روايت نودوهشتم: نگاهي به احسنالتواريخ (2)
به سوي كرمان
مرتضي ميرحسيني
آن جنگ آخر، جنگ آساني نبود. جز كرمان كه سنگري براي لطفعليخان شد، چند شهر ديگر نيز به پشتگرمي او به مخالفت با خان قاجار برخاستند و قدرتش را به چالش كشيدند. البته حريفش نبودند و همگي، دير يا زود، اما بدون استثنا يكي بعد از ديگري تسليم شدند. از او بعيد بود، اما اينجا، در مسير پيشروي از مغلوبانش انتقام نگرفت و آنان را براي نافرماني از قدرتش مجازات نكرد. به شرط پذيرش شكست و اطاعت دوباره و پرداخت باجي سنگين، به آنان رحم كرد و نيروهايش را براي نبرد اصلي به سوي كرمان، به مواجهه با لطفعليخان فرستاد. شهر كرمان به مقاومت ايستاد و زير فرمان آقامحمدخان نرفت. مدافعان شهر بعد از نبردي كوچك -كه با پيروزي سپاه قاجار تمام شد - به پشت ديوارها عقب نشستند و دروازهها را بستند يا به روايت ساروي «خديو جمشيد جناب چون ديدند كه آنها به استقبال اجل آمدند، تني چند از چاكران را به نوازش اذن اقبال دادند. معدودي از مبارزان به ايشان روي آورده آغاز رزم كردند و گرزها به گرد سر گردانيده گرد سر ايشان گشتند و چند نفر را هم به زخم تفنگ و نيزه به هلاكت رسانيدند. آنها چون ديدند كه مرد ميدان ارباب نبرد نيستند به شهر برگشته، دروازهها را بستند و به جان كندن، يعني به خانه مرگ نشستند.» سپاه قاجار به نزديك شهر رسيد. راهي براي رخنه در آن نبود. ديوارها بلند، دروازهها محكم و مدافعان در موضع برتر آماده پيكار بودند. حمله مستقيم نه ناممكن كه بينتيجه و پرهزينه بود. دستور به محاصره داد. «جناب ظلالله بعد از چند يوم سوار جواد جهانگرد گرديده براي برآورد كارها به گرداگرد حصار بارها برآمده دروب و بروج آن را به نظر دوربين دقت ملاحظه و مساوري ده دوازده هزار عمله و بنا و نجار به فارس و يزد و عراق حواله فرمودند. بعد از حضور عمله و اجتماع آلات و ادوات، به اندك دقتي در مقابل هر برج شهر برجي چون حصن ذاتالبروج سپهر رفيع و رزين بنا كرده مابين بروج را از تعمق فكر عميق خندقي ژرف و از خاك خندق سدي سديد و شگرف احداث نمودند و دروازهها قرار داده و بر در هر دربي پانصد كس از سپاهيان حربي تعيين فرمودند و چنان به محاصره كوشيدند كه جاسوس فلك گرد و هم مهندسان بينظير و پيك جهانپيماي فهم اصحاب عقب و تدبير را عبور از آن از هر دري كه درميآمدند صورتپذير نبود.» خلاصهاش اينكه خان قاجار پنجهاش دور شهر فشرد و آماده بود هر بهايي را كه لازم باشد براي شكار لطفعليخان - تمامكردن كار او، يك بار براي هميشه - بپردازد. اما زمستان رسيده بود و سرما نزديك ميشد و كار را بر سپاه بيرون شهر دشوار ميكرد. اگر نميخواست سربازانش را همانجا قرباني كند، بايد تدابير ديگري هم به كار ميبست. چنين كرد. دستور داد چادرها را - كه حريف سرما نبودند - جمع كنند و به جاي آنها، كلبههايي از چوب و گل بسازند. «چون محاصره ممتد و هوا به برودت مايل گرديد، آن شمسه طاق سلطنت بينايي و صفا فزاي صفه قصر بيقصور قيصر پاسباني امر فرمودند كه روساي سپاه و امراي حشم از خشت و گل خانهها و منازل ساخته دست از چادر و خيمه بردارند. به معماري حكم والا زياده از هزار باب يورت سمت عمارت پذيرفت كه در اكثري از بيوتات و عمارات آنها در و پنجره كه از اشجار باغات بيرون شهر و بلوكات مقطوع و مهيا گرديده بود گذارده شد.»