روايت پنجاهوچهارم: امينالدوله، مبارزه با وضع موجود
مرتضي ميرحسيني
آخرينشان بود. در فهرست نام آنهايي كه دست به اصلاح حكومت قاجار زدند، آخرين نام شد. كوشيد. نتوانست. مانند قبليها، به دلايلي مشابه همانها، در رسيدن به اهدافي كه در سر داشت، ناكام شد. سايه بحران اقتصادي آنقدر سنگين بود و مخالفتها و دشمنيها درون و بيرون حكومت آنقدر زياد بودند كه كاري از او، حداقل در زماني كوتاه برنميآمد. البته جنگيد. بسيار بهتر از آنچه انتظار ميرفت هم جنگيد. اما نتيجه جنگ، حتي پيش از آغاز معلوم بود. عليخان امينالدوله از قاجارها، اما كمي متفاوت با آنها بود. با خوبهاي زمانه، مانند شيخ هادي نجمآبادي و ميرزا حسن رشديه نشست و برخاست داشت و در تباهي رايج در طبقه حاكم ايران فرو نرفته بود. از اوايل سال 1276 تا روزهاي پاياني بهار 1277، براي حدود يكسال و دو ماه، ابتدا به عنوان وزير اعظم و بعد در مقام صدارت، رييس دولت بود. از وخامت اوضاع خبر داشت. به شاه و به خودش دروغ نميگفت. به ملكم نوشت: «در خزانه دولت يك دينار پول، در بانكهاي ايران يك پول اعتبار قرض و در رعيت يك جو اميد و اطاعت» نيست و چنين به نظر ميرسد كه همه به بلوا و فساد عادت كردهايم. براي تدبير بحران اقتصادي، نظارت بر درآمدها و هزينههاي دولتي را تشديد كرد و به اميد گرفتن وامي بزرگ -گويا چهل ميليون فرانك- با چند كشور بيطرف مانند فرانسه و بلژيك و هلند به صحبت نشست. از روسها و انگليسيها فاصله گرفت، چون نميخواست حكومت بيشتر از آنچه بود به آنها بدهكار شود. «مساله قرضه خيلي اهميت دارد و اگر مختصر غفلتي بشود ديگر ايران از مضرت و مصيبت آن خلاص نميشود. از اينرو به حكم وجوب مسلك پُليتيكي ايران چنانكه مكرر عرض ميكردم بايستي در كمال مراقبت و احتياط طوري باشد كه معايب سابقه و قيد و بندهاي ناحق را از دولت و مملكت بردارد و قدري رو به اين مقصد رفته بوديم، اما اگر به قهقرا برگرديم و به عنوانهاي مختلف اسيري خودمان را به دست مدعيان محكم كنيم، دور نيست اين دفعه رقابت و رغم دو حريف به اسيري ما هم اكتفا نكند.» همزمان، شورايي حكومتي براي بازبيني در قوانين گذشته و تدوين قوانين جديد تشكيل داد و - تا آنجا كه شدني بود - روشي متفاوت با قبليها در اداره كشور به كار بست. حتي اندكي از فشار حكومت به جامعه را برداشت و از انتشار روزنامههاي تازه پشتيباني كرد. اما نه آن وامي را كه دنبالش بود، گرفت و نه شورايي كه تشكيل داده بود، گرهي از مشكلاتش باز كرد. جز دربارياني كه به «چاپيدن مردم، مال دولت را خوردن و در حق ملت هيچ كاري نكردن» عادت كرده بودند، انگليسيها - و بسيار بيشتر از انگليسيها - روسها دشمن او بودند و تصميم به سرنگونياش داشتند. بهويژه از فكر او براي باز كردن پاي دولتي ديگر در ايران ميترسيدند. به نوشته آدميت «روس و انگليس هيچ كدام از اين بابت خرسند نبودند؛ هر كدام انفرادي نفوذ خود را به كار بردند كه كار وام گرفتن ايران سر نگيرد و نمايندگان سياسي هر دو در تهران زبان به اعتراض گشودند. اين نموداري بود از ديپلماسي مستمر روس و انگليس كه پاي منافع دولت ثالثي در ايران باز نشود.» نه فقط در ماجراي وام، در هر كاري كه كرد و هر قدمي كه برداشت، سد راهش شدند. حتي آدمهايي را كه در دربار و در پايتخت داشتند، به هياهو ضد صدراعظم برانگيختند و از دهان برخي چهرههاي سرشناس شهر بركنارياش را فرياد زدند. خلاصه كه نشد. كار حكومت قاجار از اصلاح گذشته بود. امينالدوله هم كه نه بيخطا، اما صادقانه براي تغيير اوضاع تلاش كرده بود، كنار رفت. با رفتنش هم فكر نوسازي حكومت از رونق افتاد.