پوسیدگی استراتژیک در صنعت نفت ایران
کالبد شکافی یک زوال تدریجی
امیررضا اعطاسی
صنعت نفت ایران که روزگاری موتور محرک توسعه اقتصادی و اهرم قدرت ژئوپلیتیک کشور در منطقه و جهان بود، امروز دچار یک پوسیدگی استراتژیک عمیق، چندلایه و نگرانکننده شده است. این پدیده، برخلاف بحرانهای حاد و آنی که با شوکهای قیمتی یا تحریمهای ناگهانی بروز میکنند، یک زوال آرام، تدریجی و تقریبا نامرئی است که طی دههها در لایههای زیرین سیستم مدیریتی، فنی و سرمایهای ریشه دوانده است. این فرسایش خاموش، دارایی استراتژیک کشور را به یک منبع آسیبپذیری مزمن تبدیل کرده است. بحران افت تولید از میادین، بیش از آنکه یک چالش فنی مقطعی یا صرفا نتیجه تحریمهای خارجی باشد، یک عارضه داخلی و نماد بیرونیِ یک بیماری مدیریتی ریشهدار است که سه رکن اصلی دارد: استهلاک شدید سرمایه فیزیکی، فرسایش تکنولوژیک عمیق و زوال تفکر استراتژیک و بلندمدت.
فیزیکِ زوال: وقتی مخازن پیر میشوند
پدیدارشناسی این بحران با فیزیک ساده و غیرقابل انکار مخزن آغاز میشود. بخش عمدهای از میادین نفتی ایران، بهویژه غولهای خشکی مانند اهواز، گچساران و مارون که ستون فقرات تولید کشور هستند، وارد نیمه دوم عمر خود شدهاند و از دوران تولید طبیعی و پرفشار عبور کردهاند. پدیده تخلیه طبیعی فشار (Natural Pressure Depletion) در این میادین، یک واقعیت ترمودینامیکی است، نه یک انتخاب یا سوءمدیریت مقطعی. این مخازن، مانند موجودی زنده، با گذشت زمان و استخراج نفت، انرژی درونی خود را از دست میدهد و تواناییشان برای به سطح راندن نفت به شکل طبیعی کاهش مییابد. در یک سیستم مدیریتی سالم و پیشرو، این افت اجتنابناپذیر با سرمایهگذاری پیوسته، عظیم و هوشمند در پروژههای پیچیده ازدیاد برداشت (EOR/IOR) مانند تزریق گاز امتزاجی برای حفظ فشار مخزن، سیلابزنی شیمیایی برای بهبود حرکت نفت در خلل و فرج سنگها و نوسازی مستمر تاسیسات فرسوده سطحی، مدیریت و کنترل میشود. اما در ایران، این فرآیند طبیعی با یک انقطاع سرمایهگذاری سیستماتیک و چند دههای مواجه شده است. این خلأ سرمایهگذاری، مخازن را در برابر افت طبیعی تولید بیدفاع گذاشته است. گزارشهای فنی شرکت ملی نفت ایران، نرخ افت تولید طبیعی (Decline Rate) در بسیاری از میادین کلیدی را بین ۸ تا ۱۲ درصد در سال برآورد میکنند. این ارقام هشداردهنده به معنای آن است که سیستم تولید نفت ایران، برای صرفا ثابت ماندن در سطح فعلی، نیازمند تزریق سرمایه و تکنولوژی برای افزودن سالانه حداقل ۳۰۰ تا ۴۰۰ هزار بشکه ظرفیت تولید جدید است. این حجم، معادل آن است که هر سه سال یکبار، یک میدان نفتی بزرگ جدید به اندازه کل تولید کشورهایی مانند عمان یا آذربایجان، کشف و به بهرهبرداری برسد، تنها برای جبران آنچه به صورت طبیعی از دست رفته است. در غیاب این سرمایهگذاری عظیم و مستمر، سیستم به صورت خودکار و تصاعدی رو به زوال میرود. این یک انتخاب نیست؛ یک جبر فیزیکی است که با بیعملی مدیریتی و محدودیتهای خارجی، به یک بحران اقتصادی غیرقابل کنترل تبدیل شده است.
اقتصادِ لختی: هزینه فرصتِ به تعویق انداختن واقعیت
ابعاد مالی این پوسیدگی، تصویری از یک خونریزی عظیم و خاموش ثروت ملی را به نمایش میگذارد. شکاف میان ظرفیت اسمی تولید (حدود ۳.۸ میلیون بشکه در روز) و تولید واقعی، یک «هزینه فرصت» انتزاعی نیست؛ بلکه یک زیان قطعی، روزانه و برگشتناپذیر است. با فرض اینکه تنها نیمی از این شکاف ناشی از محدودیتهای فنی داخلی و فرسودگی باشد، اقتصاد ایران روزانه با از دست رفتن صدها هزار بشکه تولید بالقوه مواجه است که میتوانست روانه بازارهای جهانی شود. با یک محاسبه محافظهکارانه، اتلاف روزانه تنها ۳۰۰ هزار بشکه تولید، با قیمت نفت ۸۰ دلار، سالانه زیانی بالغ بر ۹ میلیارد دلار به اقتصاد کشور تحمیل میکند. برای درک مقیاس این عدد، باید توجه داشت که این مبلغ از بودجه عمرانی سالانه کشور یا مجموع بودجه وزارتخانههای کلیدی مانند بهداشت و آموزش بیشتر است. این ثروت از دست رفته، دقیقا معادل بخشی از سرمایه مورد نیاز برای احیای کامل همین میادین فرسوده است. به عبارت دیگر، هزینه بیعملی و به تعویق انداختن سرمایهگذاریهای ضروری، خود از هزینه اجرای آن پروژهها فراتر رفته است. این وضعیت، مصداق بارز یک تله نقدینگی استراتژیک است: سیستمی که برای فرار از هزینههای کوتاهمدت و تصمیمگیریهای سخت، خود را محکوم به پذیرش زیانهای به مراتب بزرگتر و دايمی در بلندمدت میکند و در یک چرخه معیوب از فرسایش و زیان گرفتار میشود. تحریمها در این معادله، نقش کاتالیزور و تشدیدکننده را ایفا کردهاند؛ آنها یک مشکل داخلی و ساختاری را به یک بحران حاد و تقریبا لاعلاج تبدیل كردهاند. عدم دسترسی به سرمایه، فاینانس بینالمللی و تکنولوژیهای کلیدی خارجی، ضریب بازویابی (Recovery Factor) در میادین ایران را در سطوح پایین (غالبا زیر ۳۰درصد) میخکوب کرده است. این در حالی است که این شاخص در میادین مشابه در کشورهای رقیب، با استفاده از فناوریهای نوین مانند حفاری افقی پیشرفته، مدلسازیهای دقیق مخزن و روشهای ازدیاد برداشت هوشمند، از مرز ۵۰درصد و حتی ۶۰درصد عبور کرده است. این شکاف عمیق تکنولوژیک به معنای آن است که میلیاردها بشکه نفت قابل استحصال که ثروت بیننسلی این کشور است، برای همیشه در زیر زمین مدفون خواهد ماند و به طور عملی از دسترس خارج میشود.
شکاف پارادایمی: تقابل بقای امروز با سرمایهگذاری برای فردا
تراژدی واقعی این زوال، زمانی آشکارتر میشود که مسیر استراتژیک صنعت نفت ایران با رقبای منطقهای مقایسه شود. پارادایم حاکم بر صنعت نفت ایران، در بهترین حالت، «مدیریت بقا» است؛ یعنی تمرکز تمام منابع مالی و توان مدیریتی بر حفظ سطح تولید فعلی به هر قیمت، تعمیرات مقطعی و دور زدن موانع روزمره ناشی از تحریمها. این رویکرد، هرچند در کوتاهمدت اجتنابناپذیر به نظر میرسد، اما فاقد هرگونه چشمانداز برای آینده است. در مقابل، پارادایم حاکم بر رقبایی مانند عربستان سعودی، امارات و حتی عراقِ در حال بازسازی، «سرمایهگذاری تهاجمی برای آینده» است. آنها از درآمدهای سرشار نفتی امروز نه برای گذران امور جاری، بلکه به عنوان اهرمی قدرتمند برای ساختن فردای پسانفتی و تضمین جایگاه خود در نظم نوین انرژی استفاده میکنند. سرمایهگذاریهای صدها میلیارد دلاری شرکتهایی مانند آرامکو و ادنوک، نه تنها ظرفیت تولید نفت و گاز آنها را افزایش و هزینه تولید را کاهش میدهد، بلکه به صورت همزمان در حال ایجاد مزیتهای رقابتی پایدار در حوزههای آیندهنگرانهای مانند هیدروژن آبی و سبز، تکنولوژیهای جذب و ذخیرهسازی کربن (CCS) و زنجیره ارزش کامل انرژیهای تجدیدپذیر است. آنها در حال تبدیل شدن از یک فروشنده صرف نفت خام به یک غول یکپارچه انرژی هستند. این یک شکاف ساده در حجم سرمایهگذاری نیست؛ یک شکاف عمیق در پارادایم و تفکر استراتژیک است.
تراژدی میادین مشترک: غارت خاموش سرمایه ملی
این شکاف پارادایمی، هیچ جا خود را عریانتر از میادین مشترک نفت و گاز نشان نمیدهد. این میادین، صحنه یک رقابت با حاصل جمع صفر هستند که در آن، هر بشکه نفتی که توسط همسایه سریعتر تولید شود، به معنای از دست رفتن دايمی آن برای ایران است. فیزیک مخزن حکم میکند که سیال (نفت یا گاز) به سمت نقطهای با فشار پایینتر حرکت میکند و تولید تهاجمی در یک سوی مرز، عملا باعث مهاجرت منابع از سوی دیگر میشود. در این عرصه، «مدیریت بقا» به معنای پذیرش شکست و تماشای غارت سیستماتیک ثروت ملی است. جدول زیر، این تراژدی را در ابعاد واقعی خود به تصویر میکشد:
در حالی که ایران درگیر نبردی فرسایشی و پرهزینه برای فروش نفت امروزش با تخفیفهای قابل توجه در بازارهای خاکستری است، رقبا نه تنها در حال معماری و تعریف قواعد نظم نوین انرژی فردا هستند، بلکه به صورت فعال در حال برداشت سهم ایران از ثروت امروز نیز هستند. این جاماندگی استراتژیک در میادین مشترک که هر روز عمیقتر میشود، تهدیدی به مراتب بزرگتر، فوریتر و پایدارتر از افت تولید طبیعی در میادین داخلی برای امنیت ملی و توسعه پایدار کشور است.
نتیجهگیری: ثبت یک واقعیت تلخ
صنعت نفت ایران در حال تجربه یک مرگ تدریجی و فرسایشی است، نه یک بحران ناگهانی. این فرآیند دردناک، حاصل انباشت دههها تعویق در تصمیمگیریهای سخت و حیاتی، اولویتدهی به مصارف جاری بر سرمایهگذاریهای مولد و زیربنایی و تبدیل شدن یک بنگاه عظیم اقتصادی به ابزاری برای مقاصد سیاسی کوتاهمدت است. افت تولید، تبِ این بیماری مزمن است، نه خودِ بیماری. ریشه مشکل در ساختار مدیریتی، تخصیص منابع و فقدان یک چشمانداز استراتژیک بلندمدت نهفته است. مادامی که کالبد سیستم از این پوسیدگی ساختاری و پارادایم فکریِ بقا رنج میبرد، هرگونه تلاش برای درمانهای مقطعی و تزریقهای محدود مالی، صرفا مسکّنی موقت خواهد بود که فروپاشی نهایی را به تعویق میاندازد، اما هرگز قادر به درمان آن نخواهد بود. این، ثبت یک واقعیت محتوم برای یک صنعت رو به زوال است.
کارشناس ارشد مدیریت ساخت