نامه يك سينماگر براي مسوولان وزارت فرهنگ
سينماي ايران در انتظار حكمراني فرهنگي جسور
علي كريم
چند روز پيش، وزير محترم فرهنگ و ارشاد اسلامي، نكاتي مهم را در صفحه «ايكس » خود، در راستاي تداوم همبستگي اجتماعي براي حفظ ايران مطرح كردند. اميدوارم ايشان نخستين چراغ را، روشن كنند.
اينجانب نيز براي همراهي و اداي وظيفه ملي و اخلاقي در مسير حفظ تماميت ارضي، تامين امنيت پايدار و تحقق امر ملي كشور عزيزمان، پاسخي نوشتم؛ هر چند گمان نميكنم فرصت مطالعه آن براي وزير محترم فراهم شده باشد.
براي تاكيد بر اهميت موضوع، تصميم گرفتهام متن كامل را به همراه بخشهاي تكميلي در اين يادداشت منتشر كنم، با اين اميد كه به دست جنابعالي برسد.
جناب آقاي صالحي، با احترام، نكاتي را به عنوان فيلمسازي مستقل تقديم ميكنم كه ميتواند تكميلكننده نكات ارزشمند شما درباره تداوم همبستگي اجتماعي باشد: بيترديد يكي از نيازهاي اساسي امروز، براي تقويت و استمرار امر ملي، بازنگري جدي در ساختار توليد فيلم و شيوههاي نظارت بر آن است. جامعه هنري ايران متشكل از انسانهايي بالغ، انديشمند و آگاه است؛ از همينرو، شايسته است كه واژگاني چون «سانسور»، «نظارت»، «مميزي»، «پروانه ساخت» و «پروانه نمايش» كه بر اساس تجربيات موجود بينالمللي، نيازمند بازنگري و عبور از اين چرخه تكرارياند، به فراموشي سپرده شوند.
حذف اين واژهها از ادبيات رسمي سينما و ديگر عرصههاي فرهنگيهنري، همراه با پايان دادن به اجراي رويههاي دستوپاگير، نه تنها به معناي فرستادن پيغامي روشن از سوي حاكميت فرهنگي مبتني بر اعتماد به بلوغ فكري و مسووليتپذيري هنرمندان است، بلكه ميتواند تاثيراتي چشمگير در عرصههاي فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي، داخلي و بينالمللي برجاي گذارد. سينماي فرهنگيهنري ايران همواره سفيري ارزشمند براي معرفي چهرهاي مستقل، خلاق، انساني و صلحدوست از كشور عزيزمان به جهان بوده است. اكنون زمان مناسبياست براي ارتقاي شاخصهايي همچون بلوغ حكمراني فرهنگي و در ادامه، زدودن برچسبهايي كه در سالهاي گذشته، به بهانههايي چون نظارت و نگاه قيممآبانه، سينماي فرهنگي هنري را به حاشيه رانده و استقلال و شأن آثار هنري و جايگاه خالقان آنها را تنزل بخشيده است. به دليل به محاق رفتن سينماي فرهنگيهنري ايران، پس از شهريور ۱۴۰۱ و بر پايه دغدغههاي فرهنگي، روي راهكارهاي اجرايي اين تغييرات متمركز شدهام و از روز اول تشكيل دولت چهاردهم، بر اساس وظيفه، آمادگي خود را براي مشورت و همفكري با رياست فرهيخته سازمان سينمايي اعلام كردهام.
مايلم از اين پس شما را «وزير فرهنگ» خطاب كنم.
وزير فرهيخته فرهنگ، هيچ چيز امروز ما شبيه به يك ماه پيش نيست؛ همانطور كه پيش از تهاجم رژيم كودككش به ايران، هيچ چيز شبيه به پيش از اتفاقات ۱۴۰۱ نبود. در آن زمان نيز حكمراني هنوز به تصميمسازي مبتني بر واقعيتهاي موجود اعتماد نداشت. امروز هم، با آنكه همه دغدغهمندان سخني همچون شما دارند، باز هم عملي در كار نيست. بزرگان و شهروندان معمولي چون من، دستمان كوتاه است و خوب ميدانيد كه مخاطب اصلي اين سخنانِ نيك، نه مردم كه خودِ شما و ديگر مديران ارشد هستيد.
شايد اين عدم قطعيت، ريشه در دلبستگي به اقليتي تندرو و به ظاهر دلسوز داشته باشد؛ اقليتي كه به عنوان ناجيان ايران و اسلام مورد وثوق قرار گرفتهاند و سالهاست بزرگترين مانع اصلاحات بنيادين بودهاند.
اين در حالي است كه جامعه فرهنگي آگاه، استادان دانشگاه، نويسندگان مستقل، روزنامهنگارانِ شريف و علماي علوم انساني، سالهاست كه با شناختي عميق از تحولات اجتماعي و خواستههاي عمومي، اين خطرات را پيوسته هشدار دادهاند؛ اما كو گوش شنوا؟!
و اما امروز:
بله، ما در ميانه تحولي عميق ايستادهايم و همچنان سرگرم لفاظي و بحث بر سر بديهياتي هستيم؛ ابتدايياتي كه هيچ تاثيري در حل بحران سينماي فرهنگيهنري ايران ندارند. تشخيص شما درست است: روزهاي سختتري در راه است و ديگر جاي مسامحه نيست. امروز از جنابعالي انتظار ميرود كه به عنوان مسوول ارشد فرهنگي كشور، آغازگر حركتي جدي و عميق براي حذف قوانين محدودكننده باشيد؛ قوانيني كه ميراث دوران دهه شصت هستند كه با الهام از سازوكارهاي كنترلگرايانه تثبيت شدهاند. اين قوانين در بستر محدوديت امكانات فيلمسازي و تنگناهاي اقتصادي و در چارچوب سياستهايي كه با هدف كنترل فرهنگ عمومي و هدايت جريانهاي فرهنگي و هنري از بالا به پايين تدوين شده بودند، نهادينه شدند. اما امروز، پس از گذشت چهل و شش سال، آشكار است كه اين رويكرد نه تنها هيچ دستاوردي نداشته، بلكه سراسر آسيب و زيان برجاي گذاشته است. قوانيني كه نه تنها تصوير ايران با تمدني هفت هزار ساله را در جهان مخدوش كردهاند، بلكه به خوراكي آماده براي همان دشمناني تبديل شدهاند كه حكمراني همواره به خطر آنها واقف بوده و دربارهشان ابراز نگراني كرده است؛ قوانيني دستوپاگير كه دقيقا براي اجماعسازي عليه فرهنگ و هنر ايران و ايجاد شكاف اجتماعي به كار گرفته شدهاند، با برچسبهايي چون «سانسورچي»، «سينماي حكومتي»، «فيلمسازان حكومتي»، «مدافعان وضع موجود» و «سينماي سفارشي». با مرور چهلوشش سال گذشته، به روشني ميتوان دريافت كه فرهيختگان و مردم، ابزار چنداني براي اعمال نظر نداشتهاند؛ جز مشاركت در انتخابات. مشاركتي كه از سال ۱۳۷۶ با اميد به تغييرات محسوس آغاز شد و در انتخابات ۱۳۸۸، ۱۳۹۲ و ۱۳۹۶ به اوج رسيد. اما همان جمعيت پرشمار اميدوار، در پي سيليهاي پياپي، ناديده انگاشته شدن و غريبهپنداري، به تدريج پس رانده شدند تا جايي كه در ۱۴۰۳، اميد به اصلاح و تغيير به كمترين ميزان ممكن رسيد. اين روند تلخ، شادي كينهتوزان و بدخواهان ديرين اين سرزمين را در پي داشت؛ آنان كه نه دل در گرو ايران دارند، نه از آزادي چيزي ميدانند و نه سهمي در عبور از روزهاي دشوار داشتهاند؛ بلكه سالهاست لحظه فروپاشي و تكه تكه شدن وطن را روزشماري ميكنند. جناب صالحي، قطعا آگاه هستيد كه در همين انتخابات اخير، بخش وسيعي از جامعه نسبت به سياستهاي جاري خشمگين بودند و در قهري پايدار با حكمراني به سر ميبردند، بهطوري كه مشاركت به حدود ۵۰ درصد از واجدان شرايط سقوط كرد؛ با اين حال، نكته قابل تامل اين است كه حتي در چنين شرايطي، نماينده تفكر بسته و شعارزده انتخاب نشد. اگر در چنين موقعيتي صداي پاي بحران شنيده نشود، پس چه زماني قرار است شنيده شود؟! به عنوان عضوي كوچك و دلسوز از جامعه سينمايي و با رصد تصميمات مديران در يكسال گذشته، معتقدم كه بدنه مديران فرهنگ و هنر، ناخودآگاه تحت تاثير مشاورههايي كهنه، منفعتمحور و سطحي از سوي افرادي «خودنماينده فرهنگپندار» قرار گرفته است؛ افرادي كه همواره در ساختار مديريت فرهنگي حضور داشته و دارند و نقش تعيينكنندهاي ايفا ميكنند. «خودنمايندهپنداراني» كه با اصراري حيرتآور، انرژي خود را صرف حفظ وضع موجود كردهاند و هيچ نشانهاي از يك برنامه يا گفتمان كلان براي پاسخگويي به تحولات الگويي جامعه ديده نميشود؛ نه در قالب سياستگذاري، نه با پيوستهاي توسعه و امنيت ملي و نه حتي با رويكردي نو براي ارتقاي فرهنگ عمومي. جناب وزير فرهنگ، مسير فعلي توليد و نمايش فيلم، تكرار همان راهي است كه ما را به اين بنبست كشانده است. اگر در اين بزنگاه تاريخي، تغييري اساسي در سياستها و ساختارهاي فرهنگي صورت نگيرد، سينماي فرهنگي هنري ايران به تدريج و شايد بهطور كامل، از چرخه حيات خارج خواهد شد. اين در حالي است كه شناسنامه، هويت و اعتبار جهاني سينماي ايران، دقيقا بر دوش همين سينما بوده است؛ سينمايي كه ذائقه مخاطب را ارتقا بخشيد، تصوير ايران را در جهان به شكلي انساني و خلاقانه بازتاب داد و فراتر از مرزهاي سودآوري اقتصادي، مخاطبي فرهيخته تربيت كرد و موجب بالندگي فرهنگ عمومي شد.بحث فرهنگ و سينما، محدود به سينماي تجاري، جريان اصلي و سرگرمكننده نيست. امروز وقت آن است كه نگاه توسعهمحور و پايدار، متوجه سينماي فرهنگيهنري شود؛ بخشي از سينماي ايران كه در حال احتضار است، جرياني كه حتي ناي نفس كشيدن هم ندارد و گويي كسي نگران اين خفگي نيست.
اكنون، زمان آن فرارسيده كه سازمان سينمايي، از مسووليتهاي نظارتي بيتاثير و فرساينده دست بكشد و تمام نيرو و توان خود را بر تحول زيرساختي و تدوين يك برنامه توسعه پايدار براي فرهنگ، هنر و بهويژه سينماي ارزشمند ايران متمركز كند. اميد آن است كه جنابعالي و ديگر عزيزان، اين فرصت را به درستي درك كرده و مغتنم بشماريد و با نگاهي بسيط، در بافتاري آيندهپژوهانه و با اقدامي جسور و رويكردي تحولخواه، فصلي نو در سياستگذاري فرهنگي و هنري كشور گشوده شود؛ فصلي درخور ايرانِ مستقل، آزاد و هنرمندان فرهيختهاش.
تهيهكننده، نويسنده و كارگردان
به عنوان عضوی کوچک و دلسوز از جامعه سینمایی و با رصد تصمیمات مدیران در یکسال گذشته، معتقدم که بدنه مدیران فرهنگ و هنر، ناخودآگاه تحت تاثیر مشاورههایی کهنه، منفعتمحور و سطحی از سوی افرادی «خودنماینده فرهنگپندار» قرار گرفته است؛ افرادی که همواره در ساختار مدیریت فرهنگی حضور داشته و دارند و نقش تعیینکنندهای ایفا میکنند
«خودنمایندهپندارانی» که با اصراری حیرتآور، انرژی خود را صرف حفظ وضع موجود کردهاند و هیچ نشانهای از یک برنامه یا گفتمان کلان برای پاسخگویی به تحولات الگویی جامعه دیده نمیشود؛ نه در قالب سیاستگذاری، نه با پیوستهای توسعه و امنیت ملی و نه حتی با رویکردی نو برای ارتقاي فرهنگ عمومی
جناب وزیر فرهنگ، مسیر فعلی تولید و نمایش فیلم، تکرار همان راهی است که ما را به این بنبست کشانده است. اگر در این بزنگاه تاریخی، تغییری اساسی در سیاستها و ساختارهای فرهنگی صورت نگیرد، سینمای فرهنگیهنری ایران به تدریج و شاید بهطور کامل، از چرخه حیات خارج خواهد شد. این در حالی است که شناسنامه، هویت و اعتبار جهانی سینمای ایران، دقیقا بر دوش همین سینما بوده است؛ سینمایی که ذائقه مخاطب را ارتقا بخشید، تصویر ایران را در جهان به شکلی انسانی و خلاقانه بازتاب داد و فراتر از مرزهای سودآوری اقتصادی، مخاطبی فرهیخته تربیت کرد و موجب بالندگی فرهنگ عمومی شد