• 1404 يکشنبه 4 آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6173 -
  • 1404 يکشنبه 4 آبان

پلي ميان فلسفه كانت و علوم اجتماعي

«مكتب بادن»

فريبرز صميمي

از زمان ارسطو بدين‌سو، معرفت انسان تابعي از هستي بود. به عبارت دقيق‌تر، جهان امري «كلي» و «غايتمند» بود كه شناخت آن نيازمند غور و تفحص در نظم كلي حاكم بر آن بود تا اينكه فيلسوفاني نظير دكارت و دانشمنداني نظير نيوتن، جهان را به اجزاي مكانيكي و كميت‌پذير آن فرو كاستند.  اول بار كانت بود كه نشان داد كه جهان به مثابه «كل منسجم»، پديداري است كه توسط انسان برساخته مي‌شود و با اتكا به اين چرخش كپرنيكي، هستي را از بيرون به ساحت دروني سوژه منتقل كرد. به عبارتي «مني» كه خواستار شناخت جهان بود تا قبل از كانت تبديل به «مني» شد كه جهان را مي‌سازد. كانت با اين چرخش كپرنيكي، سوژه را در جايگاهي قرار داد كه قادر است بپرسد انسان به عنوان شناسا، تا كجا مي‌تواند اظهارنظر كند و در كجا بايد سكوت كند؟ از نظر او، ذهن انسان داراي مقولاتي ثابت و پيشيني است (مثل عليت، وحدت، كميت، جوهر و غيره) كه پيش‌شرط امكان تجربه و شناخت‌اند. اين مقولات، جهانشمول و ضروري‌اند و براي همه انسان‌ها يكسان‌اند و مستقل از تاريخ و فرهنگ عمل مي‌كنند، بنابراين مي‌توان گفت، كانت نيز به نحوي پايبند به «كل منسجم» بود اما اين كل‌گرايي برخلاف گذشته از سطح هستي‌شناسي به ساحت معرفت‌شناسي تغيير جهت داده بود و در اين موضع، كماكان نسبت فرد با جامعه در معناي عام، نسبتي يكنواخت و متناسب بود، چراكه تغيير و تحول برحسب فرهنگ، تاريخ يا جامعه بر مقولات پيشيني از نظر كانت بي‌تاثير بود، اما اين رويكرد با مكاتب نوكانتي دگرگون شد؛ مفروض بنيادين اين مكاتب بر اين استوار بود كه واقعيت فرهنگي يا اجتماعي، ايستا نيست لذا امر پيشيني نيز چارچوب ثابت و لايتغير ندارد بلكه، وابسته به زمينه است؛ با اين رويكرد، تغيير اساسي در معرفت‌شناسي و هستي‌شناسي كانتي در مكتب‌هاي ماربورگ، بادن (يا جنوب غربي) و برونو باخ رخ داد.
متفكران «مكتب ماربورگ» به پشتوانه علم، به ويژه علوم طبيعي، معتقدند كه روابط و نه ذات يا ماهيت‌ها، بايد موضوع مطالعه علمي قرار گيرند بنابراين در‌حالي كه جوهرگرايي به مطالعه افراد و گروه‌ها به مثابه ابژه‌هايي مي‌پردازد كه پيشاپيش حاضر و موجودند اين مكتب، روابطي را مورد مطالعه قرار مي‌دهد كه اگرچه عيني هستند ولي نمي‌توان آنها را نشان داد. اين چرخش از ابژه‌ها به روابط، براي مطالعات علمي در حوزه‌هاي گوناگون از جمله علوم اجتماعي، تبعات مهمي در برداشت كه كساني مانند «ناتورپ» و «كاسيرر» به آن پرداختند.
ناتورپ معتقد است كه روش استعلايي كانت با «فكتهايي» نظير علم، اخلاق، دين و... در ارتباط است؛ به عبارتي فلسفه نظري با فكت علم 
(fact of science) فلسفه عملي با فكت نظم اجتماعي (social order) و زيبايي‌شناسي با فكت خلق هنري (artistic creation) عمل مي‌كنند و بدون اين فكت‌هاي انضمامي، شناخت ناممكن است.
 «كاسيرر» با بررسي صور نمادين (اسطوره، دين، هنر، زبان، علم و...) به اين نتيجه مي‌رسد كه هر كدام از آنها، زبان نمادين ويژه خود را دارند كه به كمك آنها، با امور واقع در ارتباط قرار مي‌گيرند. در ادامه اين مسير، كاسيرر فلسفه خود را به سوي فرهنگ، نماد و معاني سوق داد و چنين نتيجه گرفت كه ذهن انسان فقط با مفاهيم علمي كار نمي‌كند و هر صورت نمادين، نظــام مقولات خاص خود را دارد. متفــكران «مكتب برونو باخ »  مانند   يوهانس فولــكه‌ ( Johannes Volkelt  ) فردريش پاولسن (Friedrich Paulsen) سعي داشتند ميان فلسفه كانت و دين مسيحي پيوند برقرار كنند بدون اينكه به متافيزيك سنتي برگردند؛ لذا تمركز خود را بر نقد عقل عملي و نقد قوه حكم معطوف داشتند. 
اما درنهايت اين «مكتب بادن» بود كه توانست دستگاه نظري كانت را با حوزه علوم انساني تطبيق و به علوم اجتماعي تسري دهد. از نظر متفكران مكتب بادن، فهم بشر در بستر تاريخي و فرهنگي تغيير مي‌كند لذا مقولات نيز به عنوان امري پيشيني، ديگر نمي‌توانند به‌ صورت مطلق و ثابت درنظر گرفته شوند؛ بلكه بايد درون تاريخ، جامعه و فرهنگ خاص خود مد نظر قرار گيرند. به اين ترتيب، مقولات در ديدگاه نوكانتي‌ها، وجه كاركردي (functional) يافتند و معنا و اعتبار آنها نسبت به فرهنگ، تاريخ و جامعه متغير شد و شناخت سوژه از هستي، محصول فرآيــند  اجتمــاعي گرديــد. ويلهــلم ويــند لباند (Windelband) به عنوان يكي از پيشگامان اين مكتب، بر اين اعتقاد بود كه علوم دقيقه مي‌توانند در جست‌وجوي قوانين كلي و جهانشمول برآيند اما در علوم انساني و بالطبع در علوم اجتماعي باتوجه به تغيير زمينه‌ها بايد به دنبال امور يكه و منفرد باشيم لذا علوم طبيعي از آنجا كه در پي يافتن قوانين است، بر «قانونگذاري/تعميم» (Nomothetik) و علوم  انساني  بر  «يكه نگري»  (Idiographie) استوار است. 
در ادامه «ريكرت» (Rickert) تكليف علوم انساني را بررسي ارزش دانست، چراكه از نظر او، اين ارزش‌ها هستند كه به صورت پيشيني به نوعي وجود دارند و اعمال و انديشه‌هاي ما را هدايت مي‌كنند و زندگي ما نيز در خدمت تحقق آنهاست؛ از نظر ريكرت، مكاتبي كه با پسوند «ايسم» پايه‌ريزي مي‌شوند (مانند سوسياليسم، فاشيسم و غيره) حاصل تفوق يك ارزش بر ديگر ارزش‌هاست، بنابراين مي‌توان گفت از نظر ريكرت، ارزش‌ها كاركردي همسنگ با مقولات كانت دارند، چراكه انسان شناسا، با اتكا به ارزش‌ها عمل مي‌كند.
تاثير مكتب بادن را مي‌توان از وبر، زيمل تا آكسل هونت پي گرفت؛ پذيرش نسبي بودن مقولات نزد نوكانتي‌ها، به ويژه قوام آن در مكتب بادن، مقدمه‌اي بود براي تاكيد بر نقش سوژه در فرآيندهاي اجتماعي نظير انقلاب، جنبش‌هاي اصلاحي و پديده‌هايي از اين دست، به عبارت دقيق‌تر، سنگ بناي پرسش پيرامون تغيير و تحول پديده‌ها در دنياي مدرن، با تاكيد بر نقش سوژه در نسبت با زمينه‌هاي فرهنگي و تاريخي را مكتب بادن بنا گذاشت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون