• 1404 سه‌شنبه 7 مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6102 -
  • 1404 دوشنبه 6 مرداد

روايت چهل‌وهفتم: اعدام ميرزا رضا

مرتضي ميرحسيني

چهار ماه در حبس ماند. مطمئن بود كه دارش مي‌زنند. اما گاهي اندك اميدي به دلش مي‌افتاد كه شاه جديد، مظفرالدين‌شاه حكم به عفو او مي‌دهد. روزهاي نخست زندان را به انتظار اعدام شب كرد. اما بعد كه بازجويي‌ها شروع شد و كمي طول كشيد، اين فكر در ذهنش شكل گرفت كه شايد حكمي غير از اعدام برايش صادر كنند. اشتباه مي‌كرد. او را همان روزها اعدام نكردند، چون مي‌خواستند همدستانش را شناسايي كنند. از نظر ماموران حكومت، ممكن نبود كه مردي در حد و اندازه ميرزا رضا خودش به تنهايي دست به چنين كاري زده باشد. در كتاب «تاريخ بي‌دروغ» نوشته علي‌اصغر ظهيرالدوله - كه نمونه‌اي از تاريخ‌نويسي متعفن قاجاري است و بدون گندزدايي از مطالبش، ارزش چنداني ندارد- به چرايي تعويق مجازات ميرزا رضا اشاره مي‌شود. مي‌نويسد: «يكي از غرايب اين است كسي كه قتل نفس كرده باشد و آن‌هم پادشاهي را كشته باشد و حال آنكه خودش هم بيشتر از يك گدايي نباشد، آن‌هم پادشاهي مثل ناصرالدين‌شاه كه تمام كره زمين او را بشناسند و تمام مردم هم به خون قاتلش تشنه باشند تا به حال كه چهار ماه از آن واقعه مي‌گذرد هنوز زنده بماند و حال آنكه خود قاتل يقين داشت كه پس از اين جسارت بيشتر از يكي- دو دقيقه نخواهد گذشت مردم و جمهور ناس او را ريزريز خواهند كرد- اگر كوشش و سعي حضرت صدراعظم نبود كه براي تحقيق و استنطاق زنده به دستش آورد، همان‌طور هم مي‌شد كه خودش خيال كرده بود و غالب روزها با نهايت تدقيق مشغول استنطاق او بودند و درست معلوم شد كه در اين فعل ركيك و حتي لغو بي‌فايده و خيال باطل كه كشتن ناصرالدين‌شاه باشد به كلي شريك و همدستاني نداشت.» راوي خودش اعدام را به چشم نديد. از قول يكي از شاهدان مي‌نويسد: «چهار ساعت از غروب آفتاب گذشته، كالسكه حاضر كردند به اسم اينكه شاه، ميرزا رضا را به صاحبقرانيه احضار كرده كه خودش هم تحقيق كند. ميرزا عابدين‌خان سرهنگ، ميرزا رضا را در كالسكه نشانيده و خودش هم با يك نفر قراول در كالسكه نشسته به سرعت روانه شدند. ميرزا عابدين‌خان مي‌گفت وقتي كالسكه از معبر مستقيم خيابان به طرف ميدان مشق منحرف شد، ميرزا رضا ملتفت شد كه اعلي‌حضرت مظفرالدين‌شاه او را به صاحبقرانيه براي تحقيق احضار نكرده بلكه مرحوم ناصرالدين‌شاه او را به دنياي ديگر احضار كرده كه در حضور منتقم حقيقي دادخواهي كند.» شب، در قراولخانه ميدان مشق نگهش داشتند. نخوابيد. شب آخرش بود. طبيعي بود كه خواب به چشمم نيايد. آن سوره‌هايي از قرآن را كه حفظ بود، بارها و بارها زمزمه كرد. «خيلي پيش از برآمدن آفتاب سردار كل و حسن‌خان آجودان‌باشي كل و دو فرج سرباز آمدند او را با تشريفات فوق‌العاده و مخصوص بيرون آوردند بدون آنكه خودش از آمدن كراهتي داشته باشد (چون مي‌دانست اگر نيايد، مي‌آورندش) تا پاي‌دار آوردند هيچ حرف نزده بود مگر آن وقتي كه زنجير از گردنش برداشتند و پيراهن از تنش بيرون آوردند به آواز بلند كه جمعي شنيده بودند انالله و انااليه راجعون گفته بود. بعد زه را به گردنش انداخته و كشيدند و به قدر يك قامت كه از زمين بلند شد قدري نگاهش داشتند سه حركت كرده بود اول فشار به دست‌هايش داده بود كه شايد باز شود و زه گردنش را بگيرد. بعد پاهايش را تا برابر شكمش بالا كشيده بود. بعد تشنجي در سينه و شكمش ديده شده بود و ديگر هيچ حركتي از او ديده نشد جز آنكه گاهي موج هوا و نسيم او را مي‌جنبانيد.» جسدش را براي انداختن ترس به جان مردم، سه روز همان‌جا باقي گذاشتند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون