بررسي اجتماعي يك رقابت در كامجويي بيشتر
بيژن همدرسي
يكي از تحولات تلخ و قابل تامل در جامعه امروز ايران، تغيير مرزهاي سنتي خانواده و ورود نسل والدين به رقابت مستقيم با فرزندان خود در زمينههايي چون ظاهر، روابط عاطفي و حتي سبك زندگي است. زن در فرهنگ ايراني همواره ستون نگهدارنده خانه و خانواده شناخته شده؛ نمادي از ثبات، عشق و فداكاري. اما چرا بخشي از مادران - و البته پدران - در سالهاي اخير چنين نقشي را كنار گذاشتهاند و به جاي نقش «مربي» يا «پشتيبان»، خود را در مقام «رقيب» فرزندان ميبينند؟ دوران ميانسالي، به ويژه پس از تجربه طلاق يا بيوه شدن، براي بسياري از افراد دورهاي بحراني است. احساس پيري، كم شدن جذابيت و ترس از تنها ماندن ميتواند موجب شود برخي زنان و مردان به دنبال بازسازي هويت و جذابيت خود در جامعه باشند. اين تلاش اگر با فقدان پشتوانه رواني و معنوي همراه شود، به رقابت با جوانان كشيده ميشود. از سوي ديگر، شبكههاي اجتماعي، سريالهاي ماهوارهاي و حتي برخي پلتفرمهاي داخلي با ترويج «جوانگرايي افراطي» و نمايش روابط آزاد و بيحد و مرز، الگويي غيرواقعي به جامعه القا كردهاند؛ الگويي كه به زنان و مردان ميانسال القا ميكند: «اگر شبيه جوانها زندگي نكني، شكست خوردهاي!» در اين فضا، آرايشهاي افراطي، مصرف مشروبات، قليان و حتي مواد، به نوعي «نشانه بهروز بودن» تلقي ميشود. در كنار اين عوامل، تغيير جايگاه خانواده و رواج فردگرايي افراطي، موجب شده برخي والدين بيش از آنكه «نگران آينده فرزند» باشند، به «لذت و آزادي فردي خود» اولويت دهند. اين تغيير نگرش موجب شده گاهي مادر با دختر و پدر با پسر وارد رقابت مستقيم شوند؛ رقابتي كه بنيان خانواده را سست ميكند. اين پديده مختص زنان نيست. بسياري از مردان ميانسال نيز در سالهاي اخير، بهويژه با بهبود نسبي وضعيت اقتصادي يا حضور در فضاي مجازي، به دنبال ايجاد رابطه با دختران جوان رفتهاند. رقابت پدر با پسر، همانند رقابت مادر با دختر، نشاندهنده بحراني عميقتر است: فروپاشي مرزهاي نسلي و تربيتي. اينجاست كه ناخواسته يك جريان اجتماعي منفي و خطرناك رشد ميكند .
گسترش پديده شوگر ددي و شوگر ماميها... چراكه مردان مسن براي ارتباط و كامجويي حاضر به هزينه براي دختران جوان ميشوند و زنان ميانسال و مسن براي پسران و مردان جوانتر خود خرج ميكنند و نتيجه ميشود آن مثل معروف« سيب سرخ نصيب شغاله ميشه.» پيامدهاي چنين وضعيتي بسيار خطرناك است؛ از سست شدن اعتماد ميان فرزندان و والدين و كاهش حرمت والدين نزد نسل جوان گرفته تا الگوگيري غلط جوانان از والديني كه به جاي ثبات و متانت، به دنبال رقابت كودكانهاند. راه برونرفت از اين وضعيت، بازگشت به ارزشهاي اصيل خانواده و تقويت جايگاه والدين به عنوان ستونهاي خانه است. آموزش روانشناسي دوران ميانسالي، رسانههاي مسوول كه وقار و تجربه را به عنوان ارزش معرفي كنند و نيز تقويت باورهاي معنوي ميتوانند نقش مهمي در اين مسير داشته باشند. در نهايت بايد گفت اين پديده نه صرفا مشكل زنان است و نه صرفا مردان؛ بلكه نشانه بحراني بزرگتر در جامعه است: بحران ارزشها و هويت نسل ميانسال. اگر خانواده ستون اصلي جامعه است، پس احياي جايگاه «مادر به عنوان مربي» و «پدر به عنوان تكيهگاه» ضرورتي اجتنابناپذير خواهد بود.