• 1404 سه‌شنبه 8 مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6151 -
  • 1404 سه‌شنبه 8 مهر

درنگي بر جهان نقاشي‌هاي واحد خاكدان به مناسبت نمايشگاه اخيرش

تماشاي صحنه به روايت پشت صحنه

نگار گروسي 

در روايات مانوي يا زرواني، جهان مادي نوعي پرده يا حجاب بر حقيقت نوري است و ديدن از «پشت» آن به معناي شناخت سرچشمه نور. 

در كتاب جمهوري، افلاطون تمثيلي دارد براي توضيح تفاوت ميان جهان محسوسات و جهان معقولات يا ايده‌ها.
افلاطون از ما مي‌خواهد چنين صحنه‌اي را در ذهن تصور كنيم، گروهي از انسان‌ها از كودكي درون غاري تاريك زنجير شده‌اند و فقط به ديوار مقابل خود نگاه مي‌كنند و توانايي چرخاندن سرشان را ندارند. پشت سرشان آتشي روشن است و بين آتش و زندانيان، ديواري كوتاه وجود دارد كه پشت آن ديوار، افرادي اشيا و پيكره‌ها را حركت مي‌دهند و به ‌سبب آتش، سايه آنها روي ديوار مقابل زندانيان مي‌افتد. اين زندانيان، سايه‌ها را واقعيت مي‌پندارند، چون هيچ تجربه‌اي جز آن ندارند! 
اگر يكي از زندانيان آزاد شود، نخست، نور آتش چشمانش را آزار مي‌دهد و او به ‌سختي مي‌تواند اشيايي را ببيند كه سايه‌هايشان را پيش‌تر واقعيت مي‌پنداشت و اگر از غار بيرون برده شود، نور خورشيد ابتدا برايش كوركننده خواهد بود. اما به‌ تدريج، ابتدا سايه‌ها، سپس اشيا و در نهايت خود خورشيد را مي‌بيند. او درمي‌يابد آنچه در غار ديده، تنها توهمي از واقعيت بوده است!
غار افلاطون «ديدن پشت صحنه» به معناي ديدن فراي پروژكتورهاست، زندانيان فقط سايه‌ها را مي‌بينند و وقتي كسي از غار خارج مي‌شود، منبع نور (حقيقت) را مي‌بيند. به روايت ديگر تنها آن كس كه هم پشت صحنه و هم مقابل آن را ديده، تمام آنچه هست را درمي‌يابد!
گاهي در متون مربوط به اسرار الئوسي (Eleusinian Mysteries) كه يكي از مهم‌ترين و رازآلودترين آيين‌هاي ديني در يونان باستان بودند، پرده‌اي براي پنهان كردن آيين اصلي بوده و فقط شركت‌كنندگان خاص حق ديدن «پشت» آن را داشتند.
به بيان ساده‌تر اين آيين كه به اسطوره دميتر (الهه حاصلخيزي و كشاورزي) و دخترش پرسفونه مربوط بود، پر بود از مناسك و نمادهاي مخفيانه كه بايد در ميان حاضران و اهالي مسكوت مي‌ماند. اين اهالي تنها كساني بودند كه «پذيرفته» مي‌شدند. آن‌ فرد پذيرفته شده بود كه مي‌توانست اسرار را تجربه كند. 
در فرهنگ عامه عبارت‌هايي مثل «پشت پرده» يا «پشت ماجرا» در فارسي و معادل‌هايي مثل behind the scenes در انگليسي، همان حس را منتقل مي‌كنند؛ ورود به جايي كه فقط اهلش مي‌بينند!
اينجا درست همان جايي است كه واحد خاكدان را «اهل» مي‌كند و جدا از نااهلان!
واحد خاكدان 5 - 6 ساله كه نه در مقابل پرده و به انتظار كنار رفتن آن، كه درست در پشت پرده در انتهاي آن جادوي بي‌پايان براي تماشاچيان نشسته و اتفاقا اوست كه پشت دست اين شعبده را مي‌بيند و حتي فراتر از آن، مي‌شناسد! او خود فرزند خلف آن شعبده‌باز است. افسونگري كه از چسب و كاغذ شهري آباد مي‌سازد تا قصه‌ها آن طور كه بايد روايت شوند.
اورفئوس هنگام بازگشت از دنياي مردگان، نبايد به پشت نگاه مي‌كرد. او كه براي بازگرداندن همسرش به دنياي زيرين مي‌رود موفق مي‌شود از هادس (خداي دنياي مردگان) مجوزي بگيرد كه اروتيديك را بازگرداند اما تنها به اين شرط مجوز صادر مي‌شود كه در مسير هرگز به پشت سر نگاه نكند. وقتي نگاه مي‌كند، صحنه بازگشت اروتيديك فرومي‌پاشد، اين «پشت صحنه» در اسطوره به معناي نقض قانون جهان مرگ است. 
همگي ما جادوشدگان آثار خاكدان، محال است محو آن اسب قرمز نشده باشيم. همان كه از تابلويي به تابلوي ديگر مي‌تازد يا شايد هم بتوان گفت همواره در كنج خيال واحد خاكدان خرامان مي‌چرخد و مي‌آرامد. انگار دانستن پشت صحنه پاپيه‌ماشه‌اي اسب مي‌توانست قانون مرگ را جابه‌جا كند، اما از بخت بد اسب يا بخت خوش ما بود كه در آن روز خاكدان كوچولو، جان وين شد و حوض خانه، رودخانه و راه ورود اسب قرمز كاغذي به دنياي مردگان!
در آثار خاكدان پيوسته انگار ما با پستوي امن خانه‌هايي مواجه‌ايم، با آن جا كه فقط «اهل» خانه مي‌توانند ببينند. يك اندروني ايراني. شايد همين عامل باشد كه آثار خاكدان را براي تماشاگر ايراني آشنا و «مال خود» مي‌كند اما براي بيننده آلماني نه آن طور كه بايد.
ما همگي روايت آن خون بر پنجره و عكس بر ديوار را حتي اگر نزيسته باشيم، بلديم.
برتولت برشت، نمايشنامه‌نويس و كارگردان آلماني، در واكنش به تئاتر رئاليستي و ملودرام‌هاي احساسي، شيوه‌اي ابداع كرد كه آن را تئاتر حماسي (episches Theater) ناميد. هدفش اين بود كه تماشاگر در جريان نمايش، منفعلانه غرق در احساسات نشود، بلكه مدام آگاه باشد كه دارد يك «اثر هنري ساخته‌ شده» مي‌بيند و به شكل انتقادي فكر كند. در تئاتر كلاسيك، پشت صحنه جايي پنهان بود تا «جادوي داستان» حفظ شود. در تئاتر برشت، اين پنهانكاري شكسته مي‌شد گاهي حتي بازيگر از نقش خود بيرون مي‌آمد و درباره كاراكترش حرف مي‌زد.
در آثار كلاسيك ايراني ما با اسطوره‌ها، مناظر، شكل خوش هر چيز مواجه‌ايم. اما وقتي در مقابل تابلوهاي خاكدان مي‌ايستيم تمام تكه‌هاي خودمان را مي‌يابيم، بدون آن پنهانكاري‌هاي ظاهري، تكه‌هايي‌ كه در تناسباتي خارق‌العاده، هم تمام ما هستند و هم هيچ‌كدام ما! 
انگار تك تك آن اشيا و وسايل و ترك‌هاي ديوار مداوم هشدار مي‌دهند به تماشاگر كه آگاه باشد به روايت پيش رو، كه تنها يك نظاره‌گر منفعل نباش! 
ديونوسوس خداوندگار هنرِ شور و وجد در يونان باستان است، به‌ويژه در موسيقي آييني، رقص، و تئاتر. او جواني ابدي است. او خدايي بود كه پرده‌ها را كنار مي‌زد، در اسطوره‌ها، او همواره در نقش كارگرداني پنهان ظاهر مي‌شود.
شايد بتوان گفت واحد خاكدان بيش از هر اسطوره به ديونوسوس شبيه است. خاكدان با آن شور و عشق به زندگي كه هميشه در كلامش مشهود است و آن انرژي و مهر بي‌پايان، در تمامي اين سال‌ها پرده‌هايي را چيده و كارگرداني كرده كه بيننده با تماشايش نه فقط يك پرده كه يك اجراي تمام عيار مي‌بيند. او كارگردان پنهان اين روايت‌هاي بي‌نظير است.
لذت حقيقي درك و دريافت تمامي اينها ميسّر نيست مگر با تماشاي نمايشگاه پركاري از آثار هنرمند يا ورق زدن بر كتابي از مجموعه آثارش. از بخت خوش است كه به تازگي مجموعه مفصلي از خاكدان در كتابي با عنوان كارنامه واحد خاكدان (بازنمايي خيال بر صحن واقعيت) توسط نشر كارنامه، به قلم مجتبي ذوقي منتشر شده. در كتاب مي‌توان مروري بر زندگي اين هنرمند از ابتدا تا امروز را خواند و بيش از 300 مورد از آثار دوره‌هاي كاري خاكدان را همراه با برخي مقايسه‌ها و يادداشت‌هاي تحليلي مشاهده كرد؛ همين شكل از كتاب‌سازي در كنار گرافيك سيال و خلاقانه، كتاب را از يك آلبوم يا يك زندگي‌نامه صرف جدا و تبديل به يك كتاب متفاوت و ارزشمند مي‌كند كه هم براي علاقه‌مندان به هنر و هم پژوهشگران اين حوزه كارآمد است.
نكته جالب توجه ديگر در كتاب اهميت ويژه و دقت بسيار در متن و انتخاب كلمات، اصطلاحات و ويرايش متن است كه معمولا در كتاب‌هاي حوزه هنر كمتر اين ميزان از اهميت و دقت در متن مشاهده مي‌شود كه شايد اين را بتوان به حساسيت‌هاي مخصوص هميشگي نشر كارنامه در ويرايش نسبت داد.
خاكدان كوچولو جادوي سالن‌هاي تئاتر شهر تهران را با آن بوي گازوييل هميشگي كف سالن براق، با نئون‌هاي رنگي لاله‌زار با دكورهاي متحرك ساخت پدرش، با صداي موسيقي و نواختن آن زيست و خاكدان جوان بي‌شك جادويي در هجرت و آن آتليه كوچك اوبرهاوزن يافت كه روزهاي بسيار در آن بي‌وقفه خلق كرد و حالا قصه‌هايي در اين دو شهر او را مي‌خواند كه هم اين برايش خانه است و هم آن!

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون