چرا جنگ ، چرا صلح تحليل علّي راهبردي و پيامدي
بهمن اكبري
اشاره- پذيرش توافق صلح از سوي جنبش مقاومت اسلامي (حماس) پس از دو سال جنگ خونين در غزه، يكي از مهمترين تحولات ژئوپليتيكي در خاورميانه پس از جنگ ۲۰۲۳ است. اين تصميم اگرچه به ظاهر نقطه پاياني بر درگيريهاي ويرانگر بود، اما پرسشهاي متعددي را درباره منطق مقاومت، محاسبههاي سياسي و پيامدهاي انساني و راهبردي آن برانگيخته است. در اين يادداشت مقاله با تكيه بر بيانيه رسمي حماس و اظهارات رييسجمهور وقت امريكا، دونالد ترامپ، به تحليل سه محور اصلي پرداخته ميشود:
۱. چرايي تاخير در پذيرش صلح،
۲. ماهيت و مضمون توافق،
۳. پيامدهاي داخلي، منطقهاي و بينالمللي آن.
نخست؛ زمينه و سير تاريخي دو سال جنگ- از آغاز درگيريها در اكتبر ۲۰۲۳، جنگ غزه به يكي از طولانيترين و پرهزينهترين منازعات ميان فلسطينيان و رژيم صهيونيستي تبديل شد. عمليات اوليه حماس با هدف شكستن محاصره غزه و گرفتن اسيران اسراييلي انجام گرفت، اما واكنش نظامي تلآويو كه با حمايت بيسابقه غرب همراه شد، غزه را به ويرانهاي بدل ساخت. در طول دو سال، بيش از ۷۰درصد زيرساختهاي نوار غزه نابود شد و دهها هزار غيرنظامي كشته يا آواره شدند. در چنين شرايطي، فشارهاي انساني و ديپلماتيك، همراه با خستگي ميداني دو طرف، زمينه را براي ميانجيگري سهگانه قطر، مصر و تركيه فراهم كرد.
دوم؛ چرايي تاخير در پذيرش صلح- پذيرش صلح از سوي حماس پس از دو سال، نتيجه مجموعهاي از ملاحظات سياسي و اعتقادي بود كه هم جنبه دروني و هم بيروني داشت:
الف) محاسبه مقاومت و حفظ مشروعيت
در نگاه حماس، پذيرش زودهنگام صلح به منزله شكست سياسي و تضعيف سرمايه نمادين «مقاومت» بود. رهبري حماس ميكوشيد تا با طولاني كردن مقاومت، مشروعيت خود را در ميان ملت فلسطين و امت عربي حفظ كند؛ اما استمرار جنگ، با افزايش تلفات و تخريب گسترده
اين مشروعيت را تدريجا فرسايش داد.
ب) تغيير در موازنههاي منطقهاي
تحولات ميداني در لبنان، سوريه و يمن، همراه با تغيير رويكرد برخي دولتهاي عربي نشان داد كه مقاومت فلسطين در انزواي سياسي قرار گرفته است. لذا حماس با درك تغيير شرايط، ناگزير به پذيرش نوعي «صلح حداقلي» شد كه بتواند بقاي سياسي خود را تضمين كند.
ج) نقش مياscنجيهاي منطقهاي و بينالمللي
قطر، مصر و تركيه با درك پيامدهاي انساني بحران، در مسير ديپلماسي چندجانبه حركت كردند. ورود دونالد ترامپ، با هدف بازسازي وجهه بينالمللي امريكا و تثبيت نقش ميانجي واشنگتن، عامل تعيينكنندهاي در شكلگيري توافق شرمالشيخ بود.
سوم؛ مضمون و ساختار توافق صلح- بر اساس بيانيه رسمي حماس و اظهارات ترامپ، توافق شامل محورهاي اصلي زير است:
۱. پايان جنگ و خروج كامل نيروهاي اشغالگر از نوار غزه؛
۲. تبادل اسيران و آزادي تمامي گروگانها؛
۳. ورود كمكهاي انساني و بازسازي فوري مناطق آسيب ديده؛
۴. تضمين نظارت بينالمللي و نقش كشورهاي ضامن توافق (قطر، مصر، تركيه و امريكا) .
از منظر حقوق بينالملل، اين توافق را ميتوان «تفاهمنامه شبهصلحي» دانست كه در آن نه شناسايي سياسي متقابل صورت گرفته و نه چارچوبي نهايي براي دولت فلسطيني مشخص شده است؛ بلكه هدف آن صرفا توقف خصومتها و آغاز فرآيند بازسازي است.
چهارم؛ نتايج و پيامدهاي استراتژيك- پذيرش صلح براي حماس و منطقه پيامدهاي چندوجهي داشت:
الف) در سطح داخلي فلسطين
پايان جنگ، گرچه از ويراني بيشتر جلوگيري كرد، اما پرسشهاي جدي درباره محاسبههاي راهبردي حماس ايجاد كرد. منتقدان معتقدند كه اقدام اوليه در گروگانگيري و شروع جنگ، خطايي محاسباتي بود كه بدون پشتوانه منطقهاي و تدارك سياسي انجام شد. در مقابل، هواداران مقاومت تاكيد دارند كه اين عمليات، اشغال را از حالت سكون خارج كرد و بحران فلسطين را به موضوع اول جهان بدل ساخت.
ب) در سطح منطقهاي
نقش سه كشور ميانجي (قطر، مصر و تركيه) نشان داد كه محور اسلام سياسي معتدل ميتواند در برابر جنگهاي نيابتي نقش سازنده ايفا كند. با اين حال، برخي كشورهاي عربي كه پيشتر به روند عاديسازي با اسراييل پيوسته بودند، از اين توافق استقبال سردي كردند، زيرا آن را بازگشت به معادلهاي قديمي ميدانند.
ج) در سطح بينالمللي
دونالد ترامپ با طرح صلح شرمالشيخ كوشيد تا خود را به عنوان معمار صلح جديد خاورميانه معرفي كند. با اين حال، تحليلگران معتقدند كه توافق بيشتر جنبه تبليغاتي و نمادين داشت و هنوز از لحاظ ساختاري فاقد ضمانت اجرايي پايدار است.
با وجود اين، توقف جنگ غزه پيامدهاي مهمي براي افكار عمومي جهاني داشت؛ چهره اسراييل بيش از پيش به عنوان دولت متجاوز شناخته شد و گفتمان «حقوق بشر در فلسطين» جايگاه تازهاي يافت.
پنجم؛ ارزيابي نهايي: ميان مقاومت و سياست- پذيرش صلح از سوي حماس را ميتوان نقطه عطفي ميان واقعگرايي سياسي و آرمانگرايي مقاومت دانست. دو سال جنگ نشان داد كه پيروزي نظامي در برابر ارتش اسراييل، با وجود شجاعت رزمندگان فلسطيني، عملا ممكن نيست؛ اما ايستادگي آنان توانست رژيم اشغالگر را در افكار عمومي جهاني شكست دهد.
با اين حال، تصميم نهايي حماس براي صلح، نوعي بازگشت از ايدئولوژي مطلقگرايانه به عقلانيت سياسي است؛ عقلانيتي كه نه در نفي مقاومت، بلكه در تبديل آن به ابزار گفتوگو و ديپلماسي نهفته است.
در پايان - دو سال مقاومت غزه، تجربهاي تلخ و آموزنده در تاريخ مبارزات فلسطيني است. اين جنگ اگرچه هزينههاي سنگيني بر مردم غزه تحميل كرد، اما نشان داد كه مقاومت، بدون پشتوانه منطقهاي و مديريت سياسي، به فاجعه انساني ميانجامد.
پذيرش صلح از سوي حماس را بايد نه شكست، بلكه تغيير پارادايم از مقاومت مسلحانه مطلق به مقاومت سياسي هوشمندانه دانست؛ مقاومتي كه از سلاح به قلم و از ميدان جنگ به ميز مذاكره منتقل شده است.
در نهايت، آينده صلح غزه در گرو توانايي نخبگان فلسطيني براي بازتعريف مشروعيت مقاومت در قالب «دولتسازي»، «وحدت ملي» و «تعامل سازنده با جهان اسلام» خواهد بود.