نگاهي ديگر به فيلم كمدي «پارتي» ساخته بليك ادواردز 1968
سينما به مثابه شعر
حكمت ملك سالخوردگان است، اما اين دل كودكان است كه پاك است٭
حسن تهراني
در اين دوران كه ديدن فيلمي سرشار از طنزي ناب ميتواند روزي و شبي خوش برايمان بسازد، سراغ فيلمي ميروم كه هيچ وقت تازگي خودش را از دست نميدهد.
فيلم «پارتي» ساخته بليك ادواردز در سال ۱۹۶۸، نه فقط يكي از كمديهاي ماندگار تاريخ سينماست، بلكه تجربهاي است كه سينما را به قلمرو شعر نزديك ميكند. اين فيلم در ظاهر يك مهماني شلوغ و پرزرق و برق را نشان ميدهد، با شخصيتهايي رنگارنگ و موقعيتهايي كه از دل دستپاچگي و بينظمي سر برميآورند و ما را به خنده مياندازند، اما در باطن سخني عميق درباره تنهايي انسان، غربت در دل مدرنيته و نياز هميشگي به عشق و فهميده شدن دارد. آنچه اين اثر را از بسياري كمديهاي معمول جدا ميكند، همين توانايي در تركيب خنده و اندوه است؛ خندهاي كه از دل تلخي برميخيزد و اندوهي كه در دل لحظههاي مضحك جا خوش كرده است.
شخصيت اصلي، «هوراندي بخشي» با بازي فراموشنشدني پيتر سلرز در نقش يك هنرپيشه هندي تازهكار كه در صحنهاي عظيم از يك فيلم جنگي هاليوودي در تخطئه مبارزات مردم هند در مقابل اشغالگران انگليسي ظاهر شده و با بيدقتي و بيتجربگياش كار فيلمبرداري صحنه آغازين فيلم را به هم ميريزد. صحنهاي كه بايد او در آن با شليك سربازان انگليسي بميرد، ولي چون ميخواهد نقشاش طولانيتر باشد و از مردن امتناع ميكند و در صحنهاي ديگر با گذاشتن پايش روي دسته انفجار ديناميت، براي سفت كردن بند كفشش، باعث انفجار زودهنگام دكور گرانقيمت يك قلعه قبل از به كار افتادن دوربينها ميشود. همين اشتباه آخر باعث ميشود تا عذرش را براي هميشه بخواهند و صاحب استوديو كه اين خبر را ميشنود، براي اخراج هميشگي او از هاليوود نام هوراندي بخشي را روي صفحه كاغذي مينويسد، غافل از اينكه آن صفحه كاغذ ليست مهمانهاي سرشناسي است كه به خانهاش ميخواهند دعوت شوند.
و اينگونه است كه گذر هوراندي به مهماني بزرگ تهيهكننده و صاحب استوديو ميافتد، جايي كه بيشتر زمان فيلم ميگذرد. خانه ميزبان، ساختماني بزرگ و مدرن است كه پر از وسايل برقي، استخرهاي درخشان، دكورهاي پرزرق و برق و نورهاي مصنوعي است. اين خانه بيش از آنكه مكاني واقعي باشد، استعارهاي است از جهان مدرن؛ جهاني كه در ظاهر آراسته و منظم است، اما در زير پوسته ظاهرياش چيزي جز سردي و بيروحي ديده نميشود. مهمانان يكييكي از راه ميرسند: ستارههاي سينما، سياستمداران، سرمايهداران، زنان پر آرايش و مردان خوشلباس. همه نقابي بر چهره دارند، همه خود را به نمايش ميگذارند و هيچ كس خودِ واقعياش نيست. در اين ميان، ورود هوراندي مثل ورود يك كودك به دنياي بزرگسالان است، او نه زبانشان را ميداند، نه آدابشان را بلد است و نه ميتواند مثل آنها تظاهر كند. همين بيگانگي او سرچشمه طنز فيلم ميشود، اما در زير اين طنز حقيقتي عميقتر نهفته است: اين انسان غريب بيش از همه صادق است و همين صداقت نظم مصنوعي مهماني را فرو ميريزد.
پيتر سلرز در اين نقش يكي از درخشانترين بازيهاي عمرش را ارايه ميدهد. او استاد تغيير لهجه و چهره بود، اما در اينجا چيزي فراتر ميآفريند: انساني كه هم ما را ميخنداند و هم اندوهگين ميكند. حركات دستپاچهاش، مكثهاي طولاني هنگام نگاه به اطراف، لبخندهاي خجول و سادهاش، همه به شعر بدل ميشوند. تماشاگر در لحظه ميخندد، اما همان لحظه چيزي در دلش ميلرزد. صحنهاي را به ياد آوريد كه هوراندي كنار پيانو نشسته و به دختر آوازخوان نگاه ميكند. در نگاه خاموشش همه غربت يك انسان بيگانه موج ميزند. او چيزي نميگويد، اما نگاهش هزاران واژه است، واژههايي درباره تنهايي، درباره آرزو براي فهميده شدن و درباره عشق پنهاني كه در دل دارد.
خانه ميزبان كمكم از هم ميپاشد. ادواردز استاد ساختن آشوب از دل نظم بود و در «پارتي» اين هنر را به اوج ميرساند. هوراندي، بيآنكه قصدي داشته باشد، با حضور ساده و كودكانهاش نظم مهماني را يكييكي به هم ميزند. توالت برقي از كنترل خارج ميشود، فواره آب ميجوشد، دستگاه شستوشو كفهاي بيپاياني توليد ميكند و خانه پر از حباب و آب ميشود. اين فروپاشي فيزيكي نمادي است از فروپاشي اجتماعي. جامعهاي كه خود را بينقص و منظم نشان ميدهد، با ورود يك غريبه ساده به آساني از هم ميپاشد و در اين فروپاشي، چيزي زيباتر زاده ميشود: جشني واقعي، جشني پر از خنده و شادي. مهماني پرزرق و برق كه در آغاز پر از تظاهر بود، در پايان به جشني كودكانه و آزاد بدل ميشود. همه برابر ميشوند، همه ميخندند و براي لحظاتي كوتاه انسانيت واقعي بر جايگاههاي ساختگي غلبه ميكند.
فيلم در لايه پنهانش درباره بيگانگي انسان در مدرنيته است. هوراندي نماد همه كساني است كه در جامعه مدرن به چشم ديگري ديده ميشوند: مهاجران، خارجيها، آدمهاي ساده و بيادعا. او به مهماني دعوت شده، اما در واقع حضورش اتفاقي و ناخواسته است. با اين حال، همين غريبه ساده است كه حقيقت را آشكار ميكند. او يادآور ميشود كه در هياهوي شهرت و ثروت، آنچه باقي ميماند فقط عشق و صميميت است. جهان اگر از عشق خالي باشد خانهاي پر از وسايل بيروح است، اما با ورود يك آدم صادق ميتواند دوباره جان بگيرد.
بليك ادواردز در اين فيلم طنز را به زبان شعر نزديك ميكند. او از ديالوگهاي فراوان پرهيز ميكند و بيشتر با تصوير و حركت سخن ميگويد. بسياري از صحنههاي فيلم بدون كلامند، اما معنايشان عميقتر از هر سخني است. سكوتها و نگاهها و برخوردهاي ساده با اشيا همه شعرند. صحنهاي را تصور كنيد كه هوراندي كفشش در دستگاه گير ميكند يا وقتي تلاش ميكند غذايي را بخورد و همه چيز به هم ميريزد؛ اينها در ظاهر صحنههاي خندهدارند، اما در عمق، استعارههايياند از تلاش انسان براي يافتن جايگاهش در جهاني كه هر لحظه او را پس ميزند.
اگر بخواهيم «پارتي» را در تاريخ سينما جاي دهيم، بايد آن را در كنار آثار بزرگي چون كمديهاي چاپلين و ژاك تاتي قرار دهيم. چاپلين در دل فقر و ظلم، با طنز و ترحم، انسان را ستايش ميكرد. تاتي در «زمان بازي» با نگاهي تلخ و طنزآميز دنياي مدرن و ماشيني را نقد ميكرد. ادواردز هم در «پارتي» همين كار را ميكند، اما با زباني كه بيشتر به موسيقي و شعر شباهت دارد، او نشان ميدهد كه حتي در دل هاليوود پرزرق و برق، حقيقتي انساني وجود دارد كه با ورود يك مهاجر ساده آشكار ميشود.
بازي پيتر سلرز در اين فيلم را ميتوان با نقشهاي ديگرش مقايسه كرد. او در «پلنگ صورتي» شخصيتي دست و پا چلفتي و كميك خلق كرده بود، اما در «پارتي» چيزي عميقتر ميآفريند. اينجا ديگر فقط دستپاچگي و حركات مضحك نيست، بلكه اندوه و غربت هم هست. او انساني ميسازد كه هم خنده ميآورد و هم دل را ميلرزاند. همين تركيب است كه فيلم را جاودانه كرده است.
در اين ميان موسيقي هنري مانچيني نقش بيبديلي دارد. مانچيني، آهنگسازي كه همكار هميشگي ادواردز بود، بار ديگر با نغمههايي نرم و ملوديك فيلم را از سطح يك كمدي تصويري به قطعهاي موسيقايي بدل ميكند. او استاد آن است كه چگونه ميان خنده و اندوه پلي بزند. ملوديهاي جز آرامي كه در طول فيلم شنيده ميشود، مثل ضربان قلبي است كه در پسِ خندهها پنهان است. وقتي هوراندي در ميان جمع دستپاچه ميشود، موسيقي نه پرسر و صدا، بلكه آرام و نرم است، گويي جهان بيرون پر هياهوست، اما قلب او در سكوتي كودكانه ميتپد. در صحنههايي كه آشوب خانه به اوج ميرسد و آب و كف همه جا را فرا ميگيرد، موسيقي همچون جريان خندهاي بزرگ بالا ميآيد و همه چيز را در خود غرق ميكند. بدون اين موسيقي، فيلم شايد فقط مجموعهاي از صحنههاي كميك بود، اما با مانچيني به شعري چندصدايي بدل ميشود كه در آن هر ساز حرفي درباره غربت انسان دارد.
دهه شصت ميلادي زماني بود پر از تحولات اجتماعي. جنگ ويتنام، جنبشهاي حقوق مدني، شورشهاي دانشجويي و تغييرات فرهنگي همه نشانههاي يك جهان در حال دگرگوني بودند. در چنين فضايي «پارتي» هم معناي عميقتري پيدا ميكند. اين فيلم در ظاهر داستاني ساده درباره يك مهماني است، اما در باطن نقدي است بر جامعهاي كه بر ظاهر و تظاهر بنا شده و در برابر بيگانه تاب نميآورد. هوراندي در اين فيلم همان مهاجري است كه در امريكا و اروپا هر روز با نگاه بيگانهستيزانه روبهرو ميشود. او نماد ديگري است كه با حضورش نظم مصنوعي فرو ميريزد و حقيقت پنهان آشكار ميشود.
فيلم با پاياني شاعرانه به اوج ميرسد. مهماني كه در آغاز رسمي و خشك بود، در پايان به جشني پر از كف و آب بدل ميشود. همه در كنار هم ميخندند و ميرقصند و براي لحظاتي كوتاه انسانيت واقعي بر جايگاههاي ساختگي غلبه ميكند. اما همين لحظات كوتاهند كه اميد ميبخشند. فيلم ميگويد شايد نتوانيم جهان را تغيير دهيم، اما ميتوانيم لحظاتي بسازيم كه در آنها عشق و صداقت بر تظاهر غلبه كند.
وقتي فيلم تمام ميشود، آنچه در ذهن ما ميماند نه وسايل مدرن خانه است و نه چهرههاي پرزرق و برق مهمانان، بلكه نگاه ساده هوراندي و لبخند صادقانهاش است. او تنها كسي است كه از آن شب چيزي واقعي به دست ميآورد: نگاهي عاشقانه، پيوندي انساني و خاطرهاي كه از هر تجملي ارزشمندتر است. اين همان پيام جاودانه بليك ادواردز است: جهان اگر لبخند و عشق و فهم متقابل نداشته باشد هيچ نيست، اما با اندكي صداقت و سادگي، حتي در ميانه آشوب و زرق و برق ميتواند دوباره جان بگيرد. «پارتي» اثري است كه هر بار ديدنش مثل شنيدن يك قطعه موسيقي تازه است. با هر بار تماشا لايهاي نو از آن آشكار ميشود، لايهاي از طنز، از اندوه، از اميد و شايد همين راز ماندگارياش باشد. اين فيلم نه فقط يك كمدي سرگرمكننده كه آيينهاي است براي ديدن خودمان، براي درك تنهايي و نياز هميشگيمان به عشق. در جهاني كه هر روز بيشتر به سوي بيگانگي ميرود، «پارتي» ما را به ياد ميآورد كه سادگي و صداقت هنوز ميتواند ما را نجات دهد.
و در همين ميان است كه درمييابيم در برابر همه شخصيتهاي پرزرق و برق و تصنعي هاليوودي، كساني كه حقيقتا به هوراندي نزديكترند نه ستارهها و سرمايهداران، بلكه همان دخترك فرانسوي با صداي معصومانهاش، پيشخدمت مستي كه با همه خطاهايش صادقانه است، كودكي كه به او دست ياري ميدهد، طوطياي كه تكرارگر حقيقت سادهاي است و فيلي كه نماد هند، سرزمين هوراندي است و در ميانه مهماني حضوري ناگهاني دارد. اينها همه نشانهاند از آنكه صداقت و سادگي، حتي در چهره يك حيوان يا كودك، از هر نقاب پرزرق و برق هاليوودي به انسان نزديكتر است و هوراندي در تنهايياش تنها با آنان پيوندي واقعي مييابد.
نويسنده، از داوران جايزه گلدنگلوب و عضو فدراسيون بينالمللي منتقدين سينمايي و دبير شوراي نويسندگان نشريه اينترنتي سينماي بدون مرز است.
٭ ضربالمثلي هندي كه هوراندي در فيلم بازگو ميكند.