حسرت این تراژدی برای ماست
نازنین متیننیا
صبح روز سهشنبه، ناصر تقوایی برای همیشه، از این جهان خداحافظی کرد. چند دهه خانهنشینی و کنجی نشستن را رها کرد و با کارنامهای عجیب، تاثیرگذار و فراموش نشدنی، به سالها «نه» گفتن و کاری نکردن پایان داد.
حالا اینجور مواقع باید در رثای اسطوره خانهنشین نوشت و غم را در کلمات گسترش داد تا ثابت کنیم، مردی که رفته، «یکه» نداشته و ما وسعتی عظیم را از دست دادهایم. اما صبح امروز، وقتی خبر از راه رسید، از خودم پرسیدم: «آیا باید سوگواری بزرگی داشته باشیم و در رثای از دست دادن، خودمان را تکه و پاره کنیم؟!» این سوال نه از سرسنگدلی است و نه ناآگاهی. در عمر روزنامهنگاریام، آنقدر خوششانس بودم که یکبار از نزدیک ناصر تقوایی را در برنامهای دیدم و پای حرفهایش نشستم و دوبار هم گفتوگویی تلفنی، در همین صفحه آخر روزنامه اعتماد داشتم. اگر سهم نسلی را بخواهید حساب کنید و دورانی که تقوایی ناگهان تصمیم گرفت به گوشهای برود و دیگر حتی جواب تلفن خبرنگارها را ندهد، احتمالا در این جهان، من روزنامهنگاری بسیار خوشبخت بودم که چنین فرصتهای درخشانی به دست آوردم. مثل عباس کیارستمی، شانس گفتوگو با تقوایی زیاد نبود. اما یادم میآید که دمدمای غروب پاییز و زمستانی، وقتی تحریریه شلوغ و پرسروصدا بود، تقوایی ناگهان تصمیم گرفت پیامگیر تلفن خانهاش را جواب دهد و قرعه به نام من بیفتد. بار اول زرنگی کردم، میدانستم عاشق فوتبال است و پای ثابت دربی. بعد از دربی ۸۱، با ناامیدی و حالا شانسم را امتحان کنم، شماره را گرفتم. با ناباوری جواب داد. از علاقهاش به کارگردانی فوتبال گفت و اینکه اگر امکانش را داشت، صحنه را جور دیگری میچید و چیزهایی را نشان نمیداد و چیزهای دیگری را حذف میکرد. شور و هیجانش پای تلفن زیاد بود و گفتوگوی من را متفاوت و خاص کرد. از نظر تقوایی فوتبال، هیجان و درام بالایی داشت و درس زندگی میداد. بار دوم اما نزدیکتر به خاستگاه تقوایی حرف زدیم؛ درباره فیلم نساختن، کنجگزینی و دلتنگی برای سینما. میخواستم در چالش دعوتی من شرکت کند و بگوید که چرا این همه دور شده، دلتنگیاش از چه جنسی است و اصلا ما، طرفداران سینهچاکی که قدر و منزلتش را میدانیم، با سینماهای خالی از او چه کنیم. اما زیربار نرفت، محکم گفت که دلتنگی ندارد و همه چیز دیگر تمام شده. اصلا خواست که بروم و از مادرهای ایرانی بپرسم که چرا دیگر آدمهایی شبیه تقوایی و بیضایی تربیت نمیکنند. شوخی میکرد، اما با لحنی تلخ. گوشهنشینی خودخواستهاش، تقوایی را از آنچه میشناختم، تلختر کرده بود. بعدتر دیگر هیچ فرصت و شانسی برای گفتوگو با تقوایی پیش نیامد. درهای بخت من روزنامهنگار برای گفتوگویی حضوری بسته شد و «نه» میآورد و دیگر هم پیامگیر خانه را جواب نداد. آنقدر حرف نزد و سکوت کرد که صبح سهشنبه، وقتی خبر آمد، خبرگزاریها و پیجهای شبکههای مجازی، همه یکدست از آخرین صحبتهایش در جشن انجمن منتقدان، کپی کردند و رسالت خبری خود را انجام دادند.
حالا مرگ تقوایی در ۸۴ سالگی و سالها کنج سکوت ماندن، میتواند هزاران تحلیل و نمایشی از بیچارگی فرهنگی ما در چند دهه اخیر و به محاق رفتن نسلی از اسطورههای فرهنگی و... داشته باشد. اما راستش را بخواهید برای من روزنامهنگار دهه شصتیای که روزگاری در بهار مطبوعات کارم را شروع کردم و این روزهای سخت را میبینم، نگاهی دیگر هم به زندگی تقوایی وجود دارد. ناصر تقوایی، در عمر فعالیتش، آثاری خاص، فراموشیناپذیر بهجا گذاشت. تا جایی که توانست از فرصتهایش استفاده کرده و خیلی زودتر از همنسلانش فهمید که اوضاع فرهنگی رو به افول است و حاضر نشد تحت هر شرایطی کار کند. حالا آن روزگار، خیلیها او را وسواس و بدخلق نامیدند، اما واقعیت این است که هنرمند یگانه ما استانداردها و خط قرمز و اخلاق و منش خاص خودش را داشت و در روزگاری که در کسری از ثانیه، رنگ عوض کردن آدمها را میبینیم، چنین منش و رفتاری، خاص و یگانه و صدالبته که سخت است. پای اخلاق ایستادن و تن ندادن به شرایط و محجور ماندن، کار هر کسی نیست. اما تقوایی تاب آورد، ایستاد و خط عوض نکرد. یگانه زیست. شبیه به خودش و حتی به قیمت اینکه اثری دیگر نداشته باشد و پای دوربین نباشد.
حالا در این صبح پاییزی، وقتی این یادداشت را مینویسم، عزادار تقوایی نیستم، چون هنرمندی یگانه هشتاد و چهار سال، آنچه لازم داشت و میخواست را از جهان و زندگی گرفت. در دورانی که میتوانست کار کرد و وقتی هم که نشد، با وقار و متانت پذیرفت و دستهایش را آلوده نکرد. برای آدمیزاد چه چیز بهتر از این؟ اینکه یگانه باشد، برای خودش باشد و قادر مطلق زندگی خودش.
من تقوایی را با این خصوصیتها به یاد و خاطره میسپارم، لحن شوخ و تلخش را برای همیشه توی گوشم نگه میدارم و امیدوارم، از همان دوباری که درهای جهان برای همصحبتی با او باز شد، دستاوردی مهم برای این روزهای سخت داشته باشم و یاد بگیرم، در روزهای رنگ عوض کردنهای هزارباره، کمی هم از تقوایی بیاموزم و به زندگی نه در لحظه و جریان که کلیتی بزرگ نگاه کنم. با این تفاسیر، شاید باید فقط برای چند دههای عزاداری کرد که تقوایی را قدر ندید و مسیری برای کار کردنش فراهم نشد، روضه خواند و ذکر مصیبت کرد. اما برای ناصر تقوایی که یگانه ایستاد و از خط قرمزهایش عبور نکرد، نه. مرگ هم بخشی از داستان ناصر تقوایی است؛ این تراژدی باید حسرت تماشاگران باشد و نه کارگردان یگانه ما.