روايت صدوچهارم: نگاهي به احسنالتواريخ (8)
پُلي روي ارس
مرتضي ميرحسيني
نافرماني ابراهيمخان را تحمل نكرد. در گذشته چندان پيگيرش نميشد، چون درگيريهاي مهمتري داشت. آن درگيريها سرانجام تمام شدند. نوبت به ارباب قلعه شوشي در قراباغ رسيد. تصميم به مجازاتش گرفت و با سپاهي بزرگ راهي قفقاز شد. اما در پيشروي شتاب نكرد. چهار روز در سلطانيه ماند و چند ضيافت شكار برگزار كرد. شماري از نيروهايش را هم پيش انداخت تا از پل خداآفرين كه روي رود ارس زده بودند و سه فرسنگ با دژ شوشي فاصله داشت، محافظت كنند. پيشبيني ميكرد كه خان شورشي براي بستن راه سپاه قاجار، آن پل را خراب ميكند. پيشبينياش درست بود. نيروهايش در آن نقطه از ساحل ارس با ويرانهاي از پل مواجه شدند. عبور از آب ناممكن بود. خبر را به خان قاجار رساندند. دستور به بازسازياش داد. «چون بعد از ورودش واضح شد كه پل را از بادپايه اشرار از جا برآورده مانند عهد خوبان شكستند، سليمانخان به اين خدمت نامزد شد و حكمي رفت كه بروجرديان كومك و عمله برداشته، رفته پل را تعمير و همپايه با قنطره مجره رود نيل فلك اثير نمايند و از اردوي همايون معماران معروف و بنايان صاحب وقوف فرستاده امر فرمودند كه سنگري محكم در آن طرف پل رودخانه ارس ساخته چهار برج نيز قرار دهند.» همزمان با بازسازي پل، دستههايي را به اردبيل و مغان و تالش فرستاد تا ياغيگيريهايي كه از مدتي پيش در بخشهايي از اين نواحي بالا گرفته بود، مهار كنند و به تعبير ساروي «قلاده اطاعت به گردن» سرانشان بيندازند. رفتند و ماموريتي را كه خان بزرگ به آنان سپرده بود، انجام دادند. نيز كار ساخت پل به مرحله پايانياش نزديك ميشد كه خودش از راه رسيد. «اعليحضرت كيخسرو كمال جمشيد جلال اردشير اقبال بعد از فرستادن سليمانخان از منزل مزبور نهضت و قراتپه را محل سرادقات سلطنت فرمودند. غره ذيحجه رايات جهانگشا را كه كشتينشينان مراكب گيتي استاني را بادبان و ملاح سفينه پرشور عالم را باد شرطه نمايان است، به كنار رود شرف ورود و پل مزبور در عرض روز به معماري اهتمام و مهندسي اقبال پايه اتمام گرفت. بعد از اتمام سنگر و بروج و جسر، خسرو فلكجاه بهرام دستگاه مريخ چاكر انجم حشر با سپاه چون سيل كوهساري جوشان و خروشان از زبر پل برگذشته بر كنار همان رودخانه متمكن گرديدند. در آن مكان به عرض اعلي رسيد كه ايلات و ارامنه قراباغ از بيم صدمات جيوش شاهي رخت فرار از اماكن و مواطن خود كشيده به قپان و خربرك كه از بلوك ولايت شوشي است رفتهاند و فرقهاي از الات قپان را كه در هشت فرسخي پل خداآفرين واقع بود، محل اجتماع و اتفاق و طايفه ارامنه در خربرك كه دوازده فرسنگ از پل دور بود، سقناق كردهاند.» ميتوانست آن مردم وحشتزده را كه گويا تعدادشان به هزار نفر هم نميرسيد، ناديده بگيرد. اما ناديده نگرفت. آتش انتقام او از ارباب قلعه شوشي، دامنگير مردم آنجا هم شد. دستهاي از سپاهش را به تعقيب آنان فرستاد و دستور داد «بر سر آن طايفه رفته از ايذاء هرچه خواهند كنند.» آنچه در ادامه روي داد، در فهرست بلندبالاي قساوتهايي جاي ميگيرد كه به نام آقامحمدخان نوشتهاند. «به موجب امر اقدس به جانب مُحكمه آن طايفه شتافته به يورش بر سقناقشان دست يافته از قتل و اُسر و نهب سرباز نزده، رايت استعداد و اجتماع ايشان را سرنگون ساخت و با صدوشش نيزه سر يكسر لواي مراجعت به اردوي همايون برافراخت. اسرا كه اكثري زنان و كودكان خوشتركيب و پانصد نفر بودند به امر اقدس به امينان عصمتشعار و مردان پرهيزكار سپرده شدند كه بيگانگان دست آشنايي به تركيبشان نزنند.»