روايت شصتوپنجم: خاطرات آرتور هاردينگ (1)
مرتضي ميرحسيني
در سالهاي سلطنت مظفرالدينشاه، در همان مقطعي كه ملكه ويكتوريا مرد - و پسرش ادوارد هفتم جانشينش شد - به ايران آمد و وزيرمختار انگليس در كشور ما شد. نامش آرتور هاردينگ بود. بخشي از آنچه در دوره اقامتش در ايران ديد و شنيد در كتاب «خاطرات سياسي سر آرتور هاردينگ» با ترجمه جواد شيخالاسلامي ثبت شده است. البته اين خاطرات به تعصبات عميق و نگاه آلوده به تكبر راوي آلوده است، اما نميشود ناديده گرفتشان. در آنها به جزيياتي اشاره ميشود كه معمولا در منابع ديگر به چشم نميخورند و همين جزييات هستند كه اين روايت را ارزشمند و قابل اعتنا ميكنند. مانند اينكه مظفرالدينشاه اندكي به زبان فرانسوي آشنايي داشت و گاهي با نمايندگان دولتهاي خارجي كه به دربار به ملاقاتش ميرفتند - از جمله همين آرتور هاردينگ انگليسي - به اين زبان صحبت ميكرد. اينكه شاه از تغيير وزيرمختار انگليس در ايران و آمدن فرد ديگري كه «از تربيتشدههاي كادر مستعمراتي هندوستان نيست» و يكي از كاركنان رسمي وزارت خارجه انگليس است، خرسند بود. هاردينگ با همان لحن خاص خود مينويسد: «ايرانيان به علت آن غرور و خودپسندي فوقالعاده كه در سرشتشان هست از مدتها پيش هر سفير يا فرستاده انگليس را كه قبلا در دستگاه دولتي هندوستان يا دربار راجههاي وابسته به انگليس خدمت كرده بود به چشم تحقير و سوءظن مينگريستند و خيال ميكردند دولت بريتانيا با اعزام چنين نمايندگاني به ايران، به عمد ميخواهد مقام وارث تاج و تخت هخامنشيان و ساسانيان و صفويان را با آن امير كابل يا امام مسقط يكي جلوه دهد.» سفارت را از كاردار انگليس تحويل گرفت، چون وزيرمختار قبلي مدتي پيش از ايران رفته بود. كاردار نيز با حكمي تازه راهي قاهره بود؛ «اما پيش از ترك تهران چند روزي در عمارت سفارت با هم بوديم و در عرض اين مدت خيلي چيزهاي مفيدي درباره اوضاع و احوال كشوري كه هنوز برايم بيگانه بود، آموختم.» نخستينبار كه به ديدن شاه رفت، استوارنامهاش را هم در دست داشت. با درشكه به ارگ سلطنتي رفت. بيست دقيقه، از سفارت انگليس تا كاخ سلطنتي، در راه بود. در كاخ معطلش نكردند. وارد شد. «شاه در آن اونيفورم نظامي كه به تن داشت و آن كلاه پوستي مشكي كه به سر گذاشته بود سيمايي محتشم داشت و از ظاهر وجناتش آثار تربيت خوب خوانده ميشد. اجزاي قيافهاش به هم ميآمد و دماغش با وصف آن انحناي خفيف كه داشت روي هم رفته كشيده و متناسب بود. اما روي هم رفته از سن و سال حقيقياش مسنتر به نظر ميرسيد، چون كه طليعه پيري به شكل چروكهاي عميق در صورت و پيشانياش نمايان شده و سبيلهاي طويل و پرپشتش شروع به سپيد شدن كرده بود.» احترام ديد. اما از صحبتهاي شاه درباره سفير قبلي انگليس - مورتيمور ديورند كه حدود شش سال در ايران مقيم بود - بدش آمد. هاردينگ اين بخش از حرفهاي مظفرالدينشاه را كه به زبان فرانسه ناقص و شكسته بود، بيپاسخ گذاشت. «من به بهانه اينكه اصل فرمايش ملوكانه را درست درك نكردهام از جواب دادن به آن خودداري كردم.» كاملا فهميده بود كه شاه چه ميگويد، اما بهانهاي وسط انداخت و صحبتها را به مسير ديگري كشاند. البته آن ملاقات رسمي طولاني نشد. به سفارت برگشت و كارش را رسما شروع كرد. ميدانست براي حفظ امتيازاتي كه انگليسيها تا آن زمان از قاجارها گرفتهاند با دشواريهاي زيادي مواجه است. حضور پررنگ روسها در پايتخت و بيشتر از پايتخت در دربار تهران را احساس ميكرد و به نظرش ميرسيد كه در رقابتي نابرابر با روسها گلاويز شده است.