• 1404 چهارشنبه 26 شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6140 -
  • 1404 چهارشنبه 26 شهريور

نگاهي به سريال «شكارگاه» واپسين ساخته نيما جاويدي

پرهزينه و تُهي از معني

تينا جلالي

نيما جاويدي از كارگردانان نسل جوان و نوجوي سينماي ايران است، اگرچه «ملبورن»ش چنگي به دل نزد و فرهادي‌وار ساخته شده بود، اما با «سرخ‌پوست» توانست توجه‌ها را به خودش جلب كند، فيلمي كه هم در روايت و هم در ساختار متفاوت بود.

بعد از كرونا و رونق شبكه نمايش خانگي اين كارگردان هم مثل بعضي همتايانش به اين مديوم كوچ كرد، سريال آكتورش قابل توجه از كار درآمد، چراكه هم سوژه‌اش جديد بود و هم بازي بازيگرانش جذاب. 
حالا به تازگي پخش سريال «شكارگاه» اين كارگردان به پايان رسيده، مجموعه‌اي كه در قسمت‌هاي ابتدايي نويد سريال جذاب تاريخي را مي‌داد، اما متاسفانه نتوانست انتظارها را برآورده كند.
از شروع پخش سريال و حتي بعد از تمام شدن شكارگاه، با بعضي روزنامه‌نگارها و منتقدان درباره تماشاي اين سريال صحبت مي‌كردم، نظرات متفاوت بود، خيلي‌ها مي‌گفتند فقط دو قسمت سريال را ديده‌اند و در قسمت‌هاي بعدي، جذب سريال نشدند و بعد از دو قسمت، رهايش كرده‌اند، بعضي هم سريال را دوست نداشتند و بعضي هم آن را اصلا نديده بودند، البته مخاطباني هم بودند كه از روي علاقه به تاريخ، سريال را تماشا مي‌كردند. عده‌اي هم آن را خوش ساخت مي‌دانستند.
تكليف عده‌اي كه سريال را دوست نداشتند يا دوست داشتند يا اصلا تماشا نكرده بودند، مشخص است، اما اينكه مخاطبي بعد از دو قسمت، تماشاي سريال را رها مي‌كند عجيب و پرسش‌برانگيز است، از اين منظر كه چه عواملي باعث مي‌شود مخاطبي بعد از تماشاي دو قسمت، به بقيه ماجراها و ادامه اتفاقات قصه رغبتي ندارد؟ 
فارغ از همه نظرات، «شكارگاه» در نگاه كلي خوش ساخت است و به نظر مي‌رسد از سريال‌هاي پرخرج پلتفرم نمايشي باشد، اما چرا از دو ساخته گذشته اين كارگردان عقب‌تر است و اساسا جذاب از كار در نيامده؟ 
اولين نكته به سناريوي شكارگاه مربوط مي‌شود كه منطق داستاني ندارد، يعني بعضي اتفاقات در امارت بزرگ، اصولي پيش نمي‌رود و بعضي فراز و فرود اصلي داستان واقعا باورپذير نيست، انگار شعور مخاطب به هيچ انگاشته شده و سازندگان به دلخواه خود داستان را پيش مي‌بردند، به بيان ديگر تا آنجايي كه خرده‌روايت‌ها ياري مي‌كرد و ملات در اختيار فيلمنامه‌نويسان بود قصه منطقي پيش مي‌رود، اما درست زمان تغيير و تعليق، قصه به بن‌بست مي‌خورد كه اتفاقا از اين دست بن‌بست‌ها در قصه بسيار است. همچنين ضعف شخصيت‌پردازي، بيننده را از ادامه تماشا دلزده مي‌كند، به عنوان مثال شخصيت‌هاي زن شكارگاه، بي‌منطق و خيلي زود عاشق و شيداي طرف مقابل خود مي‌شوند (سيمين و گلاب) آن هم از نوع خنده‌دار و غيرقابل باور احساسي كه سيمين در ابتدا به بهادر (عيسي) دارد، از آن طرف عاشقانه‌اي كه بين سيمين و مفتش نامجو دوباره شكل مي‌گيرد، نچسب است، يعني همه ‌چيز بين رابطه آنها، خيلي عجله‌اي شكل مي‌گيرد و باورپذير نيست، آشنايي پري و يحيي و صميميت ميان آنها را با هم مرور كنيم، بسيار سطحي و اغراق‌آميز است و اصلا بر چه اساسي يحيي دلبسته پري مي‌شود؟ با اينكه مي‌داند پري او را دوست ندارد به دستوراتش حتي براي قتل پدرش گوش مي‌دهد؟ ممكن است كه گفته شود او معتاد است و رفتار متعادلي ندارد پس به پري پناه مي‌برد، درست، اما چرا سكانس‌ها باورپذير نيستند؟ صحنه‌هايي كه يحيي و پري با هم بازي دارند بيشتر به اجراي تئاتر مي‌ماند تا بازي در يك سريال.  يا سكانسي كه قرار است يحيي و پري داخل اتاق سرهنگ شوند و كليد مخفيگاه جواهرات را از روي لباس فرم سرهنگ بدزدند را به ياد بياوريد! باور كنيم كه ميرعطا خان كه نگران و مضطرب دزديده شدن جواهرات است آنچنان به خواب عميق مي‌رود كه حتي متوجه نمي‌شود از لباسش كليد را برداشتند؟ 
سيمين (آن‌طور كه به ما در ابتداي داستان معرفي مي‌شود) جنگجو و با صلابت و نگاه مردانه و پرقدرت است كه در سكانس‌هايي ابتدايي، با تشر با بهادر صحبت مي‌كند و او را متوجه رفتارش مي‌كند كه به آدم‌هاي بالاتر از خودش نبايد نزديك شود، اما همين سيمين با صلابت، در قسمت بعد فقط به خاطر كمك بهادر به يك‌باره تغيير شخصيت مي‌دهد و از آن صلابت نزول مي‌كند و دلباخته بهادر مي‌شود؟ و سيمين مقتدر چقدر غم‌انگيز به يك زن احساسي تبديل مي‌شود.
و پرسش‌هاي فراواني كه درباره شخصيت مفتش نامجو با بازي امير نوروزي وجود دارد؟ چرا به يك‌باره مفتش از قصه محو مي‌شود؟ فقط به خاطر يك اشتباه سهوي ناخواسته حكمي صادر مي‌كند كه پدر خانواده را نسبت به فرزندش بدگمان مي‌كند، اما او اشتباه كرده، چرا پاي اشتباهش نمي‌ايستد؟ 
مفتش نامجو يك‌بار قبل‌تر‌ها، عاشق سيمين بوده و بنا به دلايلي او را رها مي‌كند و حالا كه كاملا اتفاقي دوباره او را مي‌يابد دوباره قصه عشق و عاشقي آنها از سر گرفته مي‌شود، آيا باورپذير است كه دوباره دختر را به بدترين شكل ممكن رها كند؟ همين ‌قدر بي‌منطق و جالب اينكه تا آخر قصه هم پيدايش نمي‌شود. همين قدر خنده‌دار. 
از اين دست اتفاقات بي‌اساس و غيرمعقول تا دل‌تان بخواهد در سريال شكارگاه ديده مي‌شود و اتفاقا همين نكات مهم‌ترين دليل بي‌رغبتي مخاطب به سريال شكارگاه مي‌شود.
جالب اينجاست كه سازندگان سريال شكارگاه، ادعاي طرح سوژه «فروش دختران كشاورز قوچان» در سريال را دارند، اما چنين موضوع مهمي نه تنها در بستر سريال به درستي طرح و روايت نمي‌شود و لابه‌لاي انبوه خرده‌داستان‌ها گم مي‌شود كه در آخر سريال سرنوشت اين دختران پرسش‌برانگيز است؟ سيمين طفل معصوم‌ها را كه آزاد مي‌كند با خودش و خانواده‌اش به كجا مي‌برد؟ قرار است اين دختران بينوا، چه فرجامي داشته باشند؟ 
 و اما درباره كيفيت «بعضي» بازي‌هاي بازيگران كه تنها نقطه قوت سريال است حتما بايد گفت و نوشت، همين ابتدا از سوگل خليق بگوييم كه بي‌نظير در سريال ظاهر مي‌شود، بي‌انصافي است كه الهام پاوه‌نژاد را در اين سريال نبينيم، بعد از مدت‌ها بازي دلپذير و دوست‌داشتني در قاب تصوير از او شاهد بوديم، الهام نامي تماما در اين مجموعه درخشيد، به حتم روزي روزگاري يادآوري دوباره سريال شكارگاه در ذهن، با بازي خوب اين بازيگر جوان همراه خواهد بود كه به‌رغم شخصيت‌پردازي نادرست، اما الهام نامي با توانايي و خلاقيتش، سيمين را در ذهن ماندگار كرد.
اما درباره بازي پرويز پرستويي، قطعا ايشان از انسان‌هاي شريف و محترم كشور ما هستند، از بازيگران شناخته شده با بازي‌هاي ماندگار، اما صفات عالي انساني او و پيشينه بازيگري او دليلي نمي‌شود كه به او نقد نكنيم و افت كيفي بازي او را در شكارگاه ناديده بگيريم. متاسفانه اين بازيگر محبوب سينماي ايران، در سريال شكارگاه بازي مطلوب و مناسبي ندارد، البته كه ضعف شخصيت‌پردازي به بازيگر مربوط نمي‌شود، اما خودش هم تلاشي براي نقشش نمي‌كند. پرويز پرستويي در اين سريال نه تنها متفاوت نيست كه بازي به شدت كنترل شده‌اي دارد كه اصلا باورپذير نيست، از همان ابتداي سريال كه دستور قتل شمسي را مي‌دهد تا آخر كه يك تنه مقابل دشمن مي‌ايستد و كشته مي‌شود اين آدم شناسنامه‌اي ندارد. پرستويي براي اينكه در شكارگاه متفاوت باشد آنقدر محتاطانه به ايفاي نقش مي‌پردازد به جاي آنكه به سرهنگ نزديك شود از او بيشتر دور مي‌شود، نمي‌دانيم عطاخان شخصيت مقتدر است يا ترسو و محافظه‌كار؟ سرهنگ مهربان و دلسوزي است يا سنگدل؟ 
اي كاش به پرستويي اجازه داده مي‌شد در سريال شكارگاه، خودش سرهنگ عطا خان را خلق كند كه قطعا مي‌دانست همچون ديگر سريال‌ها چگونه از پس نقش برآيد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون