روايت هفتادوسوم: خاطرات آرتور هاردينگ (9) سربازها و سركردهها
مرتضي ميرحسيني
ارتشي وجود نداشت. عدهاي سركرده و سرباز كه تعداد دقيقشان هم معلوم نبود، از دولت جيره و مواجب ميگرفتند - يا حداقل قرار بر اين بود كه بگيرند - اما عملا نه به درد جنگ ميخوردند و نه اصلا كسي از آنان چنين توقعي داشت. باز در تهران شماري قزاق - البته به فرماندهي افسري روسی - ديده ميشدند، اما در ايالتها اوضاع واقعا وخيم بود. هاردينگ، نه از دلسوزي كه براي تمسخر مينويسد: «به حقيقت در بسياري از پادگانهاي ايراني، سربازاني كه اسما مامور خدمت در آن پادگانها بودند هيچگونه وظايف سربازي انجام نميدادند، بلكه از طرف فرماندهان خود به عنوان باغبان و كارگر و عمله به مالكان محلي اجاره داده ميشدند و مزد آنها را كه حاصل زحمتشان بود، خود فرماندهان با كمال مسرت به جيب ميريختند.» بعد به ماجرايي اشاره ميكند كه برايش تعريف كرده بودند: «برايم نقل كردند كه يك بار سپهسالار كل ايران (فرمانده كل قوا) براي سركشي به هنگي كه اسما ساخلو شهر مشهد بود به اين شهر رفت.
از آنجا كه سربازان اين هنگ جملگي در آن تاريخ در املاك و دهكدههاي مجاور به عنوان باغبان و مقني و نعلبند و مهتر و شاگرد دكان اجير شده بودند، جمعآوري اين همه سرباز پراكنده از روستاها و مزارعي كه در آنجاها كار ميكردند، لااقل 10 روز يا هفتهاي طول ميكشيد، در حالي كه سپهسالار در فرداي روز ورودش ميخواست پادگان مقيم مشهد را بازرسي كند و از سربازانش سان ببيند. والي خراسان كه در استفاده از دسترنج اين سربازان با فرمانده هنگ شريك بود، فكري بكر به خاطرش رسيد. مشهد مقدس - همچنان كه شايسته يك مكان متبرك مذهبي است - در اين تاريخ پر از درويشان ژندهپوش و گدايان بود كه مثل مور و ملخ در اطراف ضريح امام رضا ميلوليدند و معاش خود را از راه گدايي تامين ميكردند. در نتيجه، والي خراسان امر كرد اين گدايان مفلس و ژندهپوش را به سرعت جمعآوري كنند و لباس خدمت نظاميان را - كه در سربازخانه باقي مانده بود - به تنشان بپوشانند و همهشان را به عنوان سربازاني كه در پادگان ايالت كبير خراسان مشغول انجام وظيفه هستند از جلوی سپهسالار بگذرانند. بدبختانه سيما و هيات ظاهري اين گدايان موقعي كه تغيير لباس دادند و اونيفورمهاي چروك و بيدزده سربازان غايب پادگان را به تن كردند، به قدري مضحك و خندهدار بود كه هنگام رژه رفتن از مقابل سپهسالار نه تنها خود او بلكه تمام ناظران و تماشاگران را به خنده انداخت.» تصميم بعدي سپهسالار نيز در چارچوب همين فساد و تباهي جاي ميگيرد. «دستور داد اعضاي اين فوج دلقكان را مرخص كنند و افسري كه فرماندهي هنگ كذايي را به عهده داشت (به قراري كه شنيدم) ناچار شد مبلغي هنگفت به عنوان حقالسكوت به سپهسالار بپردازد، ولي از خطر اصلي يعني از دست دادن مقام و منصب كه فوقالعاده از آن ميترسيد در امان ماند و بازيگراني كه براي ايفاي نقش موقت سربازي اجير شده بودند دوباره به سر كسب و كار خود برگشتند.» نكته مهمتر ماجرا اينجاست كه انگليسيها همين ضعف را بهانه كردند و در همچشمي با روسيه و قواي قزاق، شماري سرباز هندي به ايران آوردند و دستهاي سوارهنظام براي محافظت از سفارتشان در تهران مستقر كردند. هاردينگ مينويسد: «اين سربازان نهتنها اسكورت مجلل وزيرمختار بريتانيا را در تهران تشكيل ميدادند، بلكه در طي زمان دستههايي از آنها به شهرهاي بزرگ ايران، نظير مشهد و اصفهان و شيراز نيز فرستاده شدند تا همين وظايف را نسبت به كنسولها و سركنسولهاي ما انجام بدهند و در همان حال گارد محافظ كنسولگريها هم باشند.»