نگاهي آسيبشناسانه به اجراهاي صحنهاي موسيقي در ايران
كنسرتها در بحران حقوق هنرمند و مخاطب
موسيقي به سبب ويژگيهايش، همواره در ايران قرباني سياست و اقتصاد بوده است
عليرضا اميني
براي ورود به بحث كنسرتها و آسيبشناسي اين جريان مهم اقتصادي ـ هنري بايد پيش از هر چيز نكاتي را يادآور شوم؛ در تمام اتفاقات اجتماعي، با توجه به اينكه هنر موسيقي، هنري است كه در صف اول استفاده مديران و سياستمداران قرار ميگيرد، اما شاهد هستيم كه متاسفانه «دادن حق» و «دادن امتياز» به موسيقي هرگز ديده نشده است و توجهي به آن نميشود. بيشترِ آسيبهايي كه قبلا هم بسيار به آن اشاره شده و در اينجا هم آنها را بهطور خلاصه ميآورم، دقيقا به دليل همان ديده نشدن اين هنر است، اين در حالي است كه در هر اتفاق اجتماعي محدوديتها و مشكلات بيشتري متوجه موسيقيدانها و فعالان اين عرصه بوده است.
خيلي وقتها افرادي كه هيچ دانشي نسبت به اين هنر ندارند، اظهارنظرهايي ميكنند كه گاه گريبان اين هنر و همچنين هنرمندان را هم ميگيرد. در اين گفتار قصد دارم نگاهي داشته باشم به مشكلات مختلف و آسيبشناسي اين رويداد هنري كه هميشه با مناقشات بسيار زيادي همراه بوده است.
اگر برگرديم به معناي واژه «كنسرت» در ديكشنريها، ميبينيم كه اين واژه، ويژه موسيقي استفاده ميشود و به معناي يك گردهمايي موسيقايي است؛ جايي كه يك يا چند ساز در كنار هم قرار ميگيرند و نوازندگان دور هم جمع ميشوند و نوازندگي ميكنند. با توجه به اينكه موسيقي هنري آزاد است، اين گردهمايي و اين جمع شدن نوازندهها دور هم، طبيعتا مشمول آزادي و ابتكار عمل بايد باشد تا هنرمند بتواند صحنه را براي خودش مديريت كند، مردم و در واقع مخاطب را جذب كند و اجرا را به دست بگيرد. در اين ميان نكات مختلفي باعث جذب مخاطب ميشود كه در ادامه به برخي از آنها اشاره خواهد شد.
جاذبههاي غيرموسيقايي در كنسرتها
علاوه بر كيفيت و جاذبههاي موسيقايي كه مخاطب جذب ميكند، در تمام دنيا ميبينيم هنرمندان موفقي كه كنسرت دادهاند و كارهاي شاخص را روي صحنه بردهاند، توانستهاند از جنبه جاذبههاي غير از موسيقي هم استفاده كنند؛ يعني دكور، لباس، طراحي صحنه و محل اجرا. براي مثال هايدپارك لندن يكي از جاهايي است كه بزرگترين اتفاقات موسيقي براي برندهاي جهاني رخ داده؛ يعني خودش يك پكيج كامل و جذاب براي مخاطب است.
ما هم بايد از اين نمونهها در كشورمان داشته باشيم و در فضاهاي گوناگون اين جاذبهها را ايجاد كنيم، جاذبههايي كه استانداردهاي لازم را دارا باشد. اگرچه ميبينيم سالن نمايشگاه و بسياري مكانهاي ديگر به صحنه كنسرت تبديل شدهاند، اما اين فضاها براي اجرا و ارايه موسيقي چندان مناسب نيستند؛ البته اين را هم بگويم كه در واقع در موسيقي ايراني هم از اين جاذبههاي جانبي كمتر استفاده ميشود و بنابراين، ميزان جذب مخاطب پايينتر است و اگر بخواهيم تمام انواع موسيقيها به زيست خود ادامه دهند بايد به موسيقي اصيل ايراني امتيازهايي بدهيم كه بتواند مخاطب خود را جذب كند، بايد اين موسيقي مورد حمايت قرار گيرد، نه اينكه محدودش كنيم.
وعدهاي كه عملي نشد
درباره سند موسيقي نكاتي بايد در نظر گرفته شود، اول اينكه انتقادات به آن زياد بود، اما همان بندهايي كه احيانا ممكن بود به اجراها كمك كند، هم اتفاق نيفتاد و عملي نشد. در تنظيم «سند موسيقي» هنوز براي جامعه موسيقي جاي سوال دارد: اگر قرار نبود برخي بندها اجرا شود، چرا اصلا در اين سند نوشته شد؟ و اگر در سند آمده، چرا عملياتي نميشود و توسط مديران ناديده گرفته ميشود؟
ما ميبينيم كه نمايندهاي كه خودش در نوشتن سند موسيقي نقش داشته هم، اخيرا به برگزاري كنسرت و... ايراد وارد ميكند.
وقتي اينها را كنار هم قرار ميدهيم و بندهايي كه از همين سند را هم كه ممكن است به نفع موسيقي تمام شود، عملياتي نميبينيم؛ در آن زمان دولت براي ساكت كردن صداي اعتراض هنرمندان موسيقي به منظور احقاق حقوقشان، سند موسيقي را تنظيم كرده، اما هيچگاه حتي همان سند را هم به مرحله اجرا نرسانده است.
ما حتي با دوگانگي و تناقضهاي برخي احكام هم مواجه هستيم كه خود اين موضوع به صورت جداگانه بحث مفصل و مهمي است.
در بحث «سند ملي موسيقي» هم همين رفتار چندگانه مشاهده شد. اين پرسش پيش ميآيد كه آيا جامعه فرهنگ و هنرمندان موسيقي در شمار ايرانيان نيستند كه بايد مشمول اين مصوبات بشوند؟ در نهايت تمام اين مشكلات ضربه اصلي را به جامعه و هنرمندان موسيقي وارد ميكند.
كوچك شدن سبد فرهنگي مردم
علاوه بر تمام مشكلاتي كه ذكر آن رفت، سبد فرهنگي مردم هم كوچك شده؛ در شرايطي كه مردم به دليل وضعيت معيشتي و اقتصادي، روز به روز سبد خانوارشان كوچكتر ميشود، اگر پيشتر مردم يك محصول صوتي موسيقي ميخريدند يا به تماشاي يك كنسرت ميرفتند، اكنون ديگر، هم به واسطه وضعيت معيشتي و هم به تناسبِ گران شدن بليتها ديگر نميتوانند اين كار را انجام دهند؛ در واقع كنسرت تبديل شده به يك تفريح بسيار گران كه بخش گستردهاي از مردم توان پرداخت هزينه آن را ندارند.
بنابراين روز به روز تهديد براي جامعه موسيقي و فعالان اين عرصه بيشتر ميشود و لازم است براي آن چارهاي انديشيده شود. اين را هم از نظر دور نگه نداريم كه ما يك موسيقي هنري داريم كه هنرمند همواره شأنيت كارش را حفظ ميكند و يك موسيقي سرگرمكننده داريم كه دغدغه اولش اقتصاد است و بهطور طبيعي درگير تبليغات و فروش محصول است و گاه حتي ممكن است به خاطر فروش طوري اثرش را ارايه دهد كه تبديل به ارايه موسيقي بسيار سطح پايين و بيكيفيت شود و واقعيت اين است كه همه انواع موسيقي حق دارند ارايه شوند، اما اينطور كه پيش ميرويم متاسفانه آثار موسيقايي بسيار سطح پايين و بيمحتوا تكثير ميشوند و موسيقي اصيل از رده خارج ميشود. بايد موسيقي ايراني و اصيل شامل طرحهاي حمايتي شوند و اگر اينطور باشد خود مردم انتخاب ميكنند و باور كنيم كه مردم انتخابشان هوشمندانه خواهد بود. بايد بگذاريم جريان هنر راه و مسير خودش را برود.
آزادي در هنر؛ شرط خلاقيت
مساله اين است كه هنرمندان بايد آزاد باشند و آثارشان را ارايه دهند و مردم هم حق دارند انتخاب كنند. از سويي ما گرفتار يك رفتار ناشايست با هنرمندان موسيقي هستيم، چراكه در عمل تمام موزيسينها محدودند مگر عكس آن ثابت شود و بايد براي هر كارشان بروند و مجوز بگيرند تا مجاز به برگزاري كنسرت باشند. در جوامع ديگرِ شغلي ميبينيم كه مثلا وقتي كسي به عنوان «پزشك»، «وكيل»، «مهندس» و... شناخته ميشود، فعاليت روزمره خود را دارد و اگر احيانا برخلاف قوانين و به ضرر مردم فعلي انجام دهد مورد مواخذه و مجازات قرار ميگيرد، اما يك هنرمند موسيقي پيش از آنكه اثري ارايه دهد، بارها و بارها مورد مواخذه قرار ميگيرد. اين اتفاق اصلا جالب نيست و شأن هنرمندان موسيقي زير سوال ميرود. مگر يك هنرمند چند بار بايد در پيچ و خم اخذ اين مجوزها باشد. بگذارند اثر اجرا شود اگر خطايي رخ داد بعد گريبان هنرمند را بگيرند.
كما اينكه در بسياري از موارد ميبينيم تصميم يا مصوبهاي نوشته ميشود، اما اجرايي نميشود يا برعكس، بدون قانون، تصميمي عملي ميشود. اين همان خلأ قانوني است كه بسياري از مديران يا كساني كه نسبت به اين هنر بغض دارند، از آن سوءاستفاده ميكنند. هنر اگر آزاد نباشد، خلاقيتي در آن نيست و اثرِ شاهكاري خلق نميشود. در تمام طولِ سالهاي مختلف، اين «هنرِ آزاد» بوده كه توانسته است حرفِ اول را بزند؛ يعني همين حالا هم اگر از ميراث قرن گذشته موسيقي ايران استفاده ميشود، آن آثار در فضاي آزادتر خلق شدهاند؛ براي مثال همانطور كه ميبينيم مخاطب، جاي خالي صداي زنان را متوجه ميشود و از آنجا كه ممنوعيت و محدوديت خوانندگي زنان را داريم به همين دليل مخاطبان از صداهايي كه ويژگيهاي صداي زنانه را دارند، استقبال ميكنند، چون گوش انسان هر دو صدا را در موسيقي ميخواهد وقتي يكي حذف شود، چه اتفاقي ميافتد.
راهكار چيست؟
وقت آن است تا ديرتر از اين نشده، براي شرايط موسيقي راهكارهايي انديشيد و همچنين به فكر شرايط هنرمندان و فعالان اين عرصه بود: در وهله اول آزادي موسيقي و برداشتن الزام به مجوز اينكه چرا بايد يك هنرمند براي هر اثر از مسير سخت و دشوار مميزي گذر كند؟ وقتي نظارتها آنقدر سختگيرانه است كه براي روي صحنه بردن يك اثر تمام نوازندگان و دستاندركاران حتي صفحات مجازيشان چك ميشود و اگر يك نفر موردي داشته باشد يا بايد آن را حل كند يا از تيم حذف شود، چرا روي صحنه بردن و كنسرت برگزار كردن اين همه خاطر برخي را ميآزارد! و اين همه واكنشهاي تند و بيپايه توسط كساني كه هيچ اشرافي به موسيقي ندارند، اتفاق ميافتد؟ هنرمندان هم بايد بتوانند همچون مشاغل ديگر كار كنند اگر مشكلي پيش آمد مشمول جريمه و... شوند نه اينكه پيش از انجام آن با اين همه سختگيري مواجه شوند. مساله ديگر حمايت اقتصادي از موسيقي اصيل است، با اختصاص سهمي از سالنها به اجراهاي كمفروشي كه بار هنري دارند، ميتوان از اين نوع موسيقي و هنرمندان فعال اين عرصه حمايت كرد. آن اجراهايي كه با ابزار مختلف فروش خود را ميكنند يك سو، اما نبايد از اجراهاي هنرمندانه و باكيفيت غافل شد. بايد از آنها پشتيباني و حمايت كرد كه جريان هنري اتفاق بيفتد. بايد اجازه دهيم اين آزادي، جريان خلاق هنر را دست بگيرد و هنرمند كار خوب ارايه بكند. اگر هنرمندي هم كارِ ضعيف كرد، كارش به مرور حذف ميشود. اجازه بدهيم خودِ جريان هنر خودش را هدايت بكند. از سويي عنصر شادي در موسيقي براي مردم تعريف بشود. در موسيقي ايراني، ما شاديانههايي داريم همچنين موسيقي و آثار شاد داريم، بياييم اينها را براي مردم اجرا كنيم، من مطمئن هستم مخاطب بسياري هم خواهد داشت.
قانونگذاري متناقض و خلأهاي قانوني، پيامدهاي فرهنگي نامطلوبي دارد. جالب است سند يا مكتوبي يا مصوبهاي ابلاغ ميشود، ولي نه تنها اجرا نميشود بلكه برخي افرادي كه در خود آن شورا بودند و تصميم گرفتند و در شوراي عالي فرهنگ هستند، دوباره روي همان هم نظرات متناقض ميدهند؛ بايد به اين تناقضات پايان داد.
در پايان بايد بگويم كه فشار به اندازه كافي براي اهالي فرهنگ و هنر زياد است، به ويژه هنر موسيقي كه مظلومترين شاخه هنر است. با داشتن اين همه محدوديت و ممنوعيت بيشترين فشار هم بر هنرمندان موسيقي است و اين اصلا منصفانه نيست. موسيقي به عنوان هنري كه در آيين سوگواري و شادي و حماسه و... حاضر ميشود، نبايد هنرمندانش اين همه تحت فشار باشند. اين موضوعات اگر در نظر گرفته نشوند هنرمندان مانند بسياري از ديگر اقشار جامعه از طغيان و خشم به عصيان ميرسند نبايد هنرمندان يك جامعه اينطور رها شوند و فقط مواقعي كه افرادي با سلايق شخصي از كاري خوششان نيامد، سراغ هنرمند بروند و او را به هر شكلي تحت فشار قرار دهند.