اين مقاله به واكاوي مفهوم «هتروگليساي ايراني» يا چندصدايي فرهنگي در بستر تاريخ انديشه و تمدن ايران ميپردازد. نويسنده با تكيه بر نظريه چندصدايي ميخاييل باختين و با نگاهي تبارشناسانه به آثار و كنشوري چهار چهره بزرگ فرهنگ ايراني - كوروش بزرگ، زرتشت، ابوريحان بيروني و حافظ - نشان ميدهد كه ايران در بستر تاريخ خويش، از هخامنشي تا روزگار كلاسيك و اسلامي، حامل گفتماني چندصدايي و مداراپيشه بوده است. اين گفتمان در برابر پارادايم تكصدايي و انحصارگرايانهاي قرار ميگيرد كه در دورههايي چون عصر متاخر ساسانيان يا برخي دورههاي متأخر تاريخي ديگر با نمايندگاني چون محمد غزالي ظهور كرده است. مقاله بر آن است كه مفهوم «چندصدايي ايراني» نه فقط در ادبيات و آيين، بلكه در فلسفه حكمراني، علم و زيباييشناسي ايراني نيز ريشه دارد. كوروش تنها پادشاه ايران باستان است كه سياستورزي او ريشه در پارادايم مدارا و پذيرش حق متفاوت بودن دارد. در تبار انديشه ايراني، نوعي ديالكتيك مداوم ميان دو قطب فرهنگي و تاريخي وجود دارد: ايرانِ پيش از اسلام و ايرانِ پس از اسلام. اين دوگانگي، در دوران معاصر نيز بازتوليد شده و گاه به صورت تصادم گفتمانها نمود يافته است. فرهنگ رسمي در دورههاي مختلف، با تاكيد بر يكي از اين دو حوزه و انكار ديگري، نوعي حذف و خاموشي تاريخي را رقم زده است. نمونهاي از اين وضعيت را ميتوان در دگرگوني آيينهاي مردمي چون چهارشنبهسوري مشاهده كرد: آييني آستانهاي كه در دوران جديد، به تعبير باختين، خصلتي كارناوالي يافته است. در پس اين دگرگونيها، گفتمانهايي نهفتهاند كه ميان هويت ملي و هويت ديني، ميان عقلانيت و هيجان و ميان مركزگرايي و مركزگريزي در نوسانند.
۱. از تبارشناسي تا چندصدايي فرهنگي
ميخاييل باختين در نظريه «هتروگليسيا» (Heteroglossia) يا چندصدايي، بر وجود صداهاي متكثر در زبان، فرهنگ و گفتار تاكيد دارد. او در برابر «مونوگليسيا» (Monoglossia) يا تكصدايي ميايستد؛ وضعيتي كه در آن قدرت، معنا را به انحصار ميكشد و ديگر صداها را خاموش ميسازد. در خوانش انسانشناختي اين مفهوم، ايران يكي از كهنترين نمونههاي تمدني و فرهنگي است كه در بطن خود، چندصدايي فرهنگي را پذيرفته است. اين چندصدايي، در گفتمان كوروش بزرگ، در پيام زرتشت، در روششناسي ابوريحان بيروني و در شعر و تفكر حافظ به اوج خود ميرسد.
۲. كوروش بزرگ و پارادايم مدارا
كوروش بزرگ، بنيانگذار هخامنشيان، نخستين تجلي پارادايم چندصدايي در تاريخ ايران است. در عصر او كه قتلعام، ويراني معابد و سوزاندن شهرهاي مغلوب رسم فاتحان بود، كوروش از اين منطق سرباز زد. او نه تنها مردمان بابل را نكشت، بلكه به آنان اجازه داد آيينهاي خود را آزادانه برگزار كنند و خدايانشان را گرامي دارند.
در برابر او، خسرو اول ساساني نمونهاي از الگوي تكصدايي است كه در آن دين و قدرت درهم تنيده ميشود و قتل مزدكيان و مانويان به نام «حفظ ايمان» از سوي او و كرتير موبدان موبد وي توجيه ميشود. در اين چشمانداز عصر ساساني با جدا كردن خود از ميراث هخامنشي مدارا و تكفير ديگر آيينهاي عصر خود چون مزدكيان و مانويان عملا زمينه سقوط امپراتوري خود و جدايي مردم از نهاد قدرت را باعث شد. به تعبير ديگر ميراث كوروش، پارادايمي است مبتني بر پذيرش تفاوت، صلح و مدارا؛ در حالي كه ميراث ساساني متاخر بهويژه، نماينده انحصار، تكفير و حذف و پيوند دين زرتشتي با نهاد قدرت و ظهور مرداني چون كرتير است.
 اين دو ميراث را ميتوان در تضاد ميان ميراث بويگان و صفويه نيز ديد، يكي كه ميتوان به صورت تقريبي آن را پذيراي هويت پيشااسلامي دانست و ديگري كه رويكرد سخت و تند در برابر تفاوتهاي فرهنگي و آييني دارد.
۳. زرتشت و ظهور نخستين گفتوگوي  الهياتي و چندصدايي گاتها 
زرتشت را بايد نخستين فيلسوف گفتوگو در تاريخ ايران دانست. گاتاهاي اوستا نه فرماني از بالا، بلكه گفتوگويي ميان انسان و اهورامزدا هستند. اين گفتوگو، با انكار قربانيهاي خونين و تاكيد بر راستي و انديشه نيك، زمينهساز ظهور نوعي زيستسالاري (Bioethics) در دين ايراني شد. نخستينبار در آثار پورداوود و خجستهكيا نشان داده شده كه فرم گفتاري گاتاها بر پايه گفتوگو و تعامل و زيستسالاري شكل گرفته است. در اين معنا، زرتشت بنيانگذار نخستين «چندصدايي آييني» در ايران است كه كوروش بزرگ در سطح حكمراني و اجتماعي به مثابه يك نهاد اجتماعي آن را به عمل رساند.
۴. ابوريحان بيروني و چندصدايي علمي
ابوريحان بيروني، تداومبخش پارادايم كوروش در حوزه دانش است. او در روزگار محمود غزنوي كه دين و قدرت در پي حذف ديگري بودند، به مطالعه تطبيقي آيينها و علوم ملتها پرداخت. او منتقد قدرت بود و به اين دليل به زندان افتاد. بيروني نماد فهم چندصدايي از حقيقت است كه نخستينبار با رويكردي معرفتي و شناختي روششناسي گفتوگو و پرهيز از قضاوت ديگري را بنا نهاد. گفتوگوي او با روحانيان هندو در هند، نمونهاي از نخستين روششناسي تطبيقي در تاريخ علم است.
ابوريحان در برابر تعصب ميايستد و هيچ قوم يا مذهبي را مركز حقيقت نميداند. از اين رو ميتوان گفت كه «چندصدايي علمي» در تمدن ايراني، از ابوريحان آغاز ميشود. او نه تنها بر عقلانيت، بلكه بر مدارا، مشاهده و گفتوگو به مثابه راه حقيقت تاكيد دارد.
۵. حافظ و اوج چندصدايي ايراني
حافظ شيرازي را ميتوان اوج تجلي «هتروگليساي ايراني» دانست. شعر او، شبكهاي از صداهاي متكثر و تركيب و همصدايي چند افق تمدني و فرهنگي است: صوفي، رند، زاهد، عاشق و ... در كنار يكديگر حضور دارند. حافظ، تكصدايي اخلاقي و آييني را به نقد ميكشد و در برابر ريا و تزوير، مفهوم «رندي» را ميآفريند؛ رندياي كه يادآور تريكسترهاي اسطورهاي و لوده- پهلوانان فرهنگ عامه ايران است. در جهان حافظ، همه نظامهاي دانايي - عرفان، حكمت، زن، پير مغان، عشق و ... - با هم گفتوگو ميكنند. او ما را نه به حذف ديگري، بلكه به درك تفاوت، شكيبايي هنجاري و مدارا فرا ميخواند. 
به تعبير شاعر: 
 «آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروّت، با دشمنان مدارا».
6. هرمنوتيك كوروش بزرگ 
كوروش نخستين حاكم جهان باستان است كه مدارا و پذيرش تفاوت را متني ميسازد، اين در حالي است كه ما در جهان باستان و هم امروز در بخش وسيعي از جهان با متني شدن قدرت و پيوند متن و قدرت و مميزي و حذف افكار ناهمسو با قدرت مواجه هستيم. صداهاي ناهمسو ناشنيده ميمانند و خاموش ميشوند. به اين ترتيب يكي از دالهاي مركزي گفتمانهاي مرتبط با كوروش بزرگ مفهوم آزادي و مدارا و دگرپذيري در منشور او است. متن منشور او با توجه به محتواي چندصدايي خود نه تنها فصل جديدي از فهم حكمراني را با تكيه بر مدارا و دوري از خشونت و حذف ديگري بنا مينهد كه همزمان در دور تفسير و هرمنوتيك قدرتمند خود در ظهور گفتمانهاي مختلف، افقي گشوده از خلق معاني را در تاريخ ايران و حتي جهان بنا مينهد. بيشك كوروش خالق پارادايمي است كه در بزرگان ديگر گفتمانهاي چندصدايي در ايران چون ابوريحان بيروني و حافظ ادامه يافت. شيفتگي مردم ايران به كوروش بزرگ ريشه در اجزاي گفتمان ميراث فكري، فلسفي و سياسي او دارد: پذيرش ديگري و تفاوت، پرهيز از ديگريسازي و دوري از شيطانيسازي ديگري، مدارا، دگرپذيري، گفتوگو و چندصدايي يعني آنچه بيش از هر زمان ديگري ايران امروز بدان نياز دارد. ميراث كوروش بزرگ در انديشههاي نمايندگان هتروگليساي ايراني يعني حافظ و ابوريحان در نقد زنهراسي، بدنهراسي، دگرهراسي و حركتهراسي خود را نشان ميدهد. كوروش بزرگ نماينده اصلي هتروگليساي ايراني در كنار سه نماينده برجسته ديگر است و در برابر نمايندگان تكصدايي يعني مونوگليسيا قرار دارد.
7. نتيجهگيري: تداوم پارادايم مدارا
از كوروش تا حافظ، از زرتشت تا ابوريحان، در تاريخ فرهنگ ايران، پارادايمي تداوم يافته است كه بنيانش بر چندصدايي، مدارا و پذيرش ديگري است. در برابر اين پارادايم، جريانهاي تكصدايي و ايدئولوژيك همواره كوشيدهاند صداي ديگران را خاموش كنند. با اين حال، فرهنگ ايراني بارها توانسته است از دل ويرانيها دوباره گفتوگو و تفاوت را بازيابد. «هتروگليساي ايراني» نه فقط مفهومي نظري، بلكه ميراثي زنده است؛ ميراثي كه ميتواند مبناي بازخواني انسانشناسانه و فلسفي فرهنگ ايران در عصر جديد قرار گيرد.
دانشيار پژوهشكده مردمشناسي 
پژوهشگاه ميراث فرهنگي و گردشگري