تئاتر مستند در دامِ تكرار
علي حسينپور
نمايش «مجلس ناهيد» به ظاهر ريخت و شكلي مناسب و قاعدهمند دارد اما چيز تازهاي از خود يا حتي شايد بتوان گفت به كلي چيزي از خود ارايه نميدهد. اتفاق محوري قصه، يك قتل ناموسي براساس واقعيت است؛ موضوعي همواره براي نويسندگان آثار مستند جالب توجه بوده و در تئاتر مستندِ سالهاي اخير ايران نيز بارها مورد استفاده قرار گرفته است. البته نميتوان انكار كرد كه اين موضوع، همچنان دغدغه روز است و هر از چندي، خبري تازه از آن منتشر ميشود. اما شيوهاي كه نويسندگان و كارگردان در مواجهه با اين داستان در پيش گرفته و فرمهايي كه براي پرداخت آن برگزيدهاند، همان الگوهاي دستخورده و تكراري سالهاي گذشته است و در اين اثر نيز تلاشي براي رويكردي تازه يا متفاوت به چشم نميخورد.
موقعيت نمايش، اتاق بازپرسي است كه چهار شخصيت مظنون به قتل توسط بازپرسي كه بر روي صحنه قرار ندارد و گويا تماشاگران همان بازپرسند، مورد بازپرسي يا بازجويي قرار ميگيرند. مطابق انتظار، شخصيتها طي اين بازجويي و در خلال آن، در مورد خودشان صحبت ميكنند و شخصيتپردازي هر كدام از كاراكترها از اين طريق شكل ميگيرد. همچنين نويسندگان سعي كردهاند با افزودن ابعاد مختلف به روايت هر كدام از شخصيتها، آنها را از حالت تيپيك خارج و به شخصيتها بُعد ببخشند. بنابراين، ميتوان گفت اثر، ساختاري مونولوگگونه دارد. كارگردان حتي در فرم اجرايي نيز از همان ميزانسنهاي استعمال شده طي اين سالها استفاده كرده است: چهار شخصيت بر روي چهار صندلي ساده، روبروي تماشاگران نشستهاند و با يك ليوان آب كنار هر كدامشان، وقايع را تعريف ميكنند.
نمايش مشخصا وام گرفته از «راشومون» كوروساواست و در خود اثر نيز چندين بار به آن، ارجاع مستقيم داده ميشود. وقتيكه شخصيت برادر مقتول تعريف ميكند در روز قتل ناهيد به عنوان كار فرهنگي براي بچههاي مسجد، مشغول نوشتن نقدي بر فيلم راشومون بوده است. اما نمايش، برخلاف فيلم كوروساوا، نه در روايت و نه در ميزانسن، هيچ هوشمندي و خلاقيتي ندارد. اثر با ارائه چهار روايت مختلف از روز قتل توسط چهار شخصيت همانند راشومون احتمالا سعي در پرداختن به نسبيت حقيقت دارد اما شخصيتها آنقدر درباره خودشان حرف ميزنند و به اصطلاح خلط مبحث ميكنند كه نه فقط اين مضمون بهدرستي شكل نميگيرد، بلكه منطق موقعيت نمايشي موجود - يعني اتاق بازپرسي- نيز زير سوال ميرود؛ گويي بازپرس بيشتر كنجكاوِ دانستن زندگينامه مظنونين است تا اينكه بهدنبال كشف قاتل باشد. همچنين اين عدم پرداخت به خود قتل موجب ميشود بهجاي آنكه روايت جلو رود، اثر صرفا به يكسري واگويه از شخصيتها تقليل يابد و اين عيب را نميتوان با توجيهات ژانري يا تماتيك توجيه كرد.
در انتهاي قصه نيز مطابق الگوي داستانهاي جنايي مدرن، قاتل مشخص نميشود و حقيقت واقعه و ماجرا در ابهام رها ميگردد كه البته همانطور كه گفتم چون به روايت اصلي چندان پرداخته نميشود، استفاده از اين الگو چندان موفقيتآميز نيست و جهانبيني يا معناي خاصي را شكل نميدهد.
همچنين ازدواج شخصيت شيوا نيز در نمايشنامه باگ دارد. اينكه او اصلا چرا حاضر به ازدواج با چنين شخصيتي شده است توجيهپذير نيست و تا انتها نيز توجيهپذير نميشود. حتي اگر اين ازدواج در واقعيت نيز رخ داده باشد، با توجه به تلاش نويسندگان براي دراماتيزه كردن وقايع مستند، بازهم از اين منظر نميتوان ازدواج شيوا را توجيه كرد.
نكته ديگر، تصاوير ويديوپروژكشن در انتهاي صحنه است. كارگردان احتمالا ميخواسته رويكردي تجربي به اثر اضافه كند اما شيوه استفادهاش از پروژكشن چندان با اثر همخواني ندارد و كاركردي صرفا تزييني پيدا ميكند.
بااينحال، جالبترين نكته نمايش براي من، حضور سنتهاي فرهنگي و فرهنگ عامه و نوع مواجهه نويسندگان و كارگردان با آن است. هرچند همچون موارد مذكور پيشين، كاري كه نمايش در اين زمينه ميكند- چه حضور پديده «تعزيه» و چه حضور پديده موجودات «از ما بهتران» در نمايش- خلاقيت بكر خود اثر نيست و اين نوع استفاده سابقا در آثار ديگر نيز رخ داده است اما چون با روايت اثر انطباق دارد و خارج از آن نيست و همچنين در راستاي سياست معنايي يا مضموني نمايش عمل ميكند، در درون اثر مينشيند و احساس عنصري جدا افتاده و الصاق شده به نمايش به مخاطب دست نميدهد. به جز آن چهار صندلي و چهار ليوان آب، تنها اكسسوار ديگر صحنه، كلاهخود تعزيه قاسم است كه كارگردان، برخورد سمبوليكي نسبت به اين مقوله داشته است. حتي با اين رويكرد تحليلي يا تفسيري، ميتوان حضور ليوانهاي آب را نمادي از ذبحي كه هم در روايت نمايشنامه و هم در روايت عاشورا رخ ميدهد دانست و اتفاقا اتصال جالبي را ميان اين دو واقعه ايجاد ميكند اما در مورد اين مدل تفاسير آزادانه نميتوان نظر قاطعي داد.
كارگردان از بازيگران باتجربه و صاحبنامي استفاده كرده است و البته مزد آن را نيز ميگيرد. اساسا بازيگري در چنين نمايشي- يعني با درامي مستند مبتني بر داستاني واقعي و همچنين با ميزانسنهاي محدود و متكي بر احساسات بازيگران- اهميت فراواني دارد و اگر بازيها نيز ضعيف ميبودند، شايد اصلا ديدن نمايش غيرقابل تحمل ميشد.