گزارشي ازمراسم بزرگداشت و تكريم نويسنده شناخته شده
عباس ياري: اين مراسم براي من نيست براي سينماي ايران است!
مسعود پيوسته|آيين بزرگداشت و تكريم عباس ياري، از روزنامهنگاران قديمي و سينمايينويس كشور، در پرديس سينمايي رزمال برگزار شد.
دراين مراسم جمعي ازهنرمندان و سردبيران مطبوعات سينما حضور داشتند همچون: پوران درخشنده، احمداميني، علي سرهنگي، ابوالحسن داوودي، حميد نعمتالله و...
پوران درخشنده، يكي از حاضران در اين نشست بزرگداشت بود. اوگفت: عباس ياري، انساني است بيبديل، آرام و پر از انسانيت. هربار كه ايشان را ميديدم، با آن لبخندهايشان هميشه انرژي ميگرفتم. انرژياي كه واقعي بود و توانستم من هم بخندم و همين انرژي را منعكس كنم.
ابوالحسن داوودي، از ديگر سخنرانان اين مراسم بود كه ضمن مرور خاطرات با عباس ياري، گفت: «يك تصوير عجيب و غريبي من از عباس و هوشنگ گلمكاني و مسعود مهرابي داشتم، چون به نظرم اينها عجيبترين تركيب دنيا بودند كه توانسته بودند كنار هم قرار بگيرند و خب هيچ سنخيتي هم با هم نداشتند، اينقدر كه رفتارهايشان با هم متفاوت بود. يعني نميتوانستي بگويي اينها جاهاي خالي همديگر را پر ميكنند! چون خيلي بيشتر بود جاهاي خالي و تفاوتهايشان! راز ماندگاري اينها برايم بهشدت دلچسب بود و مايه اميدواري. به اين معنا كه بله ميشود اينگونه كار كرد، ميشود اينگونه متفاوت بود و درعين حال، با همديگر كار كرد.
حميد نعمتالله گفت: «تا امروز كه رابطهاي نزديك و صميمانه با عباس ياري دارم، حالا در هرنسبتي كه آدم با آقاي ياري قرار ميگيرد، اين حس صميميت به آدم منتقل ميشود. از اين زاويه هم ببينيم كه چنين آدمي با چنين خصوصيتي، چقدر مناسب كار روزنامهنگاري است! به خاطر ارتباط راحتي كه با آدمها برقرار ميكند و آدم دلش برايش تنگ ميشود. از ديدارشان هر دفعه من و بقيه ميدانيم كه همه ذوق ميكنيم، از معاشرت با ايشان آدم لذت ميبرد.
عباس ياري در دقايق پاياني مراسم، پشت تريبون رفت و در واكنش به اين مجلس بزرگداشتش در همان آغاز سخن گفت: «فكركنم بعد از اين نكتههايي كه شايد بخش زيادش به اغراق راجع به من گفته شد، اگر هر كدام از شما هم بوديد، برايتان سخت بود كه پشت اين تريبون بايستيد و حرف بزنيد. من كنار آقاي نعمتالله عزيز و ديگر دوستان كه نشسته بودم، اصلا لحظاتي اشكهايم ميريخت و نميتوانستم خودم را نگه دارم.
بعد فكر كردم همان كودكي هستم كه در بچگي اولين حضورم در تعزيه بود. در اراك بازيگر تعزيه بودم. بعدش از همان دوره مدرسه كه كراوات داشتم و عينكي بودم، معمولا نقش بازپرس و دادستان و رييس دادگاه را به من ميدادند. روزنامه برايم از روزنامه ديواري، از ديوار مدرسه شروع شد. وقتي از پلههاي مدرسه ميآمديم پايين و در راهرو ميديدم بچهها جمع شدند و دارند ميخوانند، خيلي برايم لذتبخش بود. از بس كه عشق روزنامهنگاري داشتم، يك كيوسكي آنجا بود، مجاني ميرفتم روزنامهفروشي ميكردم، براي اينكه اين امكان را به من ميداد كه همه نشريات را ورق بزنم و ببينم چه شكلياند. بعد در دوره دبيرستان، دو تا از كارهاي خيلي مهم تئاتر ايران، «چوب به دستهاي ورزيل» و «شهر قصه» را ما آن موقع در اراك اجرا كرديم. بعدش هم كه به صرافت فيلمسازي كه افتادم، ديدم كه نميتوانم با روزي يك يا دو ريال كه ميگيرم، يك دوربين بخرم، شروع كردم به ساخت دوربين! كه دوربين درست كنم و با همين دوربين فيلم بسازم! در دهه چهل، من يك كلوپ جوانان براي دختران جدا و پسران جدا در اراك و در زماني كه محصل بودم، راهاندازي كردم. آنجا شعر ميخوانديم و تئاتر اجرا ميكرديم. بله وقتي كه اينجوري شد، يعني به اين فكر كردم و خودم را كمي قانع كردم كه خب لابد يك كارهايي كردهام! ولي من هنوز همان كودكي هستم كه از مدرسه ميآيد و اين عشق شماها و عشق دوستانم، انرژيهايي كه گرفتم، اين ناجوانمردانه است كه بگويم من فقط انرژي دادم، چرا نميخواستم؟ اگر هر كدام از دوستانم قرار بود برايشان بزرگداشتي گرفته شود، من به آب و آتش ميزدم. خودم اگر هر كاري كردم، عشق، عامل اصلي بود. مطلقا طلبكار نبودم. هيچوقت طلبكار نبودم. از زندگي و... الان هم ميخواهم بگويم كه اين مراسم به ياد شما برگزار ميشود آقاي علي حاتمي عزيز كه اين روزها، سالگرد تولدشان هست، اين مراسم براي من نيست. براي سينماي ايران است. براي عباس كيارستمي است. براي برادرانِ رفتهام هست. براي كيومرث پوراحمد عزيز است.
اين اتفاق خوبي است كه مراسم تجليل و تقدير براي آدم در شرايطي برگزار ميشود كه خودش شاهد بازتابهاي زندگياش هست، اينجور نيست كه آدم در خاك سرد خفته باشد و بعد، برايش مجلس تجليل و تكريم برگزار كنند. اين را هم اينجا بگويم كه خودم را مديون كسي ميدانم كه در تمامي اين سالها از من حمايت كرد، همسر نازنينم.»