درنگي بر مختصات ادبيات كودك در جهان امروز
بازسازي خيال در دل ويراني
بهار اديبان
در هياهوي اخبار و روايتهاي تصويري از جنگ، ميان ويديوهايي كه هر لحظه در شبكههاي اجتماعي بازنشر ميشوند، صداي كودك و نوجوان انگار به سختي شنيده ميشود. اين در حالي است كه جنگ، پيش از آنكه تيتر يك روزنامهها شود از شكاف پنجره خانهها وارد زندگي كودكان و نوجوانان شده؛ بيخبر، ناگهاني و بيتعبير.
براي دههها، وقتي از «ادبيات جنگ» در حوزه كودك و نوجوان صحبت ميكرديم، ادبياتي منظوم در ستايش از ايثار و قهرماني بود. تصويري كه بيشتر از دل سياست برآمده بود تا تجربه زيسته. كودك، قهرماني كوچك بود كه يا در جبهه ميجنگيد يا در پشت صحنه با غرور از پدر شهيدش مينوشت. طي اين سالها جنگ، فرصتي بود براي پرورش «نسلي مقاوم»؛ مفهومي كه بيش از آنكه واقعگرا باشد، ايدئولوژيك بود. اما امروز، ما با كودكان و نوجواناني روبهرو هستيم كه در بسترهاي جديد زندگي ميكنند؛ بچههايي با دسترسي بيواسطه به اخبار، با حافظهاي پر از تصوير خرابي و صداي انفجار. بچههايي كه معناي اضطراب را ديگر از كتاب ياد نميگيرند، بلكه در لرزش پنجره خانه صداي انفجار دركش ميكنند. در چنين بستري، آيا ميتوان از همان زبان و ساختارهاي روايي قديمي استفاده كرد؟ آيا قهرمان هنوز همان است؟ پاسخ كوتاه است: نه.
ادبيات كودك، اگر بخواهد زنده بماند بايد به تجربه واقعي كودك امروز نزديك شود. تجربهاي كه پر از ترس، پناهجويي و سردرگمي است. نه آن ترسي كه قرار است بر آن غلبه كند تا شجاع شود، بلكه ترسي كه او را فلج ميكند. ترسي كه به واژه تبديل نميشود، به نقاشي بدل ميشود. به سكوتي كه گاه بيشتر از هر روايت شفافي، حقيقت را فرياد ميزند.
در اين وضعيت، نويسنده كودك ديگر نميتواند به عنوان مبلّغ ارزشها عمل كند. او بايد خود را به حاشيه بكشد و بگذارد كودك، با زبان خودش با جملههاي ناتمام و گاه بيمنطقش، روايتگر باشد؛ نه فقط شخصيت داستان، بلكه صداي داستان باشد.
اگر قرار است ادبياتي از اين دوازده روز ساخته شود، بايد آن را نه بر پايه الگوهاي از پيشساخته، بلكه بر اساس مستندات رواني، عاطفي و فرهنگي همين كودكان نوشت؛ كودكي كه با هر صدايي گوشش را ميگيرد، كودكي كه نميفهمد جنگ از كجا آمده و به كجا رفته ولي آن را درون خودش حس ميكند و نميداند بايد به اين وضعيت اعتماد كند يا منتظر بازگشت جنگ باشد.
سوال كليدي اين است: آيا ما، در ساختارهاي فرهنگيمان، امكان توليد چنين رواياتي داريم؟ آيا نويسندگان كودك اجازه دارند كودك را نه به عنوان «نسل قهرمان آينده»، بلكه به عنوان فردي آسيبديده و مضطرب نشان دهند؟ آيا ميتوان داستاني نوشت كه نه پايان خوش داشته باشد، نه مرگ حماسي، فقط كودك باشد و سكوت و اضطرابش؟ چيزي كه جنگ از ما گرفت، فقط امنيت نبود، امكان خيالپردازي كودكانه هم بود و اين مهمترين وظيفه ادبيات كودك امروز است: بازسازي خيال در دل ويراني. نه خيال به معناي فرار از واقعيت، بلكه فضايي براي گفتوگوي دروني، براي نجات احساس، براي بازپسگيري صدا.
اگر بخواهيم اين مسير را جدي بگيريم، بايد ساختار توليد محتوا در ادبيات كودك را بازبيني كنيم. نويسنده ديگر نبايد فقط به عنوان آفريننده داستان ديده شود، بلكه بايد مثل يك شنونده حساس و مسوول، تجربههاي كودك را ثبت و ترجمه كند. اينكه چه كسي به كودك گوش ميدهد و با چه كيفيتي آن را به اثر تبديل ميكند، مسالهاي است كه آينده اين حوزه را رقم خواهد زد.
ادبيات كودك، برخلاف تصور رايج، سادهترين شكل نوشتن نيست؛ سختترين و انسانيترين شكل آن است و در زمانهاي كه جنگ به جهان كودك ما راه پيدا كرده، اين ادبيات وظيفهاي بزرگتر از هميشه دارد.