گروه دين و فلسفه| به مناسبت سالروز درگذشت دكتر علي شريعتي صفحه كلاب هاوس «صداي فردا» اقدام به برگزاري نشستي با موضوع «شريعتي و امر ملي» كرد. اين نشست كه قرار بود اول تيرماه برگزار شود به دليل آغاز جنگ تحميلي رژيم صهيونيستي و حمله متجاوزانه به خاك كشورمان به تعويق افتاد و نهايتا در سه شب متوالي نوزدهم، بيستم و بيست و يكم تيرماه با حضور حدود 20 چهره از شخصيتهاي فرهنگي و دانشگاهي با سلايق سياسي گوناگون برگزار شد.
از مهمترين سخنرانان اين نشست مجازي دكتر بيژن عبدالكريمي استاد فلسفه بود كه تحت عنوان «شريعتي، فرونسيس يوناني و خودآگاهي تاريخي» ارايه شد. دكتر عبدالكريمي متن سخنراني خود را در اختيار گروه «دين و فلسفه» روزنامه اعتماد قرار دادند و اكنون متن تنقيح شده سخنان ايشان پيش روي شما است.
اجازه دهيد قبل از آنكه به توضيح مفهوم فرونسيس يوناني بپردازم، چند نكته نظري و عملي را كه سبب رجوع من به مفهوم فرونسيس يوناني شد بازگو كنم:
مسئله نخست معيار درستي و نادرستي كنش سياسي است. هر موجود انساني كه به آن سطح از خودآگاهي دست يافته است كه دغدغه فهم و تبيين درست محيط اجتماعياش را داشته، خواهان كنشگري و اثرگذاري صحيح و حقيقي بر تقدير فردي و اجتماعي خويش است و نميخواهد شيگونه يا بردهوار نسبت به محيط خود منفعل و صرفا اثرپذير باشد و خواهان تحقق وجه انساني هستي خويش و لذا اثرگذاري بر محيط زندگي اجتماعي و سياسي خويشتن است. كنشگري سياسي و اجتماعي يكي از مولفههايي است كه خلق معنا براي زيست كنشگر ميكند و به كنشگر هويت ميبخشد و نحوههستي وي را در اين جهان رقم ميزند. اما كنشگري سياسي، صرف نظر از وجود موانع عملي و سياسي و محدوديتها، با مشكلات و موانع نظري بسياري نيز روبهروست: و لذا فرد كنشگر سياسي و اجتماعي بيترديد همواره با اين پرسشها روبهرو است. براي دقيقتر شدن بحث اين سئوالات را مطرح ميكنم:
واقعيتهاي زندگي، جامعه و حوزه سياست را چگونه ميتوان حتيالمقدور همانگونه كه هست درك كرد؟
چگونه ميتوان به شناخت خود از واقعيتهاي اجتماعي تكيه و اعتماد داشت؟ از كجا معلوم من درست ميفهمم؟
در قبال واقعيتهاي زيستجهان، زندگي و جامعه خويش چه ميتوان كرد و چه نميتوان انجام داد؟ محدوه امكانات ما چيست؟
با چه سنجههايي ميتوان به كنش اجتماعي يا عمل سياسي صحيح و حقيقي دست يافت و به اصالت و حقانيت كنش سياسي و اجتماعي خويش اطمينان داشت؟ چه تضميني هست كه شكست نخوريم؟ چه تضميني هست كه در آينده از كنش سياسي خود پشيمان و شرمنده نباشيم؟
چرا برخي از اثرگذاري تاريخي برخوردارند و برخي نه؟ چگونه ميتوان وارد تاريخاثرگذار شد؟ همه از يك چنين تقدير و سرنوشتي برخوردار نيستند و چه بسيار اعمال و كنشها دچار احباط، تباهي، شكست يا پشيماني ميشوند.
نقد روشنفكري ايراني
مسأله بعدي نقد كنشگري سياسي و اجتماعي بخش عمده جريان روشنفكري در ايران
به اعتقاد من جريان روشنفكري ايران، در دهههاي كنوني دچار روزمرگي، عدم خلاقيت، عدم اثرگذاري درست و اسير ذهنيت انتزاعي و غيرواقعبينانه است، به پوپوليسم و غوغاسالاري نزديك شده، و فاقد اثرگذاري مثبت تاريخي، و در مبتذلترين دوران خود بسر ميبرد. دلايل اين امر: (فقدان الگو، فروپاشي ارزشها، شكست ايدئولوژيها، تبديل نيروهاي منفي به نيروهاي اثبات، سيطره عالم تكنولوژيك و فرهنگ مصرف حاصل از آن، فقدان ايدئولوژي، فقدان آرمان، فقدات اتوپيا، فقدان جهت و ثبات در ارزشها، و...) .
شريعتي، نمونهاي موفق از كنشگري سياسي و اجتماعي
در اين ميان شريعتي را ميتوان نمونهاي موفق از روشنفكري داراي كنشگري سياسي و اجتماعي دانست. شريعتي اسير روزمرگي نبود، اسير ذهنيت انتزاعي و غيرواقعبينانه نبود، اسير پوپوليسم و غوغاسالاري هم نشد. او مبتذل نبود و اصيل بود.
سوالي كه اينجا مطرح است اينكه فارغ از اينكه شريعتي را مصداق يك كنشگر و روشنفكر و متفكر اصيل بدانيم يانه، اساسا كنشگري اصيل چيست؟ و كنشگر اصيل كيست؟ چرا برخي از اثرگذاري تاريخي برخوردارند و برخي نه؟ چگونه ميتوان وارد تاريخاثرگذار شد؟ و چرا بسياري از اعمال و كنشهاي كنشگران و روشنفكران دچار احباط، تباهي، شكست يا پشيماني ميشوند؟ يا حتي برخلاف ايدهها و آرمانها و برخلاف سعادت جامعه گام برميدارند.
مفهوم فرونسيس يوناني
در راستاي همين مسائل بود كه با مفهوم فرونسيس يوناني، بهخصوص در تلقي ارسطويي آن روبهرو شدم و كوشيدم آن را بهانهاي براي برخي تأملات در خصوص دغدغههاي مذكور قرار دهم.
يعني مفهوم فرونسيس افقي را ايجاد ميكند كه ما بهتر بتوانيم درباره مسائل عملي و سياسي، نقد جريان روشنفكري و حتي نقد نظام دانشگاهي و وضعيت خود در حوزه علوم انساني بينديشيم.
شايد بتوان گفت فقدان فرونسيس يكي از مهمترين مسائل در زمانه كنوني، چه در سطحي جهاني و چه در سطح محلي و بومي ماست. در واقع انتقاد/ انتقادات اصلي مرا به جريان روشنفكري ايران ميتوان تحت لواي «فقدان فرونسيس يوناني» صورتبندي كرد، و نيل به فرونسيس و آگاهي فرونتيك را ميتوان راهحل و درماني براي بحران روشنفكري ايران تلقي كرد. به همين ترتيب، انتقاد/ انتقادات اصلي مرا به علوم انساني در ايران، مشخصا جامعهشناسي و علوم سياسي، ميتوان تحت لواي «فقدان فرونسيس» صورتبندي كرد، و بازسازي علوم انساني در ايران را ميتوان نيل به فرونسيس و نوعي آگاهي فرونتيك تلقي كرد. همچنين به اعتقاد من، راز موفقيت شريعتي و خلاقيت و اثرگذاري تاريخي وي را بايد در فرونسيس و وجود آگاهي فرونتيك در وي جستوجو كرد. به تعبير ديگر آشنايي با مفهوم فرونسيس يوناني ميتواند به ما در امر مقايسه كنشگري شريعتي با كنشگري خيل انبوه روشنفكران و كنشگران عقيم، ناكارآمد و غيرخلاق ياري رساند.
درباره مفهوم فرونسيس
واژه فرونسيس (Phronesis) مفهومي بنيادين در فرهنگ، ادبيات و فلسفه يونان باستان است. فرونسيس واژهاي يوناني و براي بيان نوعي از حكمت يا شيوه تفكر خاصي است. اين اصطلاح تركيبي است از «فِرونِئو» (phreno) و پسوند «سيس» (sis) در زبان يوناني.
واژه «فرونئو» خود مأخوذ از واژه «فِرِن» (phren) به معناي فهم و آگاهي است. «فرونئو» نيز به معناي داشتن فهم و ادراك يا تفكر است. «سيس» در زبان يوناني پسوندي است كه به كلماتي كه مبتني بر يك حالت عملي هستند اضافه ميشود آنچنان كه فرضا در واژه پراكسيس (praxis) ديده ميشود. بنابراين با تركيب دو جزو گفته شده، معناي تركيبي و تحتالفظي واژه فرونسيس عبارت است از برخورداري از آگاهي خاصي كه مرتبط با عمل است. به بيان سادهتر، واژه فرونسيس يوناني نشان ميدهد كه از نظر يونانيان در ساحت عمل فرد نيازمند آگاهي خاصي است كه با آگاهيهاي نظري در ساحت نظرورزي بسيار متفاوت است. فرونسيس مفهومي بسيار ناپايدار و لغزنده و در طول تاريخ بسيار متحول بوده است، لذا ارائه تعريفي معين و مشخص از آن بسيار دشوار است.
از نظر برخي از صاحبنظران در انديشه و زبان مدرن واژهاي معادل با فرونسيس يوناني وجود ندارد و معناي اصيل و حقيقي اين واژه را صرفا ميتوان در فرهنگ و تمدن يونان باستان و در بستر و زمينهها تاريخي آن دوران يافت و آنچه امروزه در آثار شارحان متون فلسفي يونان باستان و مفسران متون متفكراني چون افلاطون و ارسطو ديده ميشود، تنها پرداختن به جنبهاي خاص از معاني متعدد و ذوابعاد اصطلاح فرونسيس است.
پيشينه مفهوم «فرونسيس»
كاربرد تعبير فرونسيس در يونان پيشينهاي بسيار ديرينه دارد. هومر، شاعر و داستانسراي يوناني حدود قرن نهم يا هشتم (و به روايتي هفتم) قبل از ميلاد مسيح، يعني چند قرن قبل از افلاطون و ارسطو از واژه فرونسيس استفاده كرده است.
آيسخولوس يا آشيل (455/ 454- 525/ 524 ق.م)، اولين تراژدينويس يونان باستان، كه از وي به «پدر تراژدي» نيز ياد ميگردد، فرونسيس را «مشورت الهي» [با خدايان] مينامد.
شايد بيان اين نكته براي گوش زمانه ما بسيار سنگين، نامأنوس، نامعقول و حتي عصبيكننده باشد كه هدف اين نوشته كوششي به منظور بازگشت به همين معناي آيسخولوسي از واژه فرونسيس يوناني است. (مشورت خدايان/ لوگوس يوناني/ تفكر عبارتست از شنيدن نداي لوگوس/ پديدارشناسي هستي و جامعه)
اما اولين فيلسوفي كه كاربرد كلمه فرونسيس در وي ديده ميشود هراكليتس (540 ـ 480 ق.م)، است، كسي كه وي را ميتوان از نخستين چهرههايي دانست كه در انديشههايش تفكر اسطورهاي و ديني يوناني آرام، آرام به تفكر عقلاني متافيزيكي منتقل ميشود.
فرونسيس و لوگوس
هراكليتوس نيز از واژه فرونسيس استفاده كرده، آن را با شنيدن نداي لوگوس، در معناي عقل جهاني حاكم بر تمام موجودات يا با نوس، عقل كلي و شهودي، همسان ميكند. و نوعي استعداد مشترك در ميان همه آدميان ميداند كه ميتواند به فعليت درآيد.
از نظر هراكليتوس فرونسيس امري شخصي و تابع احوالات فردي نيست و با نوس و لوگوس نسبت دارد و حكمت و دانايي شرط و لازمه سعادت انسان در زندگي است و اساس و بنياد اين حكمت و دانايي نيوشايي نداي لوگوس و سخن گفتن و عمل كردن آگاهانه مطابق با نداي لوگوس است. لذا ميتوان گفت فرونسيس از نظر هراكليتوس عمل بر اساس قانون لوگوس است. افلاطون نيز در آثار خويش از واژه فرونسيس بارها استفاده كرده است. در افلاطون نيز، همچون هراكليتس، ارسطو و بسياري از يونانيان، سعادت حقيقي و راستين انسان جز از رهگذر فرونسيس يا همان حكمت عملي امكانپذير نيست .
فرونسيس در فلسفه ارسطو
به هر تقدير، فرونسيس اصطلاح و موضوعي متداول هم در ميان ادبا، شاعران و نمايشنامهنويسان يوناني و هم در ميان متفكران پيشاسقراطي و پساسقراطي بود. ليكن، اين ارسطو بود كه براي نخستينبار فرونسيس را تا سر حد يك مقوله فلسفي و معرفتي در نظام فلسفي خويش ارتقا بخشيد و آن را در درسگفتارهاي خود در كتاب اخلاق نيكوماخوس به بحث گذاشت. (هايدگر و تحت تأثير او) از نظر ارسطو فرونسيس نوعي آگاهي و معرفت است كه بهواسطه فضايل اخلاقي، عقلاني و عملي ما را به عاليترين، اصليترين و فينفسهترين غايت زندگي، يعني سعادت ميرساند.
از نظر ارسطو نيكبختي يا سعادت، غايت برين انسان است، هر چند وقتي بپرسيم سعادت يا نيكبختي چيست، پاسخ واحد و يكساني براي اين پرسش وجود ندارد. اما نكته اينجا است تحقق عاليترين خير و غايت فينفسه، يعني سعادت يا نيكبختي صرفا نه بهواسطه نظر و نظرپردازي بلكه از رهگذر عمل، آن هم عمل درست و حقيقي دستيافتني است و فرونسيس همان معرفتي است كه به ما در انتخاب عمل درست و حقيقي در هر شرايطي ياري ميدهد.
فرونسيس چيست؟
اما بهراستي فرونسيس يوناني چيست؟ به نظر ميرسد فرونسيس را نتوان به نحوي سليس و روان تعريف كرد و در ذات آن ابهامي نازدودني وجود دارد. نه پيشينيان ارسطو و نه حتي خود ارسطو هيچيك نه توانستند و نه حتي درصدد برآمدند تا تبييني روشن از آن ارايه دهند. شايد بهتر باشد از اين مفهوم معنايي سلبي را مراد كنيم و به عبارت ديگر بپرسيم: چه چيز فرونسيس نيست؟ شايد كوتاهترين پاسخ و البته نخستين پاسخ اين باشد كه فرونسيس انبوه اطلاعات نيست.
فرونسيس، غير از دانش نظري
از نظر ارسطو اين فرونسيس و حكمت عملي، و نه سوفيا و حكمت نظري، است كه ميتواند به فرد توانايي سازگار كردن اصول و قواعد كلي درست را مطابق با شرايط جزئي و خاص ببخشد، توانايي بهكار بردن حكمت نظري در حوزه عمل به نحوي كه به نتايجي موثر و كارآمد منتهي شود. بنابراين فرونسيس يك دانش نظري منسجم نيز نيست. نكته ديگر اينكه فرونسيس تعليم دادني نيست. از نظر ارسطو نيز راه فراگرفتن فرونسيس يا فضايل عملي با راه يادگيري اموري كه از طريق آموزش يا عادت ميآموزيم بسيار متفاوت است، و از طريق طبع و استعداد فردي كسب نميشود، بلكه طبع آدمي صرفا ميتواند ما را بر اخذ فرونسيس و فضايل عملي توانمند سازد. همچنين فرونسيس امري متعين نيز نيست.
وجوه ايجابي فرونسيس
اما از وجوه ايجابي فرونسيس ميتوان گفت كه اين مقوله با جزييات سروكار دارد.
از نظر ارسطو فرونسيس نوعي توانايي است كه به انسان ياري ميرساند تا چگونه براي تحقق سعادت فردي و اجتماعي وسايل مناسب و شايستهاي را برگزيند. لذا فرونسيس از نقشي بسيار اساسي و بنيادين در نيل انسان به سعادت برخوردار است. از ديگر كاركردهاي فرونسيس، تعيين خوب و بد در حوزه عمل است: فرونسيس معرفتي است كه توانايي تعيين خوب و بد را چه در حوزه حيات فردي و اخلاقي و چه در حوزه حيات اجتماعي و سياسي به انسان ميبخشد. در توضيح بيشتر اين مفهوم ميتوان گزارههاي زير را اضافه كرد:
فرونسيس با واقعيت و امور زمانمند، مكانمند، غيرثابت و صيرورتپذيرسروكار دارد. (خودآگاهي تاريخي و عدم غرقه شدن در اصول حكمي كلي و ضروري، بلكه درك واقعيتهاي تاريخي).
فرونسيس نوعي آگاهي است. اما نه از سنخ آگاهيهاي مفهومي، نوعي آگاهي زيسته و تجربيات غيرمفهومي و غيرنظري بشري است.
فرونسيس حاصل همزباني با هستي و قيام در حقيقت است.
فرونسيس حاصل نحوهاي از بودن فرد (و نه يك امر روانشناختي، امري اگزيستانسيل) است. همچنين فرونسيس را نميتوان تعين بخشيد اما نسبي و بيمعيار نيز نيست.
در پايان ميخواهم اينطور نتيجه بگيرم كه شريعتي، واجد فرونسيس و آگاهي فرونتيك (خودآگاهي اجتماعي و تاريخي به تاريخ و جامعه خاص ايران) بود و لذا وارد تاريخ اثرگذار شد و در مقابل او روشنفكران فاقد فرونسيس هستند كه فاقد تأثيرگذاري عميق در ساحت كنشگري سياسي و اجتماعياند.
جريان روشنفكري ايران، در دهههاي كنوني دچار روزمرّگي، عدم خلاقيت، عدم اثرگذاري درست و اسير ذهنيت انتزاعي و غيرواقعبينانه است، به پوپوليسم و غوغاسالاري نزديك شده و فاقد اثرگذاري مثبت تاريخي و در مبتذلترين دوران خود بهسر ميبرد.
در اين ميان شريعتي را ميتوان نمونهاي موفق از روشنفكري داراي كنشگري سياسي و اجتماعي دانست. شريعتي اسير روزمرّگي نبود، اسير ذهنيت انتزاعي و غيرواقعبينانه نبود، اسير پوپوليسم و غوغاسالاري هم نشد. او مبتذل نبود و اصيل بود.
راز موفقيت شريعتي و خلاقيت و اثرگذاري تاريخي وي را بايد در فرونسيس و وجود آگاهي فرونتيك در وي جستوجو كرد.
واژه فرونسيس يوناني نشان ميدهد كه از نظر يونانيان در ساحت عمل فرد نيازمند آگاهي خاصي است كه با آگاهيهاي نظري در ساحت نظرورزي بسيار متفاوت است.
فرونسيس مفهومي بسيار ناپايدار و لغزنده و در طول تاريخ بسيار متحول بوده است، لذا ارائه تعريفي معين و مشخص از آن بسيار دشوار است.
از نظر برخي صاحبنظران در انديشه و زبان مدرن واژهاي معادل با فرونسيس يوناني وجود ندارد و معناي اصيل و حقيقي اين واژه را صرفا ميتوان در فرهنگ و تمدن يونان باستان و در بستر و زمينههاي تاريخي آن دوران يافت و آنچه امروزه در آثار شارحان متون فلسفي يونان باستان و مفسران متون متفكراني چون افلاطون و ارسطو ديده ميشود، تنها پرداختن به جنبهاي خاص از معاني متعدد و ذوابعاد اصطلاح فرونسيس است.
كاربرد تعبير فرونسيس در يونان پيشينهاي بسيار ديرينه دارد. هومر، شاعر و داستانسراي يوناني حدود قرن نهم يا هشتم (و به روايتي هفتم) قبل از ميلاد مسيح، يعني چند قرن قبل از افلاطون و ارسطو از واژه فرونسيس استفاده كرده است.
اما فرونسيس نيست؟ شايد كوتاهترين پاسخ و البته نخستين پاسخ اين باشد كه فرونسيس انبوه اطلاعات نيست. فرونسيس يك دانش نظري منسجم نيز نيست. نكته ديگر اينكه فرونسيس تعليم دادني نيست. فرونسيس با واقعيت و امور زمانمند، مكانمند، غيرثابت و صيرورتپذير سر و كار دارد (خودآگاهي تاريخي و عدم غرقه شدن در اصول حكمي كلي و ضروي، بلكه درك واقعيتهاي تاريخي). فرونسيس نوعي آگاهي است، اما نه از سنخ آگاهيهاي مفهومي، نوعي آگاهي زيسته و تجربيات غيرمفهومي و غيرنظري بشري است. فرونسيس حاصل همزباني با هستي و قيام در حقيقت است.