انجمنهاي علمي به مثابه ميانجيهاي اجتماعي
علي ربيعي
در همايش سالانه «كنكاشهاي مفهومي و نظري درباره جامعه ايران» انجمن جامعهشناسي پيرامون «نقش ميانجيگري انجمنهاي علمي» مطالبي را مطرح كردم؛ به نظرم انجمنهاي علمي ميتوانند به عنوان ميانجيهاي اجتماعي در بهبود حال كشور موثر واقع شوند. اين انجمنها ميتوانند در كانون ميانجيگري چندجانبه قرار گيرند: ميانجيگريهاي افقي و عمودي رو به بالا و پايين. ميانجيگري افقي، ارتباط نهاد علم با ساير نهادها را ميسر ميكند و در ميانجيگري عمودي رو به پايين، اين ارتباط از سوي نهاد علم با جامعه بهطور گسترده به خصوص براي گروههاي كمصدا، انسانها و گروههايي كه در مواجهه با نابرابريهاي فرصتي قرار دارند، برقرار ميشود. تجربه من نشان ميدهد در برقراري يك ارتباط عميق بين جامعه و نهاد قدرت، دو امتناع مانعساز وجود دارد: اولين مورد امتناع ساخت قدرت است كه از زمان شكلگيري دولت مدرن تا به امروز، نهاد علم، علوم انساني و به ويژه علوم اجتماعي به لحاظ ماهيت نقادانه خود، همواره در بخشهايي از ساخت قدرت، «ديگرسازي» شدهاند و در مقابل حتي برخلاف سنتهاي رايج در كشورهاي توسعه يافته، اصحاب انديشه و علم براي همكاري با نهاد سياستگذاري و حاكميت، با نوعي برچسبزني روبهرو ميشوند. لذا «ديگرسازي و برچسبزني» باعث شكلگيري دو نوع امتناع، يكي از سوي نهاد قدرت براي برقراري ارتباط منظم با نهادهاي اجتماعي و ديگري امتناع از سوي نهاد علم براي ورود فعال به ميانجيگري شده است. كاركرد ديگر ميانجيگري انجمنهاي علمي، ارتباط دادن حوزه تحقيق، دانش، پژوهش و علم به ساير نهادهاي مدني است. مطالعات نشان ميدهد صرفا بعضي از اعضاي علمي به شكل محدود و با لحاظ كردن علايق شخصي با برخي نهادهاي مدني فعال در عرصه اجتماعي مرتبط شدهاند، اما نمونه مشخصي از ارتباط برنامهريزي شده و سازمان يافته بين انجمنهاي علمي و نهادهاي مدني به چشم نميخورد.
كاركرد ميانجيگرانه مهم ديگر انجمنهاي علمي به ويژه در حوزه علوم اجتماعي، ارتباط با لايههاي پايين اجتماعي است. ارتباط با صداهاي خاموش، دنبال نميشود. در صورتي كه عميقترين امكان براي مطالعات پديدارشناسانه، شنيدن صداي اين گروههاست. در اين حوزه، انجمنهاي علمي در طراحي ساختارهاي خود، نيازمند برقراري پيوندهاي عميق با گروههاي اجتماعي فرودست و حاشيهاي هستند. پديدههايي چون خودكشي، اعتياد، مهاجرت دروني و به بيرون، ناامني رواني، تنفروشي، كار كودك و بازماندگي از تحصيل سالهاست در برابر ما قرار دارند؛ اما نهاد علم و انجمنها در برابر آنها بيپيوند و بيتداوم ماندهاند. معتقدم كنشگري ميداني و حضور در كف جامعه، شرط فهم عميق براي كمك به جامعه است. اين روش، جاي پاي زيادي در سنتهاي ديرين دارد. به هر ترتيب بازنگري در نقشهاي ميانجيگري در نهادهاي متعلق به علوم اجتماعي و به ويژه انجمنهاي علمي يك ضرورت براي پاسخ مسوولانه به جامعه است. نبايد ميانجيگري ميان نهادهاي علم و سياستگذاري متوقف بماند. گاهي مشاهده ميشود برخي كنشگران علمي در مرحله «ترويج» متوقف شده يا در چرخه پايانناپذير «نقد» باقي ماندهاند. هر چند شالودهشكني را به عنوان شرط گشودن راههاي تازه باور دارم، اما اين شالودهشكني به معناي توقف در مرحله نقد نيست. ما نيازمند بازنگري و نگاهي ساختارمند به نقشهاي ميانجيگري هستيم. صاحبنظران علوم انساني و علوم اجتماعي بهرغم همه مشكلات، سوءظنها، عدم تاييد صلاحيتها و همچنين محرومسازيهاي غيرمنصفانه از تدريس ميتوانند در قبال جامعه تلاشهايي اثربخش، افقگشا و راهگشا مبتني بر واقعيت جامعه و چگونگي ساخت قدرت داشته باشند. خوشبختي جامعه در گروی آن است كه جامعه قوي و دولت همراه و همسو داشته باشد. پرسش اصلي اين است: چگونه ميتوان اين رابطه را ـ ميان ظرفيت دولت، انسجام اجتماعي و دانش علمي ـ به توازن رساند و به پيش برد؟ در حالي كه نگارش اين يادداشت را به پايان برده بودم، از حادثه پيش آمده براي تعدادي از جامعهشناسان منتقد مطلع شدم. به نظرم مسير درست بازگشت به شيوهها و سنتهايي است كه انقلاب بزرگ ايران براي ما به جا گذاشت. مرور ميكنم مناظرههاي زندهياد شهيد بهشتي با سران حزب توده، مناظرههايي كه با گروههاي چپ تندرو كه در صدا و سيما شكل گرفت و به ياد ميآورم آموزهاي از شهيد مطهري كه معتقد بود، ماركسيسم را بايد در دانشگاههاي ايران تدريس كرد، آن هم توسط يك استاد ماركسيست! اينچنين بود كه ايده جمهوري اسلامي در آن دوران سامان يافت و پرطرفدار شد. معتقدم «مدارا» ايجاد زمينه براي بيان هرگونه نظرات است كه ميتواند نقشهاي ميانجيگري ساحت علم و نهاد علم به خصوص در حوزه علوم اجتماعي را فراهم سازد. اميدوارم كه به سنتهاي ديرين باز گرديم، با چنين روشهايي است كه ميتوانيم جامعهاي پويا، منتقد و افقگشا را تجربه كنيم.