي تكنيكهاي ذهني و ازجمله آنچه اصوات آغازين ميناميد به من آموخت. روش كاربرد تكنيكها، به مديتيشن مربوط ميشود، ولي در مورد بيماريهاي مشخصي آن را تجويز ميكردند. بيماريهايي چون سرطان كه جهان غرب، آن را درمانناپذير ميداند. ماهاريشي صريحا گفت كه اين تكنيكها نيرومندترين روش شفا در آيورودا يا سنت كهن پزشكي هند، به شمار ميروند. درنهايت سادگي، اين تكنيكها را به من آموخت و در فراگيري آنچه در بازگشت به امريكا ميبايد در مورد بيماران به كار گيرم، هيچ مشكلي نداشتم. در عين حال، پي بردم كه انتظار دارد فراتر از نقشي كه دنياي غرب براي يك پزشك قائل شده است، نقش خود را ايفا كنم. در پايان آموزش، چندبرگ از دفترچه يادداشتم با تعليمات وي پر شده بود، ماهاريشي، با حالتي مهربان و موثر و سرشار از دلسوزي لبخند زد و هرگاه كه به او ميانديشم، لبخندش را به ياد ميآورم. بار ديگر تاكيد كرد كه «آنچه فراگرفتي، دانشي بسيار نيرومند است و در قياس با آن، روشهاي درماني متداول، اقداماتي بسيار ناپخته هستند. درك اين دانش، نياز به گذشت زمان دارد، ولي سرانجام آن را درخواهند يافت.» آنگاه، با فروتني بسيار متوجه اشخاصي شد كه به منظور نامنويسي كودكان خويش در آموزشگاه ماهاريشي ناگار به ديدارش آمده بودند... با آنكه آيورودا جز در نقاطي مانند تبت و نپال و سريلانكا كه وابسته به فرهنگ هند هستند، ناشناخته مانده است، با اين همه اثري پايا برجاي گذاشته است. سيستمهاي طب سنتي و مردمي دنياي شرق، چون طب سوزني كشور چين كه در غرب هم ريشه دوانده است، در هزاران سال پيش و برمبناي اصول آيورودا، پيريزي شدهاند... پزشكان باستاني هند، فرزانگان و خردمندان بزرگي نيز بودند. اساسا اعتقاد داشتند كه بدن آدمي از «آگاهي» آفريده شده است... بنابراين ميتوان گفت كه يك جسم پزشكي، بر پايه «آگاهي» وجود داشت كه براي درمان بيماريها، به درون جسم انسان نفوذ ميكرد تا در ژرفاي آن به هسته «ذهن» برسد... اين سخنان ميرساند كه پزشك بايد راهي سفري دروني شود و در گذر به فراسوي محدوديتهاي بدن فيزيكي، شناخت و درك او به قلب واقعيت ژرفتر راه مييابد. مسووليت وي، گشودن معماي زندگي و مرگ است و راهحل اين معما، از فراز افق، با همان شادي و شتاب، پزشك را فرا ميخواند كه فرزانگان كهن را به حركت واداشت. خرد كهن ودايي، در جهشي بر فراز زمان و مكان و در پايداري در رويارويي با امواج ويرانگري كه آدميان را در كام خود فرو ميبرد، با كمال سادگي با ما سخن ميگويد: «در طرح بيعيب و كامل طبيعت، هرگز چيزي نميميرد. انسان، چونان ستارهاي جاودانه است و جرقه حقيقت هر دو را روشن ميسازد.» هر روز بيشتر اهميت سفر دروني را احساس ميكنم. باور دارم كه هنوز گامهاي نخستين را برميدارم. با اين همه آرزو دارم كه در لابهلاي صفحات اين كتاب مسير گامهايم را براي ديگران ترسيم نمايم. اكنون، اشتغال به حرفه پزشكي، برايم سرشار از اميد است. براي اينكه بدانم پزشك با مرگ مبارزه ميكند، نيازي به آيورودا نداشتم. به آيورودا نيازمند بودم تا دريابم كه ما پزشكان، پيروز خواهيم شد.»