فضاي تجسمي در التهاب سياسي-اجتماعي سكوت كرده است
خاموش و منقطع
سارا كريمان
تاريخ هنر همواره در پيوندي تنگاتنگ با تاريخ اجتماعي و سياسي شكل گرفته است. انقلابها، جنگها، اعتراضات و بحرانهاي اجتماعي، نه تنها موضوع هنر كه شاكله زبان زيباييشناختي و رسانهاي آن را نيز دگرگون كردهاند.
از نقاشيهاي «گرنيكا»ي پيكاسو تا عكسهاي جنگ ويتنام، از هنر مفهومي پس از جنگ جهاني دوم تا هنر معاصر خاورميانه، همگي نمونههايي هستند كه نشان ميدهند هنر، عرصهاي منفعل در برابر وقايع تاريخي نيست.
با اين حال، نگاهي به صحنه تجسمي پس از جنگ ۱۲ روزه و شرايط سياسي-اجتماعي اخير، نوعي سكوت و بيواكنشي حيرتانگيز را آشكار ميسازد.
گالريها با احتياط به همان رويكردهاي گذشته ادامه ميدهند، آنهم نه با شور و قدرت سابق، بلكه ضعيفتر و كمرمقتر.
پرسش اين است: چرا چنين سكوتي حاكم است؟ آيا زبان گفتوگوي هنر قطع شده است؟ آيا گالريها درگير بقا و خريد و فروش پشت ديوارها شدهاند و رسالت اجتماعي هنر را به كناري نهادهاند؟
نگاهي گذرا به تاريخ هنر جهان نشان ميدهد كه هنر نه در خلأ، بلكه در بطن جامعه زاده و پرورده شده است. رنسانس محصول دگرگونيهاي اجتماعي و فلسفي اروپا بود. نقاشيهاي گويا بيانيهاي عليه خشونت و جنگند. اكسپرسيونيسم آلمان بازتابي از بحرانهاي پس از جنگ جهاني اول بود. در ايران خودمان، هنر مشروطه و تصويرگريهاي آن، زبان گوياي خواست آزادي و عدالت بود؛ هنر پس از انقلاب ۵۷ و پوسترهاي جنگ ايران و عراق نيز نمود بارز پيوند هنر با شرايط سياسي-اجتماعياند.
اين پسزمينه تاريخي يك نكته را آشكار ميسازد: اگر امروز صحنه تجسمي در برابر بحرانهاي جاري سكوت كرده است، اين وضعيت يك «امر طبيعي» نيست، بلكه نشانگر شكاف يا اختلالي در كاركرد اجتماعي هنر است.
فضاي تجسمي در سالهاي اخير بيش از آنكه درگير تحولات اجتماعي باشد، به نظر ميرسد در يك محيط «گلخانهاي» زيست ميكند؛ محيطي كنترلشده، منزوي و دور از واقعيتهاي خيابان. گالريها برنامههاي خود را با كمترين تغيير پيش ميبرند، نمايشگاهها غالبا به آثار تزييني يا انتزاعي محدود ميشوند و زبان انتقادي يا واكنشي در كار كمتر ديده ميشود. اين سكوت، بيش از آنكه نشانه انتخاب هنري باشد، نشانه محافظهكاري و خودسانسوري است. گويي هنرمندان و گالريداران به جاي آنكه با جامعه وارد گفتوگو شوند، در پي آنند كه حداقل بقاي اقتصادي و نهادي خود را تضمين كنند.
هنر تجسمي در ايران همواره در معرض محدوديتهاي نظارتي و سانسور بوده است. بسياري ترجيح ميدهند سكوت كنند يا به نشانههاي غيرمستقيم و مبهم بسنده كنند. از سوي ديگر بازار هنر و نگاه سرمايهمحور در سالهاي اخير، گالريها بيش از آنكه مكاني براي گفتوگو باشند، به بازار خريد و فروش آثار هنري بدل شدهاند. در اين بازار، آثار تزييني يا خوش آب و رنگ مشتريان بيشتري دارند تا آثار انتقادي. به همين دليل، گالريها ديوارهاي خود را به كالاهاي امن اختصاص ميدهند و بحثهاي اجتماعي را پشت درهاي بسته رها ميكنند.
هنرمندان، مانند ديگر شهروندان، درگير اضطراب و خستگياند. شايد همين خستگي است كه زبان واكنش را از آنان گرفته و به محافظهكاري سوق داده است.
در جوامع ديگر، انجمنهاي مستقل هنري، موزهها، بنيادها و نهادهاي مدني، امكان حمايت از هنر انتقادي و اجتماعي را فراهم ميكنند. اما در ايران، نبود چنين نهادهايي موجب ميشود كه هنرمند و گالري در برابر فشارها تنها بمانند.
در انقطاع ميان هنر و جامعه، مردم هنر را بيارتباط با زندگي روزمره خود ميبينند.
از دست رفتن رسالت اجتماعي هنر: هنر به كالاي لوكس طبقهاي محدود بدل ميشود و طبيعتا فقدان حافظه تاريخي. وقتي هنر واكنش نشان نميدهد، تاريخ بصري جامعه ناقص ميماند.
سالها بعد، كسي تصويري از رنجها و مقاومتهاي امروز در آثار هنري نخواهد يافت. به بيان ديگر، سكوت امروز به معناي فقر روايت در آينده است.
پرسشي كه در پايان مطرح ميشود، اين است كه آيا گالريها به رسالت اجتماعي خود پشت كردهاند و تنها به خريد و فروش آثار براي بقا بسنده ميكنند؟ واقعيت اين است كه بسياري از گالريها واقعا درگير بقا هستند؛ هزينههاي بالاي اجاره، كاهش مخاطبان و فشارهاي اقتصادي آنان را به سمت بازار سوق داده است.
اما مشكل آنجاست كه اين بقا به قيمت تهي شدن از معنا و رسالت فرهنگي تمام ميشود. گالريها اگر نتوانند فضاي گفتوگو ايجاد كنند، درنهايت حتي بازارشان هم بيرمق خواهد شد، زيرا هنر بدون جامعه، سرمايه نمادين خود را از دست ميدهد.
جامعه تجسمي ميتواند در اين تنگنا، به گسترش فعاليتهاي مستقل و آلترناتيو: فضاهاي كوچك و مستقل، كارگاهها و نمايشگاههاي خانگي ميتوانند بستري براي بيان آزادتر باشند.
همچنين تقويت نقد هنري، نقد مستقل ميتواند فشار اجتماعي بر گالريها و هنرمندان ايجاد كند تا از سكوت فاصله بگيرند.
سكوت گالريها و فضاي تجسمي تهران پس از اتفاقات سياسي-اجتماعي اخير، نه امري طبيعي كه نشانه بحران است؛ بحراني كه ريشه در فشارهاي بيروني، محافظهكاري دروني و چرخش بازار هنر به سمت كالاگرايي دارد. تاريخ هنر نشان ميدهد كه هنر بدون پيوند با جامعه به گلخانهاي بيجان بدل ميشود.
امروز، بيش از هر زمان ديگر، ضرورت دارد كه زبان گفتوگو دوباره احيا شود؛ نه فقط براي حفظ شأن هنر، بلكه براي حفظ حافظه جمعي جامعه. اگر گالريها تنها به بقا و خريد و فروش بسنده كنند، درنهايت ديوارهايشان نيز بيروح خواهد شد.