درنگي بر دگرديسي «طبيعت» به «هنر» در گفتارِ حميدرضا شعيري
زوال بيولوژيك/ جاودانگي نشانهاي
نسيم نوريان
نشست تخصصي و رونمايي مجموعه «مسافران طبيعت» در گالري تُرسه در آبان ماه فراتر از يك رويداد معمول نمايشگاهي بود و به عنوان يك «رخداد گفتماني» عمل كرد؛ رخدادي كه در آن شيء زينتي (جواهر) مرزهاي زيباييشناسي را پشتسر گذاشت و وارد حوزه معنا شد.
حميدرضا شعيري، نشانهشناس و استاد تمام دانشگاه تربيت مدرس، كه با نقد گفتمان ادبي، تحليل آثار هنري و نظريههايي چون «نشانه-معناشناسي سيال» و «نقصان معنا» شناخته ميشود، اينبار به عنوان يكي از سخنرانان با رويكردي پديدارشناسانه ديالكتيك ميان «طبيعت» و «هنر» را در مجموعه محمدرضا محمودي، «مسافران طبيعت»، تحليل كرد. در اين مجموعه، گونههايي از جانوران نادر و در معرض خطر با شكستن ساختارِ تختِ خاتمكاري و اجراي ميكروسكوپي آن بر انحناي سيالِ طلا، مرزهاي تكنيكي را جابهجا كردهاند؛ رويكردي كه با تلفيق «هندسه سنتي» و «فرمهاي ارگانيك»، الگويي نو براي احيا و معاصرسازي ميراثِ هنرهاي سنتي ايران در قالب جواهرسازي مدرن ارايه ميكند. نقطه عزيمتِ تحليلِ شعيري، پرسشي بنيادين در باب آنتولوژي (هستيشناسي) اثر هنري بود: «سوژه (پروانه) پس از انتزاع از بسترِ طبيعي خود، چه ماهيتي مييابد؟» در چارچوب نشانهشناسي، معنا هرگز در خلأ شكل نميگيرد، بلكه محصولِ تنش و تغيير است. استاد دانشگاه تربيت مدرس با وامگيري از آراي لئوناردو داوينچي، مبني بر اينكه «اشياء بارقهاي از هستي را با خود حمل ميكنند»، استدلال كرد كه در اين پروانهها، ما نه با «حذفِ طبيعت»، بلكه با «تغييرِ ساحت» روبهرو هستيم.»او با ترسيم تقابل دوگانه «جنگل وحشي» (Nature) فرآيند خلق اين جواهرات را نوعي
« Cultureپارك»، «رامسازي امر وحشي» توصيف كرد. در اين دگرديسي، پروانه از زيستبوم بيولوژيك (Biosphere) جدا شده و وارد زيستبوم فرهنگي يا «نشانهبوم» (Semiosphere) ميشود. در اين ساحت جديد، پروانه ديگر يك حشره فاني نيست، بلكه دالي است كه مدلولهاي جديدي چون ظرافت، تعليق و زيبايي را نمايندگي ميكند. كليدواژه محوري در گفتمان شعيري، مفهوم «استحاله» (Transmutation) بود. در نگاه نخست، تلفيق كالبد پروانه با فلز و چوب ممكن است تداعيگر «مرگ» يا نوعي تاكسيدرمي تزييني باشد؛ اما شعيري با واسازي اين پندار، از مفهوم «انجماد» (Freezing) به مثابه يك كنشِ زيباييشناختي دفاع كرد. در اين خوانشِ معناشناختي، هنرمند با متوقفسازي زمان، موجودي را كه ذاتا «رونده» و «محكوم به زوال» است، در نقطه اوج شكوه بصرياش منجمد ميكند. شعيري تاكيد داشت كه اين انجماد مترادف با سكون نيست، بلكه نوعي «زايش مجدد» در زمانِ اسطورهاي است. اين فرآيند، پروانه را از گزند «نيستي محتوم» نجات داده و به آن «حياتي نمادين» ميبخشد. بنابراين، جواهر در اينجا از سطح يك كالاي مصرفي (Commodity) ارتقا يافته و به يك «ابژه-نشانه» (Object-Sign) تبديل ميشود كه حافظه تاريخي و زيبايي ابدي را بازتوليد ميكند.
فرازِ پاياني تحليل اين استاد نشانهشناس، معطوف به ساحتِ «اخلاق» در مواجهه با اثر هنري بود. پروانه را در اين آثار، حاملي براي يك پيام اضطراري دانست.
از منظر او، اين جواهرات صرفا اشيايي براي تزيين بدن نيستند، بلكه نشانههايي ديداري از وضعيت شكننده و بحراني محيطزيست امروز به شمار ميروند. نشاندن كالبد ظريف پروانه در قابي از فلز گرانبها، نوعي ارزشگذاري مجدد (Re-evaluation) بر موجوديتي است كه در چرخه طبيعت ناديده گرفته ميشود. با خلق اين «گفتمانِ هشداري» در لفافهاي از زيباييشناسي است كه هنر، كاركردي دوگانه مييابد: هم لذت بصري ميآفريند و هم به مثابه تلنگري اخلاقي، مسووليت انسان در برابر «زخمهاي زمين» را يادآوري ميكند. در اين خوانش، آثار اين مجموعه مصداقي از فرآيند «استحاله»اند؛ نوعي كيمياگري معاصر كه در آن ماده فاني از مسير هنر به نشانهاي ماندگار بدل ميشود. اين چشمانداز نظري تاكيد ميكند كه در هنر امروز، اثر هنري زماني شكل ميگيرد كه «معنا» و «روايت فلسفي» در آن دميده شود؛ جايي كه پروانه ديگر نميميرد و در هيات يك اثر هنري، به جاودانگي ميرسد.