واسلاو هاول بهترين نمونه قدرت قلم است. نمايشنامهنويس و بازيگر كه در سال 1936 درست دو سال قبل از اشغال چكسلواكي توسط نازيها، در پراگ به دنيا آمد. تلاش استالينيستي براي تخريب مخالفان داخلي رژيم كمونيست چكسلواكيايي و سياستهاي اقتصادي رو به وخامت آن رژيم اعدام صدها نفر و زندانيشدن هزاران نفر را در پي داشت. ميليونها نفر در رنج و سختي به سر ميبردند، بروكراسي به شكل گستردهاي همه ابعاد زندگي را در برگرفته بود و كمبودهاي پي در پي در همهچيز بدين معنا بود كه مردم تنها از راه رشوهخواري و دورزدن قوانين ميتوانستند تحت لواي آن رژيم دوام بياورند. كساني كه با فساد جاافتاده و روزمره آن رژيم كنارآمدند -كه بخش بزرگي از مديران و متخصصان را در بر ميگرفت- درنهايت خود را در دام باجگيريها و دروغها يافتند.
ليست سياه
دارايي خانواده هاول توسط رژيم مصادره شد و او به دليل داشتن پيشينهاي بورژوايي از تحصيل محروم شد. با اين حال، به هر ترتيبي كه بود او توانست به تحصيلات دانشگاهي دست يابد. در سال 1950 او در گروه تئاتر پراگ به عنوان عامل اجرايي، سر صحنه مشغول به كار شد و با ايوان ويسكوسيل نوشتن نمايشنامه را آغاز كرد. از اواخر 1960 هاول يكي از اعضاي ثابت كمپاني گروه تئاتر بلوستراد بود. هاول يكي از اولين چكسلواكياييهايي بود كه آشكارا سازگاري با تماميتخواهي -كه پس از سال 1948 حكمفرما شده بود- را رد ميكرد و از آغاز سال 1977 به تناوب در درون و بيرون زندان گذراند. در 9 اوت 1969، هاول در نامه خصوصي كه به الكساندر دوبچك (Alexander Dubček) دبيركل حزب كمونيست چكسلواكي نوشت، از او خواست كه مخالفت خود را نسبت به برقراري دوباره قوانين بيرحمانه تكحزبي اعلام كند. اين قوانين پس از حمله اتحاد جماهير شوروي با 75 هزار سرباز پيمان ورشو، در پاسخ به اصلاحات صورت گرفته توسط دوبچك در طي سال 1968 (كه بعدها بهار پراگ نام گرفت) وضع شدند؛ در سال 1969، حكومت نوشتههاي هاول را در ليست سياه قرار داد و خود او را متهم به براندازي رژيم كرد. در زمان استالين، خانه خانوادگي هاول كه در مزرعهاي در شمال بوهميا (Bohemia) قرار داشت، همان خانهاي كه هاول در آنجا درگذشت، محلي بود براي گردهمايي نويسندگان. نويسندگان و شخصيتهاي سرشناس تئاتر پس از دورهاي كه از هم دورافتاده بودند و تمام مقالهها، رمانها و نمايشنامههايشان توسط صاحبان قدرت نابود شده بود، آنجا را مكاني امن و آرام براي گردهمآمدن ميپنداشتند.بيش از يك قرن، كساني كه با نام ماركسيسم حكم ميراندند ادعاي اين را داشتند كه آنها، مخالفان راستين استبداد و بيعدالتي هستند.
عليه عاديسازي
زماني كه هاول و همكارانش با استراتژياي كه هاول آن را «زيستن در حقيقت» ميناميد سعي ميكردند با به چالش كشيدن ادعاهاي كمونيستها، خودنمايي واهي آنها را آشكار سازند، احتمال آن ميرفت كه در چند سال آينده كمونيستها تواناييشان را در جلب پيروي و اطاعت مردم از دست بدهند. به زودي، فعالين روشنفكر با فرسايش تدريجي مشروعيت و اقتدار، حزب-دولت را زير سوال بردند و نيز جزو جريانهايي بودند كه حزب كمونيست را وادار كردند تا دست از تلاش براي ادامه سيطرهاش بردارد. در طول دهه 1970، بيانيهها و اعلاميههاي شبانه در همه كيوسكها و دكهها چسبانده ميشد. شهروندان از روي آنها كپي برميداشتند يا آنها را حفظ ميكردند تا به ساير نقاط كشور برسانند. در آوريل 1975، هاول به شكل عمومي از دولت نسبت به عدم تعهدش به اصولي كه در توافق هلسينكي پذيرفته بود و سند نهايي آن را در اول اوت همان سال امضا كرده بود، انتقاد كرد. در نامهاي سرگشاده به گوستاو هوساك (GustávHusák) دبيركل حزب كمونيست چكسلواكي، به بحران ارزشي و اصولي عميقي كه حزب را فرا گرفته بود، انتقاد كرد و به سياست «عاديسازي» - واژه رمزي براي اعمال دوباره كنترلهاي سفت و سخت پس از سركوب بهارپراگ– اعتراض كرد. هاول دقيقا كاري كرد كه حزب-دولت از آن بيزار بود؛ او پروتكلهاي سكوت را شكست. او همزمان كه اين نامه را با پست معمولي به دبيركل حزب فرستاد، آن را به آژانسهاي بينالمللي خبري نيز ارسال كرد. در اين نامه كه اولين نوشته نظاممند فلسفي هاول به شمار ميآيد، او بر ترس و زوال اخلاقي تأكيد فراواني داشت. زماني كه محتواي نامه بهطور گسترده پخش شد، موج اعتراضهاي پس از سركوب به اوج خود رسيد. در سال 1976 گروههاي نافرماني مدني به سرعت شكل گرفت.
فتوكپي ممنوع
يك چهره بسيار فعال بين بازيگران، نمايشنامهنويسها و دستاندركاران فني و كارمندان گروههاي محبوب تئاتر كه با دانشگاهيان نيز در ارتباط بود انتشارات نيمه پنهاني با نام انتشارات قفل (EdicePetlice) تأسيس كرد كه كتابهايي با تايپدستي در حوزه ادبيات، فلسفه و داستان منتشر ميكرد. داشتن ماشينهاي فتوكپي ممنوع بود ولي ماشينهاي تحرير ممنوعيتي نداشتند. انتشارات قفل تا سال 1987 بيش از چهارصد جلد كتاب با تايپدستي آماده كرده بود. هاول حزب- دولت را «نه به دليل اينكه كمونيست بود محكوم ميكرد بلكه چون عملكرد بدي داشت مورد انتقاد قرار ميداد.» روزنامهها و نشريههاي چاپي ممنوعه همراه با انتشارات زيرزميني كه خارج از رادار سانسور حكومت به دوام و ارتباط خود با مردم ادامه ميدادند بيباكي را در دلها ميپروراندند.
مردمان پلاستيكي
نوازندگان، گروههاي موسيقي راك، هنرمندان، بازيگران و سرگرمكنندگان نيز همگي اين ايدهها را گسترش ميدادند. يكي از تاكتيكهاي متداول، درمانده و آشفتهكردن مديران و دستاندركاران حكومتي با نامههايي بود كه از طرف شهروندان مصمم به آنها ارسال ميشد. زندانيشدن گروه موسيقي «مردمان پلاستيكي جهان » (Plastic People of the Universe) گروه زيرزميني راك در سال 1976 زمينه را براي چارتر 77 (Charter 77) فراهم كرد. تمام افراد موثر از اصلاحطلبهاي حزب سابق، هنرمندان، اهالي تئاتر و روشنفكران كاتوليك يكپارچه از حق آزادي بيان نوازندگان و خوانندگان دفاع كردند. ميلان هالاوسا در سال 1968 درست پس از حمله پيمان ورشو، اين گروه موسيقي را تشكيل داد و نام آن را از آهنگ «مردمان پلاستيكي» فرانك زاپا آهنگساز امريكايي برگرفت. در نخستين روز سال 1977، سندي با امضاي 243 شهروند تهيه شد.
چارتر 77
چارتر 77 كه مهمترين رويداد از زمان بهار پراگ 1968 به شمار ميآيد، اعتراضي است به «نظام تبعيت و اطاعت كامل همه موسسهها و سازمانهاي دولتي از دستورات سياسي حزب حاكم و همچنين اعتراضي است به تصميمهاي خودسرانه افراد صاحب نفوذ». اين سند با واژگاني غيرسياسي، غيرآشكار و به دقت انتخابشده اعلام كرد كه نظام كمونيستي چكسلواكيايي و تحميلشده از سوي مسكو هيچگونه مشروعيت مردمي ندارد. امضاكنندگان عبارت بودند از رهبران بهارپراگ، هنرمندان، كشيشان، مهندسان، روزنامهنگاران و اساتيد دانشگاهها و آفريينده اين سند واسلاو هاول بود. در چارتر 77 عنوان ميشود كه رژيم چكسلواكيايي بايد به تمام پيمانهاي بينالمللي از جمله اعلاميه جهاني حقوقبشر متعهد بماند و به مفاد توافقنامه هلسينكي كه رژيم و (اتحاد جماهير شوروي) در سال 1975 امضا كردهاند، عمل كند. در فاصله دو سال يازده نفر از بهترين خوانندگان زنداني شدند، هاول و پنج نفر ديگر به زندانهاي دو تا پنج سال محكوم شدند. تا سال 1979 كه هاول محكوميت چهارسال و نيم زندان خود را ميگذراند، تمام نامهها و نوشتههاي ديگر زندانش به شكل پنهاني و گسترده منتشر ميشد و الهامبخش تمام جنبشهاي دموكراسيخواهي شرق اروپا بود.
شكستن چرخه معيوب
كارهاي اساسي او عبارتند از چهار نمايشنامه و سه نمايش يك پردهاي. نوشتههاي هاول اغلب تعمقي است بر روي توجيههايي كه افراد براي همكاريشان با دستگاه سركوبگر ارايه ميدهند و اينكه چگونه مجبور ميشوند در درونشان براي اين تباني با نظام بدخواه كنار بيايند. هاول در نوشتههايش با دوريكردن از كليشههايي كه اشخاص عادي را در مقابل فشارها و زورگوييهاي دولت ناتوان ميپنداشتند، مقالههايي در مورد منشأ قدرت و تماميتخواهي مينوشت. او در نمايشهايش فشار زندگي را در فساد نظام خودكامه حكومتهاي استبدادي، پاسخگونبودن، مسووليتناپذيري، مسامحههاي اخلاقي بيوقفه، خشونتهاي اتفاقي، جنايت، دولت پليسي و ضرورت زيستن در حقيقت به منظور شكستن چرخه معيوب را نشان ميدهد.مفهوم زندگي در حقيقت هاول را به عنوان فيلسوف و نمايشنامهنويس اخلاقي شناساند. او هرگز به حزب كمونيست نپيوست. جان لنون (John Lennon) خواننده و نوازنده گروه بيتلز نماد بارزي از نافرماني براي مخالفان رو به ازدياد چكسلواكي در دهه 1970 بود. هاول ميگفت او لنونيست است و نه لنينيست. تمام سالهايي كه او در زندان بود و حتي طولانيتر از آن، سالهايي كه قلمش ممنوع بود يا نوشته و حرفهايش سانسور ميشد باعث شد كه هاول در بين كساني كه در جستوجوي تغيير و چيرهشدن بر بيرحمي بلوك شرق بودند، تبديل به نمادي شود.
ساميزدات
هاول به ارزش ارتباطات آگاه بود و به همين سبب بهشدت بر روي انتشارات زيرزميني كه ساميزدات (لغت روسي براي چاپ شخصي كه در مقابل چاپ دولتي قرار ميگيرد) ميناميدند، براي انتشار گزارشها و نوشتههايش در مورد مسووليت سياسي حساب ميكرد. براي چكسلواكياييها از زمان استيلاي اتحاد جماهير شوروي بر كشورشان از سال 1948، ساميزدات وسيلهاي بود براي مخالفت. معمولا ساميزدات چاپي بود بر روي برگهاي بسيارنازك پوست پيازي به رنگ زرد كه تا ده صفحه كپي كاربوني قابل تايپ بود و براي پخش گسترده آرا و ايدهها كه منجر به دگرگوني مسالمتآميز شد بسيار سرنوشتساز و حياتي بود. همينگونه ساميزدات در پيونددادن جنبشهاي دموكراسيخواه در كشورهاي اروپاي شرقي كه اغلب به غرب نيز ميرسيد نقش اساسي داشت. هاول براي طرفدارانش به عنوان رهبري شريف و راستگو بسيار اهميت داشت و او را گرامي ميداشتند.«زيستن در حقيقت» هاول، درباره توانايي افرادي است كه خودشان را به عنوان افراد مستقل بدون قدرت به حساب ميآورند؛ هاول عنوان ميكند كه آنها داراي شكلي از قدرت هستند و ميتوانند مبتني بر اين قدرتشان عمل كنند. در غير اين صورت، فردي كه در سكوت، در ميان بيداد، فريبكاري دولتي و فساد انجام وظيفه كند، هيچ اقدامي براي تغيير انجام نداده و اين درحالي است كه ساختار نادرست در سكوت افراد است كه ادامه مييابد. براي پاياندادن به زندگي در دروغ و نيرنگ، ميبايست كه فرد دست از سازش و كنارآمدن با دستگاه استبداد بردارد. زيستن در حقيقت، انسانيت را به شهروندان باز ميگرداند و مسووليت را به عهده آنها واگذار ميكند كه همان ارجنهادن به باور مبارزه بدون خشونت براي رساندن راهها به هدف است. او همواره اين اعتقاد راسخ خود را تكرار ميكرد كه قدرتي كه از زيستن در حقيقت به دست ميآيد، قدرتي است كه ميتواند ساختارهاي سركوبگر را سرنگون كند و پايههاي ديكتاتوري را متزلزل نمايد. هر فردي از چنين قدرتي در درون خود بهرهمند است.
ده روز
زماني كه تيموتي گارتناش مورخ، نوامبر 1989 وارد پراگ شد، به هاول كه در آن زمان خواهان خودآزادسازي دولت-ملتهاي مجاور بود، گفت: «در لهستان 10 سال طول كشيد، در مجارستان 10 ماه، در آلمان شرقي 10 هفته، شايد در چكسلواكي 10 روز طول بكشد!» 17 نوامبر، اولين روز از روزهايي بود كه بعدها «10 روز» نام گرفت. آغاز دگرگوني مسالمتآميز، كه در آغاز 15000 دانشجو اشغال چكسلواكي توسط نازيها را محكوم كردند و ياد جان اپلتال دانشجوي كشتهشده توسط ارتش هيتلر، در پنجاه سال پيش را گرامي داشتند. به گفتهاي، تعداد دانشجويان 50000 نفر بود. زماني كه دانشجويان به ميدان ونسسلاس (Wenceslas Square) رسيدند، پليس به سمت آنها يورش برد و آنها را با ضرب و شتم متوقف ساخت و خيليها را دستگير كرد. روز دوم، خبر اين اتفاق به ديگر دانشگاهها و همچنين دانشگاه چارلز رسيد. اول دانشجويان دست به اعتصاب زدند و پس از آنها حلقههاي تئاتري با حمايت از دانشجويان خواهان اعتصاب سراسري شدند. روز سوم تريبون مدني دموكراسيخواه Civic Forum (اُبچانسكه فوروم) آغاز شد. بسياري از كساني كه در چارتر 77 فعالبودند عضو اين تريبون شدند. سه روزبعدي، موج بزرگ مردم تمام پراگ را گرفت، كه البته همه آن {ده روز مشهور} انبوه جمعيت بيشتر و بيشتر ميشد. هاول الگو و رهبرتريبون مدني (جنبش عليه خشونت در چكسلواكي) شد، محل برگزاري اين جلسات تئاتر مجيك لانترن (Magic Lantern Theater) بود.
نور راهنما
او در سخنرانياي كه 24 نوامبر در هفتمين روز پي در پي تظاهرات گسترده در ميدان ونسلاي فاو انجام داد، از پليس و نيروهاي مسلح دعوت كرد كه به معترضين بپيوندند. آن 10 روز در حقيقت بيست و چهار روز طول كشيد؛ در گردهماييها، تظاهرات سراسري، مراسم و راهپيماييها و در همه جا احساس و خواست مشترك بر رييسجمهوري هاول بود، كه چنين نيز شد. در سالهاي بين 1970 تا 1980مردم بافرهنگ و سرافراز كه تمام آزادي و عزتشان را از دست داده بودند به تدريج جامعه مدني خود را دوباره گسترش دادند، جايي كه ديگر حكومت هيچ كنترلي بر آن نداشت. در اين فضاي سياسي، تمام جمعهاي هنري، تئاتري، روزنامهنگاري، ادبي و دانشگاهي – حتي آنهايي كه مجبور به كارهاي يدي مانند شيشهشوري يا كار دركورههاي ذوب شدند يا نويسندگاني كه ممنوعالقلم بودند و آنهايي كه مدت زماني در زندان بودند- با هم كار ميكردند و مشغول تبادل انديشهها و ايدههايشان بودند تا بتوانند خودشان را از اين زنگزدگي اقتصادي و فروپاشي اخلاقي- سياسي رها سارند و نور راهنماي آنها هاول بود.
ترجمه: بيتا عظيمينژادان