• 1404 چهارشنبه 23 مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6164 -
  • 1404 چهارشنبه 23 مهر

روايت هفتادوهشتم: خاطرات سياسي امين‌الدوله (4)

كيسه دولت

مرتضي ميرحسيني

ضدحمله دشمنانش سنگين بود. نه به او فرصت مي‌دادند و نه در رسيدن به هدفشان -كه سرنگوني صدراعظم بود -خط قرمزي داشتند. به نظرشان هر كاري، چه دروغ و چه زدن انگ و افترا مجاز بود. «چون ايرادي به خيالات و كار امين‌الدوله نمي‌توانستند گرفت، دو موضوع را حربه خود قرار داده بودند؛ يكي اينكه امين‌الدوله با مسلك اروپايي موافق است و چون مظفرالدين‌شاه بي‌اطلاع، علي‌الظاهر خودش را مذهبي و مسلمان جلوه مي‌داد از اين طريق مي‌خواستند شاه را كوك كنند... و عده‌اي را وادار كرده بودند دنباله اين مزخرفات را بگيرند. حربه عمده ديگرشان اين بود كه امين‌الدوله نظر به سابقه خصوصيت با مرحوم سيدجمال‌الدين اسدآبادي و پرنس ملكم‌خان مجد است ايران را مملكت قانوني و تدريجا اختيارات و اقتدارات سلطنت ايران را به مشروطيت تبديل كند و خيالات اصلاحي امين‌الدوله را از قبيل ترويج معارف و ترتيب قشون و تنظيم ماليه و جلوگيري از توقعات نامحدود... براي پيشرفت حرف‌هاي خودشان و مشوب كردن ذهن شاه به اشكال مختلف تعبير و جلوه مي‌دادند.» اما اگر منتظر سستي و عقب‌نشيني امين‌الدوله بودند، اشتباه مي‌كردند. صدراعظم از جايش تكان نخورد. شاه را هم كه ترسيده بود، آرام كرد. به او گفت: «اگر شما در اول سلطنت از اين تهديدات مرعوب شويد، نمي‌توانيد مملكت را اداره كنيد. تزلزل پيدا نكنيد. اگر اتفاقي روي داد، مسووليت با من است.» ايستادگي‌اش جواب داد و موج حمله فروشكست. دشمنانش موقتا پس نشستند و كمي از هياهوها كاسته شد. بعد، امين‌الدوله به ديدن شاه رفت. با او، خصوصي صحبت كرد. گفت: «براي اقتدار دولت و پيشرفت كار شما از هر اقدامي كه ممكن باشد مضايقه نمي‌كنم، ولي اين دسته‌جات مخالف كه ريشه‌اش درباري‌ها هستند، نه من، بلكه احدي را نمي‌گذارند براي شما و ايران كار كند. پدر تاجدار شما در سن هجده سالگي به سلطنت رسيد و مرحوم ميرزا تقي‌خان اميركبير اول اقدامي كه كرد، اخراج چند نفر از خلوتي‌هاي ناصرالدين‌شاه بود كه از طفوليت با پادشاه مأنوس بودند و مي‌خواستند در موقع سلطنت هم دخالت در كار دولت كنند. اميركبير آن چند نفر را خواست و گفت حقوق شما اضافه مي‌شود ولي حق آمدن به طهران را نداريد تا موقع اقتضا كند و فعلا در تبريز بمانيد. تا امير توانست در ظرف دو سال آن مملكت شوريده از هم گسيخته محمدشاهي و حاجي ميرزا آقاسي را سروصورت بدهد. ايران امروز دچار آن مشكلات نيست. پدر شما يك مملكت نسبتا مرتبي براي شما گذاشته، اگر عزم و اراده به خرج دهيد طولي نمي‌كشد نواقص درست شود.» مي‌كوشيد با مظفرالدين‌شاه به زباني ساده، به زباني كه او آن را بفهمد، حرف بزند. «خودتان فكر كنيد و گذشته زندگي پدرتان را به خاطر بياوريد، او هم خلوت داشت، اندرون مفصل داشت، در موقع فراغت از كار مملكت تفريح و راحت و عيش داشت، طبيب ايراني و فرنگي داشت، كدام يك از اجزاي دربارش قدرت داشتند در كار دولت دخالت كنند؟ من تصديق مي‌كنم نوكرهاي شما چهل سال در تبريز به انتظار امروز ماندند، در حق هر كدام به گنجايش كيسه دولت كه امروزه خالي است رعايت كنيد مانع نيستم. هر كدام كه نسبتا لياقتي داشته باشند، مي‌شود به حكومت اطراف فرستاد به شرط اينكه براي پر كردن جيب به جان رعيت نيفتند و آبروي شما را نبرند. البته طبيب شما كه محل اطمينان است بايد راحت باشد و استفاده كند ولي حدي برايش قرار بدهيد. دخالت او در سياست داخلي و خارجي منطق ندارد. همچنين ساير روساي دربار شما از ناظر و فراشباشي و ميرآخور و كشيكچي‌باشي و خواجه‌باشي و سيد بحريني روضه‌خوان و اندرون و غيره، اين ترتيب مخالف پادشاهي و مملكت‌داري است.» شاه همه حرف‌هاي صدراعظم را تاييد كرد. گفت: تو راست مي‌گويي و درباريان نبايد در كاري كه به آنان ربطي ندارد، دخالت كنند. گفت: خودم هميشه مانع دخالتشان مي‌شوم و اصلا به حرف‌هايشان گوش نمي‌كنم. اما شاه حقيقت را نمي‌گفت. به قول راوي، او در دست همين درباريان اسير و بيچاره بود و «البته خلقت و عادت شاه مرضي بود غيرقابل علاج و بدترين بدبختي براي ايران.»

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون