• 1404 سه‌شنبه 20 آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6187 -
  • 1404 سه‌شنبه 20 آبان

ديك چني معمار زبده مداخله‌گرايي

محسن عوضوردی

خبر كوتاه بود: «معمار مبارزه با تروريسم، درگذشت!» اما كوتاهي خبر، تاثيري بر عمق آن نداشت، درست همانند چاهي كه دهانه كوچكي دارد و از روي كوچكي دهانه، گمان مي‌كنيم كه شايد عمقي نداشته باشد، اما وقتي دريچه را بر مي‌داري، ژرفاي آن شگفت‌‌زده‌ات مي‌كند. فوت ديك چني، فراتر از فراز و فرودهاي كليشه‌اي كه سعي بر آن دارند تا نقشي از يك نظامي خشن در سياست ‌خارجه ايالات‌متحده را برجسته كنند، در نگاه يك علاقه‌مند به علم روابط‌ بين‌الملل، مي‌تواند به گونه‌اي ديگر جلوه كند؛ چراكه تاثير چني بر حوزه روابط بين‌الملل، غير قابل انكار است. چني را مي‌توان نماد بارز «استثناگرايي امريكايي» دانست. مفهومي كه بيان مي‌دارد برخي نگاه‌ها در اين كشور، چنان تصور مي‌كنند كه اگر امريكا نباشد، چرخ گردون از گردش مي‌ايستد و كميت جهان لنگ خواهد زد. نگاهي كه سال‌هاي سال به اروپا متلك‌پراني مي‌كرد كه «شما، بدون ما، در اداره امور خود هم مي‌مانيد!» نگاهي كه چنان اعتماد به نفسي به يك شهروند امريكايي مي‌دهد كه در جايگاه رييس‌جمهور اين كشور، به خود اجازه مي‌دهد كه نه يك‌بار، بلكه دو بار بمب هسته‌اي بر سر شهروندان ژاپني بباراند! نگاهي كه در بطن خود، گوهر ناخالصي را نگه‌ مي‌دارد، به‌جا مانده از توهم يونان باستان كه جهان را بر پايه تمدن خود، چنان طبقه‌بندي مي‌كرد كه گويي سايرين بربر‌ هستند! به گمان، «ديك چني» چنين مي‌نگريست. 
اما چرا، چنين گماني؟ 
براي پاسخ به اين پرسش، مي‌توان از چهار مناظره كلي سياست خارجه امريكا كمك گرفت: 
منفعت‌طلبي/ مداخله‌گرايي
منفعت‌طلبي/ انزواطلبي
ارزش‌مداري/ انزواگرايي
ارزش‌مداري/ منفعت‌طلبي.
با نگاه اول به گزاره‌هاي مذكور، در مي‌يابيم كه دو گزينه‌اي كه مبين «انزواطلبي» است، از عملكرد و نگاه چني خط مي‌خورند، چراكه فرماندهي حملات امريكا به عراق و اشغال نظامي افغانستان، قطعا نمي‌تواند مبين سياستي مبتني بر‌ «انزواگرايي» باشد؛ بنابراين، با رويكرد مداخله‌گرايي (بين‌الملل‌گرايي) به كارزار ورود مي‌كند. ديك چني در دوران قبل از تصدي وزارت دفاع امريكا و هنگامي كه به مدت 10 سال، نماينده مجلس ‌نمايندگان امريكا بود، مواضعي اتخاذ مي‌كرد كه چاشني استثناگرايي امريكايي آن بسيار زياد بود. او كه در ابتدا يك راست محافظه‌كار بود، در موارد بسياري خواهان كوچك ‌شدن دولت بود و مواضعش در مسائل بين‌المللي، خبري از انزوا نمي‌داد. اين مهم در چند مثال عيني قابل بررسي است: 
1- مخالفت سرسخت با كمونيسم و خاصه شوروي
2- مخالفت با پيمان‌هاي كنترل هسته‌اي ازجمله 
(salt ll): معتقد بود توافق‌هاي اينچنيني، دست امريكا را در برابر شوروي مي‌بندد و توازن قوا را تضعيف مي‌كند.
3- حمايت از افزايش بودجه نظامي: در سال‌هاي اوج جنگ سرد، چني يكي از مدافعان سرسخت افزايش هزينه‌هاي دفاعي و توسعه فناوري‌هاي نظامي نوين بود.
4- موضع در برابر خاورميانه: حمايت از مواضع اسراييل در برابر اعراب، مخالفت با هرگونه نرمش در برابر ايرانِ پس از انقلاب اسلامي.
مي‌توان گفت چني در دوران نمايندگي‌اش، يكي از معماران اصلي تفكر امنيت‌محور در جناح راست جمهوري‌خواهان بود و سياست خارجي تهاجمي و ضدكمونيستي را ترويج كرد، به صورت پيوسته از گسترش قدرت رياست‌جمهوري دفاع مي‌كرد و همين سياست، زمينه فكري و سياسي لازم را براي نقش پرنفوذش در دولت‌هاي بوش پدر و بوش پسر فراهم كرد، در حالي كه در عنفوان كار سياسي خود، طرفدار كوچك‌سازي دولت بود.  اگر بخواهيم فراتر از مواردي كه تاكنون گفته شد، به اثبات مداخله‌گرايي چني در سياست‌خارجه امريكا بپردازيم، بايد عامل مهم «تبيين رويدادها» را نيز در نظر بگيريم. در اين بخش از نوشتار به رويدادهاي تاريخي اتفاق افتاده در دوران وزارت دفاع و معاون اولي چني پرداخته مي‌شود. با اندكي تأمل در مورد نگاه جهان به عراق، مي‌توانيم در يابيم كه شرايط اين كشور براي اعمال سياست مداخله‌گرايي امريكا بسيار فراهم بود:  استفاده صدام از سلاح‌هاي شيميايي به مثابه سلاح كشتار جمعي و كشتن انسان‌هاي بي‌شمار غيرنظامي، به مثابه جنايت‌جنگي، چنان وجهه زشتي از او به جاي گذاشت كه حتي اگر شايعه وجود سلاح هسته‌اي درست هم نبود، باز افكار عمومي جامعه بين‌الملل، دوست داشتند كه باورش كنند. در ماجراي 11سپتامبر نيز نقش تروريسم برجسته شده بود و دست بين‌الملل‌گراها در سياست‌خارجي امريكا، كاملا باز بود. بنا به چنين پشتوانه‌اي، نقش چني برجسته شد و زماني اين نقش مي‌توانست براي يك نظامي، برجسته‌تر شود كه در برابر جانيان تروريست، خشن‌تر باشد!
اما فراتر از دو مصداق فوق، آيا چني در سياست‌خارجه امريكا، جزو دسته بين‌الملل‌گرا (مداخله‌جو) بود؟
براي پاسخ به اين پرسش، بهتر آنكه عمق انديشه بين‌الملل‌گرايي را در قالب ويژگي‌هايي اين ديدگاه، بررسي كنيم:   نخست: بايد گفت كه اين دسته از افراد، معتقدند براي حفظ و ثبات نظم بين‌المللي، بايد يك كشور قدرتمند دست به كار شود. دوم: امريكا نه تنها قدرتمند است و قدرتش در معادلات بين‌المللي تاثير دارد كه ظرفيت هژمونيك آن نيز بسيار است. سوم: اين افراد معتقدند كه نهادهاي بين‌المللي، نمي‌توانند متضمن نظم و امنيت بين‌الملل باشند، بايد امريكا كمك‌حال نهادهاي بين‌المللي باشد تا نظم حفظ شود.
اين ويژگي‌ها، در عمل از ميزهاي نظريه‌پردازي و انديشكده‌ها بر مي‌خيزد. يك نظامي، بيشتر يك ابزار اجرايي اهداف سخت است تا تئوري‌پرداز. ذهن يك نظامي، درصدد پاسخ مناسب به بحران و تهديد امنيتي منظوم مي‌شود ولاغير، علاقه‌اي به ماجراجويي ندارد. ضمن آنكه بايد گفت نظامي‌گري در امريكا عملا در دو سال قبل از پيوستن امريكا به جنگ جهاني اول رواج يافت، چرا كه تا آن هنگام، امريكا ارتش مدوني براي ورود به جنگ نداشت!
 بنابر مطالب گفته شده، چني مي‌توانست در قالب يك نظامي، در سواحل امريكا آرام گيرد و پاي خود را تا گليم خاورميانه دراز نكند، اما وجود تهديد، اين توفيق را از او دريغ كرد. اين گفتار زماني در مورد او بيشتر تصديق مي‌شود كه به متغيرهاي 5 وجهي جيمز روزنا در سياست ‌خارجه و حوزه‌هاي موثر بر تصميم‌گيري نيز استناد كنيم و از دو متغير «نقش» و «فرد» مدد‌ گيريم.
متغير فرد، ويژگي‌هاي شخصيتي يك كنشگر را بررسي مي‌كند. طبعا ذهن‌هاي نظامي‌ها، خشن و متناسب با حساب و كتاب دقيق براي بهره‌وري بيشتر در مولفه‌هاي هزينه‌-فايده است. طبع ايده‌آل براي يك فكر مداخله‌گرا، جنگ‌بلدي اما جنگ‌گريزي است، چراكه جنگ هميشه هزينه بسيار دارد و زماني معقول است كه ايده‌اش به هزينه‌اش پيشي گيرد. اما اگر جنگ پيش آيد، خشونت گريزناپذير است.  چني در دولت بوش ‌پدر، وزير دفاع و در دوره بوش ‌پسر، معاون اول بود. تاثير هر دو نقش در حوزه امنيت و سياست ‌خارجه انكار ناپذيرند. خاصه آنكه منافع‌ملي ايالات‌متحده در معرض تهديد بود. متغير «نقش»، نقشي كه يك واحد سياسي‌ (كشور) در نظام بين‌المللي ايفا مي‌كند را، بررسي مي‌كند كه در اينجا نقش امريكا به عنوان يك «هژمون»، رسالت حفظ ثبات در نظم بين‌المللي را اذعان مي‌دارد. بماند كه در پرانتز «جنگ سرد» هم در جريان است و امريكا بايد سعي كند كه توازن قوا به‌هم نخورد و اگر به‌هم خورد، كشور آسيب‌پذير از اين به‌هم‌خوردگي، امريكا نباشد. 
نقش چني در سياست ‌خارجه امريكا، جزو نقش‌هايي است كه در تعريف آكادميك، «فعالِ رضايت‌بخش» نام مي‌گيرد، يعني هم تلاش و اعتماد به نفس تاثير را داشته‌ است و هم از نتيجه فعاليت خود، راضي بوده است. 
اما نقد‌هاي بسياري به او وجود دارد: 
مهم‌ترين منتقدين وي، طرفداران انزواگرايي هستند كه نقدهاي بي‌شماري به او دارند و معتقدند كه حضور امريكا در خاورميانه با تاثير پنهان او بر روساي جمهور وقت بوده است. آنها معتقدند كه حضور امريكا در خاورميانه، نه تنها ثمره‌اي در حفظ صلح نداشته است، بلكه با پناه بردن مردم منطقه به برخي شبهه ‌نظامي‌هاي افراطي، تهديد بي‌ثباتي را بيشتر كرده است.  علاوه بر اينها، انزواگرايان به هزينه‌هاي اقتصادي بسيار امريكا، در منطقه خاورميانه اشاره كرده و آورده‌اي اين هزينه‌ها را قابل توجه نمي‌دانند. آنها معتقدند كه چني با عملكرد خود به دنبال ماجراجويي فراتر از پاسخ به تهديد بوده و با به كارگيري خشونت بسيار در راستاي سياست «پيش‌دستي در پاسخ به تهديد»، وجهه ارزش‌هاي ليبرال‌دموكراتيك را مخدوش و بي‌اعتبار كرده است. در مبحثي ديگر از نقد، مي‌توان به شخصيت ديك چني در دوران ده ‌ساله نمايندگي‌اش در مجلس نمايندگان امريكا يا دوره دو ساله رييس ‌دفتري كاخ‌سفيد، در دوران جرالد فورد اشاره كرد.  منتقدين در اين مبحث معتقدند كه حمايت‌هاي افراطي چني از اقتدار رييس‌جمهور، ديگر دستگاه‌هاي نظام حكمراني امريكا را تحت‌تاثير قرار داده است. آنها معتقدند چني با تكيه بر نظارت و جاسوسي داخلي از برنامه‌هاي گسترده نظارت بر شهروندان دفاع مي‌كرد و معتقد بود در شرايط جنگي، رييس‌جمهور بايد قدرت فوق‌العاده‌اي داشته باشد. 
در زمان جنگ عراق، قراردادهاي كلان نظامي و بازسازي بدون مناقصه به همين شركت‌هاي مرتبط با چني از‌جمله شركت «هاليبرتون» (كه چني مديرعامل آن بود) واگذار شد، موضوعي كه باعث انتقادات شديد درباره تعارض منافع و فساد سياسي شد.ديگر منتقدان، او را «پنهانكارترين و قدرتمندترين معاون رييس‌جمهور تاريخ امريكا» مي‌دانند. اين دسته از منتقدان وي را متهم به گسترش جنگ‌هاي بي‌پايان، نقض حقوق بشر، شكنجه و نظارت غيرقانوني مي‌كنند.  در جمع‌بندي مي‌توان گفت كه عملكرد چني در دوران بوش ‌پدر و حمله امريكا به عراق، مداخله‌گرايي-ارزش‌محور تلقي مي‌شود، چراكه عملكرد صدام باعث شده بود كه امريكا، عراق را به عنوان يك تهديدگر ارزش‌هاي نظام‌بين‌الملل تلقي كند و براي مهار چنين تهديدي، به اين كشور حمله كند. در همين حمله اعتماد به نفس و نمايش قدرت ناشي از آن كاملا مشهود است، چراكه كشورهاي ائتلاف‌كننده، مامور به فتح يك شهر شدند، درحالي كه مابقي شهرها توسط امريكا فتح شد. در حمله به افغانستان، علاوه بر رويكرد مداخله‌گرايي
-ارزش‌محور، رويكرد مداخله‌گرايي-منفعت‌محور نيز برجسته است، زيرا منافع‌ملي ايالات‌متحده در معرض تهديد قرار گرفته بود، بنابراين معمار مبارزه با تروريسم، در قالب يك انسان با ذهنيت نظامي‌گري، پا به منطقه گذاشت و نمي‌توان ناديده‌ گرفت كه تمركز او بر مبارزه با تروريسم، از دلايل بنيادين بقاي «ناتو» پس از جنگ سرد شد. نيت‌ آدم‌ها را تا زنده‌اند، نمي‌توان به درستي برخواند، چه برسد هنگامي كه مي‌ميرند! بنابراين «علم روابط بين‌الملل» با رويكرد علي-معلولي و ديگر عوامل موثر در تحليل، چني را يك «مداخله‌گرايي دلباخته به منافع ايالات‌متحده» نشان مي‌دهد، اما هيچ معلوم نيست كه در فكر و دل او، چه مي‌گذشت و علم، اين موارد را نمي‌تواند اثبات كند، چراكه مبرا از نيت‌خواني است. 
با اين حال نمي‌توان تاثير عملكرد او در تحكيم پايه‌هاي نگاه مداخله‌گرايانه سياست‌‌خارجه امريكا را انكار كرد، چراكه عملكرد او، حمايت از اين ديدگاه را تداوم بخشيد. علاوه بر اين، بايد گفت كه كارنامه هيچ سياستمدار مداخله‌گرايي، عاري از خشونت، تاكتيك‌هاي رندانه و كشتن افراد بي‌گناه نيست، خاصه كه آن نظامي، سياستمدار هم باشد!
كارشناس  علوم  سياسي  و  روابط ‌ بين‌الملل

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون