در انديشههاي امروز با استفاده از مدلهاي نظري ميتوان نگاهها و انديشههاي متفكران را در زمانهاي مختلف متناسب با رخدادهاي نو منطبق ساخت و با بازگشت به آينده نتايج لازم را براي بهرهگيري در زمان حال اتخاذ كرد. بهويژه كه هوش مصنوعي اكنون با بهرهگيري از خصوصيات منحصربهفرد خود در انديشههاي متضاد متفكران را در تقابل با همديگر قرار ميدهد و نتايج مناسب را اخذ ميكند. از اينرو، انديشههاي دكتر شريعتي متناسب با وقايع روزآمد ايران همچنان قابل استفاده است و با تحليل گفتمان انتقادي انديشههاي او است كه ميتوان با رويكردي روششناسانه از آنها بهره لازم را گرفت.
شريعتي براي دهه هشتاديها
نظريههاي شريعتي كه طلايهدار نوگرايي انديشه ديني در دوران معاصر ايران است، نشان ميدهد كه جهت نگاههاي نوگرايانه او هنوز هم ميتوان از اين افكار و انديشهها براي بهبود وضع موجود جامعه استفاده كرد. در تعليمات و افكار شريعتي، خلاقيتها و ابتكارهاي زيادي وجود دارد كه براي جوانان و آيندگان اين سرزمين قابل استفاده است. به خصوص دهه هشتاديهايي كه با اخلاص تمام با فناوري نو رابطه بيشتري داشته و فناوري را جايگزين ايدئولوژي كردهاند؛ انديشههاي دكتر شريعتي ميتواند هويتبخش زندگي جوانان و نوجوانان ايران در پيوند خواستههاي تاريخي ما به دور از اسكولاستيك جديد و قديم باشد.
آنجا كه اسكولاستيك جديد به استخدام و بندگي علم در خدمت سرمايه، ماشين و بروكراسي قرار گرفته است، بنابراين يك نوع قرون وسطاي تازهاي شروع شده و آن عبارت است از برده شدن علم و به چاله انداختن آن يا برعكس. از چاله در آوردن و به چاه انداختن به دليل آنكه اگر علم و عقل در خدمت زورمندان و زرمندان باشد خطرش كمتر از اين نيست كه در خدمت مفاهيم خرافي اخلاقي و مذهبي باشد و اينها همه براي استحمار جديد كه همانا زيربناي استعمار جديد است.
وحشت از امريكا ارتجاع است
نقد جامعه مدرن و ماشينيسم از سوي شريعتي، مستلزم دفاع از جايگاه انسان است. توليد فرهنگي مقدم بر توليد اقتصادي است، هر چند كه توليد اقتصادي در دنياي جديد جايگاه ويژهاي دارد. شريعتي بر آن است كه براي اينكه به توليد اقتصادي برسيم، بايد به توليد فرهنگي برسيم. اول بايد به توليد فرهنگي برسيم و بعد به توليد اقتصادي، در غير اين صورت هميشه مصرفكننده باقي خواهيم ماند. بايد هر دو با هم پيش بروند تا وقتي انسان به آن آگاهي انساني نرسيده، نميتواند به آگاهي اقتصادي برسد. بايد اول انسان شد، تفكر داشت، قدرت انتخاب داشت، خلاقيت و نوآوري داشت، حرف را متناسب با آرمانهاي نوگرايانه متحقق كرد، حرف بيگانه را تكرار نكرد و از خودش صحبت كند تا وقتي كه من از لحاظ شناخت اجتماعي به يك مرحله بالايي نرسيده باشم، نميتوانم در جامعهشناسي غرب مستقل شوم؟ براي اينكه من مستقل از غرب شود بايد غرب را بشناسد و به مرحلهاي از استقلال فردي و انساني برسد تا ازآن مستقل شود. اگر هر آنچه آنها بگويند، ما عكس آن را عمل كنيم، اين ارتجاع است و از همين هم كه داريم بازميمانيم. از اينرو، وحشت از امريكا و امريكايي نوعي ارتجاع است.
نقد بورژوازي كمپرادور
سرمايهداري كمپرادوري كه استعداد توليد را در كشور از بين ميبرد و بين قطب توليد در جامعه مدرن و قطب مصرف در جوامع عقب مانده نقش دلالي و سوداگري دارد، بدون آنكه اثري در توليد منطقه بومي خود بگذارد. نقش بورژوازي كمپرادور منفي است، يعني به مصرف شدن هر چه بيشتر كالاي مدرن در كشور خود كمك ميكند. بورژوازي كمپرادور، برگرفته از تحريمها كالاهاي توليدي غرب را هر چه بيشتر جذب و به مصرف ميرساند و نقش نيرومندي در تبديل مصرفهاي قديم بومي به مصرفهاي جديد مدرن با توجه به تبليغ بازي ميكند و اين بزرگترين اشتباه است، چون به ميزاني كه من مصرفكننده بشوم به همان ميزان قدرت توليد از من سلب ميشود.
شريعتي بزرگترين اشتباه بورژوازي كمپرادور را همين جلوگيري از احياي سرمايهداري ملي ميداند، يعني سرمايهداري (اگر بورژوازي كمپرادور نقش واسطگي را بازي نكند) به سادگي ميتواند كالاي مدرن را در خود توليد كند و كمكم چون بازار داخلي دست خودش است، قلمهاي درشتتري بسازد. بورژوازي كمپرادور در هر منطقه كه يك سرمايهگذاري مشابه كالاي خود به وجود ميآيد بلافاصله آن را در نطفه خفه ميكند و در هم ميشكند. راههايي كه بورژوازي كمپرادور براي از بين بردن توليد ملي پيش ميگيرد، مختلف است و به دنبال نتوانستن رقابت توليد بومي با توليد خارجي است به علت اينكه توليد خارجي سرمايه و امكانات بيشتري دارد.
شريعتي توليد بسته را از علايم بسته بودن جامعه ميداند، يعني توليد و مصرف همديگر را در روي يك دايره تعقيب ميكنند، يعني خودشان توليد و خودشان مصرف ميكنند، نه به توليد خارجي احتياج دارند و نه توليدات اينها در خارج مصرف ميشود. او به دنبال باز شدن دايره بسته و ارايه و پخش محصولات در تمام بازارهاي داخل و خارج است و آن را اقتصاد باز مينامد.
سيستم بسته
از نظر شريعتي، سيستم بسته دو خصوصيت دارد: يكي جهانبيني بسته و ديگري اقتصاد و توليد بسته. او علايم بسته بودن جامعه را توليد بسته ميدانست، يعني توليد و مصرف همديگر را در روي يك دايره تعقيب ميكنند. از مشخصات اقتصاد بسته اين است كه توليد و مصرف با هم برابرند. جهانبيني بسته نيز عبارت است از تصويري از جهان كه ذهن انسان دارد. انساني كه در يك اقتصاد بسته زندگي ميكند.از نظر او، سرمايهداري از دموكراسي و ليبراليسم به سوي فاشيسم رو ميكند، همچنانكه در حال حاضر به يك طبقه جهاني تبديل شده است.
شريعتي بر آن است كه دموكراسي و ليبراليسم بر اثر عدم سازگاري فطري آن با سرمايهداري آزادي برايشان معناي تجارت و آزادي سرمايهگذاري بيقيد و شرط و آزادي از مقررات و قيد و بندهاي گمركي دارد، به انواع فاشيسم منجر شده است.از نظر شريعتي، ابرقدرتهاي متخاصمي كه يك قرن مردم و روشنفكران را فريفتند، اكنون دارند براي اسارت ملتها و خاموشكردن تودهها و حفظ وضع موجود در جهان با هم همدست و همداستان ميشوند. جامعهگراياني كه تا چندي پيش ماركسيسم بودند، در هر دو صورتش امروز با سوسياليسم بازار خود نيز در سياست جهاني و هم در نظام انساني خلقوخوي بورژوازي گرفته و در دنياي ايمان و انديشه به بنبست رسيده و از حل و حتي تبيين و تفسير پديدهها و ناهنجاريهاي عصر ما عاجز مانده است.
عدالت از منظر شريعتي
بدين ترتيب ديگر معلوم نيست كه سرمايهداري به كجا ميرود و استثمار و بهرهكشي و تضاد به كجا ميرسد. عدالت به معناي برابري طبقاتي، نفي استثمار فرد از فرد و طبقه از طبقه، نفي تضاد و تبعيض اقتصادي، حقوقي و اجتماعي است. عدل نيز به اين معني است كه هر خيانتي در جهان حساب دقيق دارد و غيرقابل بازگشت است. چنانكه هر خدمتي نيز اعتقاد به اينكه خدا عادل است، يعني عدل به عنوان يك نظام مصنوعي نيست كه سياست يا حزب بايد در جامعه بشري ايجاد كند. در تشيع علوي كه عدل منسوب به خداوند ميشود به اين معني است كه عدل زيربناي جهان است و جهانبيني مسلمين بر عدل استوار است. بنابراين اگر جامعهاي بر اساس عدل نيست، يك جامعه بيمار، منحرف و موقتي و محكوم به زوال است.
شريعتي، عدل را عبارت از شكل قانوني روابط اجتماعي افراد و گروههاي اجتماعي بر اساس حقوق شناخته شده فردي و گروهي دانسته و قسط را سهم واقعي هر كس يا گروهي از مجموعه مواهب مادي و معنوي و امكانات اجتماعي ميداند كه در قبال نقشش در جامعه بر عهده دارد. عدل در برابر جور است، براساس حقوق وضع شدهاي كه مورد اتفاق همه است، اما قسط زيربناي اقتصادي است، بر اساس سهمي كه يك فرد در جامعه دارد. از اينرو، بنا به اصطلاح رايج، عدل مسالهاي است روبنايي و قسط مسالهاي زيربنايي، عدل در رابطه بين افراد بر اساس قوانين وضع شده، طرح ميشود و قسط در اصل مالكيت و نظام اقتصادي و طبقاتي. قسط به قضاوت و دستگاه عدالت ربطي ندارد، به نظام مالكيت و زيربناي اقتصادي بستگي دارد. عدل، يعني به هر كس مطابق حق قانونياش، آنچنانكه در جامعه ميپردازند. قسط، يعني به هركس مطابق سهم حقيقياش آنچنانكه جامعه بايد بپردازند. با عدالت ممكن است قسط وجود نداشته باشد. گرچه عدالت بيزيربنا نيز دروغين و موقتي است و بسته به افراد دارد، اما وقتي قسط وجود دارد، عدالت نميتواند وجود نداشته باشد كه زيربنا وقتي براساس حق باشد، روبنا خود به خود استوار ميماند. با اين معنا عدل در زبان اروپايي معادل Justesse است و قسط با توضيح و تساهل Egalite به معناي برابري است، ولي در اينجا به معني برابري همه افراد در جامعه نيست كه اين هم ناممكن است و هم برخلاف انصاف، بلكه برابري كه حتي جامعه ميپردازد با كاري كه فرد در جامعه انجام ميدهد، برابري حق قانوني - مزد - با حق واقعي - سهم -هر كس.
از نظر شريعتي، براي داشتن عدالت بايد دادگستري را اصلاح كرد و براي قسط زيربناي اقتصادي را دگرگون ساخت. قسط تنها با يك انقلاب اجتماعي در نظام مالكيت ممكن است. اصل قسط همان است كه سوسياليستها مدعي بودند و با اينكه ميبينيم قسط چنين بنياد مذهبي ريشهداري دارد كه استقرار آن اقتضاي مشيت الهي و رسالت همه انبياي الهي و وظيفه امامت و حتي مسووليت امت در جامعه بشري و در سطح جهاني است.
نقد ماشينيسم
شريعتي متفكري است كه جهان مدرن را نقد ميكند، علمگرايي و ماشينيسم را نقد كرده است، هر چند نقد شريعتي از تكنولوژي و ماشينيسم، بيشتر سويه جامعهشناختي دارد. شريعتي ماشينيسم را عامل بهرهكشي انسان در توليد دانسته كه وضعيت بشري را حادتر ميكند، به نحوي كه تضاد طبقاتي را به صورت وحشتناكي به اوج خود ميرساند و درگيري، نفرت و كينه طبقاتي جزو اساسيترين واقعيتهاي زمان ما متجلي ميشود. ماشينيسم، يعني حكومت نظام ماشيني بر جامعه، خاص دماغ منطقي و عقلي و دكارتي غربي است و عبارت است از نظام ماشيني و اقتصادي كه در تمدن جديد سازنده و ادارهكننده آن غرب است.
ماشينيسم، ماشيني شدن و نظام كار استثماري و تنظيم و تقسيم ماشينگونه اوقات كار و فرم تكنيكي و مكانيكي يافتن كار انساني و يك بعدي شدن كار فرد و اينكه هر فرد تنها حركت كوچك يك كار را انجام ميدهد، نه توليد كامل يك كالا را - و در تمام عمرش جز اين حركت تكراري و جزيي و بيمعني كاري نميكند - و موجب ميشود كه انسان در نظام كارهاي طبقاتي و استثماري در جامعه صنعتي از خود بيگانه شود. ماشينيسم، نظام سرمايهداري رقابتي صنعتي است كه بر ماشين و بر انسان تحميل شده و براي نجات ماشين بايد ماشينيسم را در هم شكست. امپرياليسم جهاني، استعمار سياسي و نظامي و اقتصادي و وحشتناكتر و بدتر از همه استعمار فرهنگي و فرهنگزدايي همه زاييده نظام ماشينيسم، يعني حمله مصرفهاي جديد به بازارهاي جديد و ملتهاي جديد است. ماشينيسم سرانجام به تكنوكراسي، بروكراسي و تكنوكراسي و بروكراسي ناگزير به فاشيسم ميرود و نميتواند نرود. استثمار را بيشتر كرده و با استثمار فرهنگي، فرهنگزدايي از طريق تشبه و تقليد و رقابت و مصرفهاي مصنوعي و نمادين، يكنواختي و قالبي شدن انسانها و ملتها را تحميل ميكند. باعث غارت اصالتها و منابع معنوي، از بين رفتن همه تجربههاي متنوع بشري در ميان ملتها و شهرها و طبقات گوناگون و ايجاد فاصله و قيچي كردن نسل حاضر از تمام پيوستگي تاريخياش ميشود. ماشينزدگي، به نظر شريعتي، جانشين شدن ماشين به جاي انديشه، احساس و اراده نوع روح انساني را عوض كرده و انسانها را تنها به عنوان عناصر آزاد و مختار هستي تبديل به يك ابزار جبري و ناخودآگاه طبيعت ميكند.
استاد علوم سياسي