• 1404 جمعه 21 آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6212 -
  • 1404 پنج‌شنبه 20 آذر

ايستادگي در مقابل پروسه تغيير ايدئولوژي

محمود فاضلي

محمدحسن ابراري از مبارزين دوره رژيم پهلوي است كه مبارزات و مقاومتش در مقابل ساواك پوشيده مانده است. ابراري كه در جذب افراد به مبارزه عليه رژيم پهلوي نقش موثري داشت در دوران مبارزه با سختي‌هاي بسياري رو‌به‌رو بود. در محافل مذهبي جهرم فعاليت چشمگيري از خود نشان داد. در سال 1349 از طريق تراب حق‌شناس به سازمان وصل شد ابراري با مشخصات ظاهري قدبلند و لاغر و رنگ چشم ميشي و مو مشكي (اما سري كم مو) تحت تعقيب مامورين ساواك بود. از اين رو تحصيلات دانشگاهي‌اش را از سال سوم رها كرد و به زندگي مخفي روي آورد. ابراري را فردي مودب و موقر، شب زنده‌دار و مبادي آداب شرعي و مذهي دانسته‌اند كه سخت در برابر پروسه تغيير ايدئولوژي سازمان ايستاد و حاضر نشد كه ماركسيست شود، از اين رو مجاهدين ماركسيست به او انگ‌هايي چون خرده بورژوا زدند و براي از بين بردن چنين خصلت‌هايي او را به كار در كارخانه‌ها اعزام كردند، اما او در برابر جريان ماركسيستي سازمان مقاومت كرد و به آن تن نداد.  سليمي‌جهرمي ديدارش با ابراري در دوران زندگي مخفي را چنين تعريف كرده است: «در يك شب سرد زمستاني كه همه جا برف و يخبندان بود، از آموزشگاه بيرون آمدم تا به منزل بروم. شنيدم كسي صدا مي‌زند اكبر، اكبر. به طرف صدا برگشتم، ديدم حسن ابراري است و لباسش به حدي كم است كه از سرما مي‌لرزد. گفتم: «حسن تويي؟ چرا مي‌لرزي؟» گفت: «نامردها (سازمان) مرا طرد كردند.» پالتوي كلفتي را كه هميشه روي كت و شلوار مي‌پوشيدم، درآوردم و به او دادم تا بپوشد و هر چه پول در جيبم بود به او دادم. ابراري به من گفت: «سريع‌تر از من جدا شو، چون ممكن است از طرف ساواك تحت تعقيب باشم و تو را هم دستگير كنند». اين آخرين باري بود كه حسن ابراري با سليمي ديدار داشت.» عزت شاهي كه با ابراري ارتباط تشكيلاتي داشته خاطره خود از وي را چنين به ياد مي‌آورد: «سه روز قبل از اينكه بازداشت شوم با حسن ابراري يك بمب در شركت صهيونيستي ثابت پاسال كه فروشنده لوازم كشاورزي بود و بمب ديگري را زير پل نزديك كلانتري گذاشتيم.بر اين باور بوديم كه زماني كه بمب نخست منفجر شد و همه جمع شدند بمب دوم هم منفجر مي‌شود و ترس و وحشت زيادي حاكم مي‌شود. پس از دستگيري وحيد افراخته، سازمان كه مي دانست افراخته رد مناسبي از ابراري دارد، او را توجيه نكردند و در نتيجه شرايط براي دستگيري او و يكي از رابطين مذهبي اش به نام حاج تجريشي فراهم شد.» اسدالله تجريشي آخرين ملاقاتش با ابراري را چنين به خاطر مي‌آورد: «وحيد افراخته كه دستگير شد، ‌اعتراف كرد و خيلي‌ها را لو داد. از جمله من و ارتباطم با بهرام آرام و ماجراي تهيه اسلحه و... را گفته بود. ابراري با من ارتباط برقرار كرد و گفت اين ارتباط غيرسازماني است، چون من مذهبي هستم و اينها هم كل ارتباط را با بچه‌هاي غيرمذهبي قطع كردند و براي هر فرد مذهبي يك فرد كمونيست در نظر گرفته‌اند. يك روز تلفن زنگ زد و طبق روال علامت سلامتي و تندرستي خودم را به او دادم. مشخص شد كه دم دكه آش‌فروشي نزديك پل سيدخندان منتظر من است. ظاهرا تلفن من هم كه كنترل مي‌شد و وحيد به بازجو مي‌گويد كه دارند مي‌روند سر قرار. تمام منطقه محاصره شد. رفتم سر قرار. حسن ابراري (مسوول سازماني سابق من) يك كلاه پشمي ضخيم سرش گذاشته بود. لاغر و سياه شده بود. سوارش كردم. آوردم داخل مغازه. گفتم: غذا چي مي‌خوري؟ گفت: هر چي شما بخوري. فرستادم دو دست چلوكباب آوردند. حالا از همه جا بي‌خبريم كه همه جا محاصره است. ديدم با غذا بازي مي‌كند و نمي‌خورد. گفتم: چرا نمي‌خوري؟ گفت: حمل بر خودستايي نشود، من چهار سال است در خانه‌هاي تيمي زندگي مي‌كنم، هنوز لب به چلوكباب نزده‌ام. همين‌طور كه داشتيم با هم صحبت مي‌كرديم، يك گروه 7 يا 8 نفره با اسلحه ريختند داخل مغازه و فرياد زدند كه تكان نخوريد. فرصت تكان خوردن نبود. ما را دستبند زدند. حسن كه چهار بار از حلقه محاصرهِ آنها گريخته بود، اين‌بار كه چاره‌اي نيافت، كپسول سيانور را جويد. يكي از ماموران محكم كتف حسن را كشيد و دست به دهان او انداخت تا سيانور را خارج كند كه باعث در رفتگي كتف حسن شد. چشم‌هايمان را بستند و سوار بر ماشين به ‎سوي كميته مشترك حركت دادند.» ابراري را پس از دستگيري در 8 آذر 1354 به بهداري رساندند و بعد شكنجه‌هاي سخت و سهمگين از جمله شلاق‌هاي حسيني شكنجه‎گر، آپولو، سوزندان نقاط مختلف بدن، به صليب كشيدن و آويزان كردن از سقف آغاز مي‌شود. عزت شاهي كه در زندان از سوي رسولي شكنجه‌گر مجبور به ديدار مشترك با وحيد افراخته و احمدرضا كريمي و ابراري مي‌شود، چنين شرح مي‌دهد: «نمي‌دانستم كه حسن دستگير شده است و از ديدن او غافلگير شدم. به ‎شدت او را كتك زده بودند و پاهايش زخمي شده بود. از ميان سوال‌ها و جواب‌ها دريافتم كه حسن كاملا مذهبي است و از او خاطر جمع شدم. ابراري در پاسخ به سوال وحيد افراخته در خصوص نظر بچه‌هاي سازمان در بيرون از زندان در خصوص شريف‎واقعي گفت: «من خبر نداشتم كه او را كشته‌اند و مسوول من مطلب درستي به دستم نداد، چراكه من جريان ماركسيست شدن سازمان را قبول نداشتم، تو خودت مي‌داني كه من ايدئولوژي اينها را نپذيرفته بودم، لذا آنها هم به من اعتماد نداشتند و حرف‌ها و كارهايشان را به من نمي‌گفتند.»  عزت‌شاهي ادامه مي‌دهد: «بايد به حسن كمك مي‌كردم. در آن لحظه احساس عجيبي در من به وجود آمده بود و نسبت به حسن علاقه‌ام بيشتر شده بود. فكر مي‌كردم كه شايد ديگر يكديگر را نبينيم، فرصت را مغتنم شمردم تا با او گپي بزنم.» يكي از همشهريان و همفكران سابق ابراري در خاطراتش مي‎نويسد: «... رفتاري كه با حسن ابراري شده بود، داغش براي هميشه به دلم ماند. در سال 1354 به ‎عنوان آدم مذهبي رابطه‎اش با سازمان قطع شد. شايد هم بتوان گفت وقتي ديدند كه اين فرد با تغيير ايدئولوژي همراهي نمي‎كند، او را «ولش» كردند.» بازجويان ابراري نتوانستند اطلاعات مفيد و درخور توجهي از او به ‎دست بياورند، لذا مامورين و از جمله منوچهري شكنجه‌گر و سربازجوي كميته مشترك از او كينه به دل گرفتند، وقتي دادگاه، ابراري را به حبس ابد محكوم و روانه زندان قصر كرد، پيگير پرونده‌اش شدند تا حكم مرگ او را گرفتند. بدين ترتيب ابراري را پس از يك‌سال زنداني بودن در زندان قصر، در 14 آذر 1355 تيرباران كردند. (منابع در دفتر روزنامه محفوظ است.) 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون