قاعده سقف در سياست ايران
حسين نورانينژاد
حسين نورانينژاد، قائممقام حزب اتحاد ملت، ديگر تحليلگري است كه به بحث بداخلاقيهاي فعلي و تلاش جريان تخريب براي ايجاد تنش و دودستگي در كشور ميگويد: «نقد، تخطئه و حتي تخريب چهرههايي چون محمدرضا باهنر، وقتي موضعي متفاوت از گذشته خود يا خلاف انتظار بدنه اجتماعي جريان متبوعشان ميگيرند، پديده تازهاي نيست. در هر جريان سياسي، مواضع غيرمنتظره با واكنشهايي از طيفهاي مختلف همراه ميشود؛ از نقد منصفانه تا حملات تند و غيرمنصفانه. مساله اصلي اما نه خودِ نقد، بلكه پيامدهاي متفاوتي است كه براي افراد موردنقد رقم ميخورد. به عنوان مثال، نقدهايي از نيروهاي ميانه تا اصلاحطلب و تحولخواه همواره متوجه افرادي چون جواد لاريجاني، سردار نقدي و امثال آنها بوده است، بيآنكه كوچكترين تاثيري بر موقعيت و سرنوشتشان داشته باشد؛ چه حقانيت نقدها آشكار باشد، چه نه. اما در سوي ديگر، جرياني كه در ادبيات سياسي به نام گروه فشار، تندروها يا سوپرانقلابيها شناخته ميشود، وقتي يكي را سيبل حملات خود قرار ميدهد، معمولا موفق به حذف يا طرد او از عرصههاي رسمي ميشود. اقليتي كوچك، داراي مصونيت و نورچشمي بودگي كه نسبت به خيابان، اتهام، توهين و بهتان، حقوق انحصاري دارند.
اين گروه كوچك و هدايتپذير در واقع ابزار اجراي يك قانون نانوشته در سياست ايران هستند؛ قانوني كه ميتوان آن را «قاعده سقف» ناميد. به موجب اين قاعده، هر فرد يا جرياني در ايران سقفي نانوشته اما واقعي در ميزان قدرت، محبوبيت، ثروت يا نفوذ دارد. وقتي از اين سقف عبور كند، نيروهاي مختلف
-ازجمله همين گروههاي فشار- به اشكال گوناگون فعال ميشوند تا او را به زير بكشند. براي همين است كه هيچ رجل قدرتمندي كه بتواند به مثابه لنگرگاه در مواقع بحراني عمل كند، باقي نميماند. اين قاعده چپ و راست نميشناسد. از اپوزيسيون و مخالفاني چون مهندس بازرگان و مهندس سحابي كه بگذريم، در درون ساختار قدرت نيز نمونههاي متعددي داريم: هاشميرفسنجاني، خاتمي، ناطق نوري، حسن روحاني، جواد ظريف، احمدينژاد و بسياري ديگر هر يك در مقطعي از اين سقف عبور كرده و به نوعي از عرصه تصميمگيري كنار گذاشته شدهاند. سرنوشت كساني چون موسوي، رهنورد و كروبي كه كارشان به حصر كشيد، تنها شكل حادتر همين قاعده است. در مقابل، تنها كساني كه پس از هشدارها و فشارها به نوعي از موضع خود بازميگردند يا حد سقف را رعايت ميكنند، مجال بازگشت به عرصه رسمي مييابند. در ماجراي اخير محمدرضا باهنر نيز همان الگو، در حد و اندازههاي موضوع و فرد موردنظر تكرار شد. در حالي كه در جريان و پس از جنگ ۱۲ روزه، فضايي نسبتا مثبت و اميدهايي براي تغيير برخي رويهها و تجديد احترام به سرمايههاي سياسي پديد آمده بود، اكنون كه نگرانيها از خطر جنگ فروكش كرده، نشانههاي بازگشت به تنظيمات سابق آشكار است. برخوردي كه با يك نظر معقول باهنر شد، از همان قاعده پيروي ميكند: يادآوري اينكه سقفها همچنان برقرارند و هيچ چيز تغيير نكرده است.