• 1404 شنبه 25 مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6117 -
  • 1404 شنبه 25 مرداد

سهراب (10)

علی نیکویی

چنين گفت كز چين يكي نامدار | بنوي بيامد بر شهريار
[هجير فهميد اشاره دست سهراب به سوي سراپرده رستم است اما ترسيد نام رستم را به سهراب بگويد، پس گفت] او پهلواني است كه به ‌تازگي از چين به خدمت پادشاه ايران رسيده است؛ سهراب نامش را از هجير پرسيد! نامش را نمي‌دانم؛ زيرا روزگاري كه به درگاه شهريار ايران رسيد من در دژ سپيد بودم.
 سهراب اندوهي سنگين در دلش نشست، زيرا نشاني از پدرش رستم نيافت، هرچند مادرش نشانه‌هاي پدر را به او داده بود، اما وقتي رستم را از دور ديد باورش نيامد چنان پهلواني پدرش هست براي همين نام آن را از هجير پرسيد تا او بگويد رستم است، اما سرنوشت گونه‌اي ديگر قرار بود رقم بخورد و خواست خداوندگار همان‌گونه مي‌شود كه او مي‌خواهد.
پس سهراب دوباره دست گرداند و اشاره به گوشه‌هاي سپاه ايران نمود و به هجير گفت: او كيست كه اطرافش سواران بسيار هستند و پيلان آماده در برش ايستاده و در كنار سراپرده‌اش ناله‌هاي شيپورهاي جنگي گوش فلك را كر كرده، همان كه روي درفشش گرگي كشيده شده؟!
هجير پاسخ داد او فرزند گيو پهلوان و بزرگ‌ترين جنگجوي گودرزيان است.
 سهراب دستش را به سوي چپ سپاه ايران برد و از هجير پرسيد آن‌سوي لشكرگاه ايران يك سراپرده سپيد مي‌بينم كه از پارچه‌هاي گرانبهاي رومي است و پيشاپيش سراپرده‌اش سواران ايستاده‌اند و شمشير دستان از هزار بيش‌اند، همان‌جا كه سپرداران و نيزه‌داران ‌مانند لشكري جمع شده‌اند، همان سپهداري كه به روي تختي از عاج فيل نشسته كه چوبش از درخت ساج است، همان كه از تخت‌روانش پارچه‌هاي ابريشمي فروافتاده و بي‌كران غلام در برابرش ايستاده، او كيست؟!
هجير پاسخ داد او فريبرز است كه فرزند پادشاه ايران است.
سهراب باز دستش را در سپاه ايران چرخاند و به هجير گفت آن سراپرده سرخ و زرد و بنفش كه چندين درفش بر سراپرده‌اش هست، اما درفشي كه در پيشاپيشش است نقش پيكر گراز دارد و بالايش ماه زرين است، او كيست؟!
هجير پاسخ داد: او گراز است كه در جنگ مانند شير مي‌ماند، بسيار هوشيار و از پسران گيوگان پهلوان است كه هيچ‌گاه از درد و سختي گلايه نكرده است.
 مراد سهراب از اين پرسش‌ها آن بود كه پدرش را بيابد، اما هجير نشان رستم را نگفت. باري آدمي مي‌انديشد كه اوست كه رخدادهاي جهان را مي‌سازد، اما همه رخدادها از پيش‌‌ساخته و مقرر شده و كسي كه آنها را برساخته جهان‌دار بي‌همتاست.
سهراب باز دلش آرام نشد و روي به هجير كرد و دستش را سوي پرده‌سراي رستم برد، همان سراپرده سبز و مرد بلندقامت كه اسبي بزرگ داشت كه كمندش را بر آن اسب تاب‌داده بود، باز پرسيد اين مرد گفتي كيست؟!
هجير باز سخن راست را نهان كرد و به سهراب گفت: شما به دنبال چه هستيد ‌اي پهلوان؟! من اسم آن مرد چيني را نمي‌دانم؛ سهراب به هجير گفت اين داد و عدل نيست! تو از همه گفتي، اما نام رستم را نياوردي! مگر نگفتيد او پهلوان جهان است؟! مگر جهان‌پهلوان در ميان سپاهيان مخفي مي‌گردد؟! مگر نگفتيد كه او بزرگ لشكر ايران است؟! مگر نگفتيد نگهبان مرز ايران‌زمين اوست؟! پس اين رستم كجاست ‌اي هجير؟!
هجير هراسان شد و گفت: شايد پهلوان شيرگير به زابلستان رفته باشد! نوبهار است و هنگام بزم در گلستان! سهراب فرياد كشيد كه سخن بيهوده مگوي! شاه ايران و تمام يلان و پهلوانانش به جنگ آمده‌اند آن‌وقت تو مي‌گويي بزرگ پهلوان ايران‌زمين به رامش و جشن ميان گلستان رفته؟! اگر رستم چنين كند كه پير و جوان بر او مي‌خندند! ‌اي هجير من امروز با تو پيمان كردم اگر در سپاه ايران جايگاه رستم جهان‌پهلوان را نشانم دهي در هر انجمن سرافرازت كنم و گنج‌هايي به تو دهم كه در جهان كسي نديده؛ اما اگر دروغ بگويي و رستم را نشانم ندهي ديگر سرت بالاي تنت نخواهد بود.
هجير روي به سهراب كرد و گفت: اگر شاه ايران به سويش دشمني تازد كه ديگر اميدش براي نگه ‌داشتن مُهر و تاج شاهي‌اش از ميان‌رود آن روز رستم جهان‌پهلوان را به ميدان مي‌آورد، هر كسي توان جنگيدن با او را ندارد، فراموش نكن ‌اي سهراب كه رستم به كارزار كسي مي‌شتابد كه سرش از آسمان بلندتر باشد، تن رستم زور صد زورمند را دارد و قامتش بلندتر از درخت است، اگر در روز رزم خشمش گيرد ديگر برايش فرقي ندارد با يك مرد مي‌جنگد يا با پيل جنگي.
هم‌آورد او بر زمين پيل نيست | چو گرد پي رخش او نيل نيست

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون