• 1404 سه‌شنبه 17 تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6086 -
  • 1404 سه‌شنبه 17 تير

يادداشتي بر نمايش «نكراسوف» به كارگرداني مصطفا كوشكي

حقيقت در عصر جعل

اميرحسين سرمنگاني

نمايش «نكراسوف» اقتباسي معاصر از نمايشنامه‌اي سياسي‌-‌اجتماعي از ژان پل سارتر است؛ اما اجراي اخيرش فراتر از بازخواني متن، با ساختاري پست‌مدرن، فرمي چندلايه و زباني مدرن، جهاني را تصوير مي‌كند كه در آن، نه حقيقت در مركز است و نه دروغ حاشيه‌اي. هويت سيال، رسانه دروغ‌ساز، قدرت بي‌ريشه و سوژه‌اي كه نمي‌داند واقعا چه كسي است، عناصر اصلي اين جهان.
ماجراي ژرژ، كلاهبردار فراري‌اي كه با جعل هويت يك وزير كمونيست به نام نكراسوف، به رسانه و سپس قدرت سياسي راه پيدا مي‌كند، بستري است براي طرح مساله‌اي بنيادين: وقتي زبان، رسانه و روايت دروغ مي‌گويند، ديگر مرز حقيقت و خيال چه معنايي دارد؟
نمايش را مي‌توان با دقت بسيار بر پايه نظام شخصيت‌سازي يونگي تحليل كرد. در اين الگو، شخصيت‌ها نه فقط از نظر روانشناختي كه به‌مثابه نقش‌هاي جمعي تحليل مي‌شوند.

ژرژ = ياغي + فريبكار + جادوگر
ژرژ در آغاز، «ياغي» است: از نظم موجود (قانون، رسانه، ساختار رسمي) فرار مي‌كند و در پي دگرگوني موقعيت شخصي‌اش، به سرقت هويت روي مي‌آورد. ترس او از «نابودي بدون تولد دوباره»، دقيقا با خصلت ياغي همخواني دارد. اما ژرژ در روند اجرا، به «فريبكار» بدل مي‌شود؛ كسي كه با جعل، صعود، سقوط و بازي با چهره‌ها، ديگران را مي‌فريبد تا خود را نجات دهد. در پايان، جايي كه به عنوان كارگردان فيلم ساختگي فرود بر ماه ظاهر مي‌شود، به چهره‌اي «جادوگر» نزديك مي‌شود: او كسي است كه واقعيت را از نو مي‌سازد، اما خودش قرباني همان ساختگي‌ بودن مي‌شود. در اين لحظه، ژرژ از حقيقت نمي‌ترسد، بلكه از لو رفتن دروغش هراس دارد.

سيبلا = يتيم + عاقل
خبرنگار سالخورده كه ابتدا صداقت دارد، اما بعد فريب دروغ ژرژ را مي‌خورد، مصداق كامل «طرحواره يتيم» است: او در جهان رسانه‌اي مورد سوءاستفاده قرار گرفته، احساس بي‌پناهي دارد و به دنبال دستي است كه او را نجات دهد. اما همزمان، ويژگي‌هاي «عاقل» را نيز دارد: دير‌باور، دقيق و آگاه از روندهاي فريبكارانه رسانه، اما ناتوان از كنش مستقل. نگاه شك‌گراي او به ژرژ، مانع از فروپاشي كاملش مي‌شود، اما درنهايت در نقش قرباني باقي مي‌ماند.

سردبير = حاكم + دلقك
شخصيت سردبير روزنامه از سويي چهره‌اي «حاكم» گونه دارد: كنترلگر، قانونگذار و نظم‌دهنده به سياست‌هاي رسانه. او تصميم مي‌گيرد چه چيزي تيتر شود و چه كسي اخراج. اما در باطن، از دروغگويي، سياست‌بازي و محافظه‌كاري تهي است. وقتي در پرده‌اي از اجرا، رابطه‌اش با نويسنده‌اي افشا مي‌شود، ماسك «حاكم» مي‌افتد و مشخص مي‌شود كه چيزي جز «دلقك»ي بي‌اخلاق نيست كه واقعيت را به بازي مي‌گيرد و بر آن مي‌خندد.
طراحي صحنه برجسته‌ اثر-تخته چوب معلقي كه هم سقف است، هم كف، و هم ديوار-نمادي از ناپايداري «چارچوب حقيقت» در دنياي رسانه‌اي است. اين عنصر، با بالا و پايين شدنش، جهان اثر را مدام جابه‌جا مي‌كند: خانه، دفتر، اتاق بازجويي، صحنه فيلمبرداري و درنهايت ماه؛ جايي كه ژرژ در نقش كارگردانِ دروغ ظاهر مي‌شود.
تحليل اجتماعي: رسانه، سلاح نرم قدرت
در جهان نكراسوف، حقيقت فقط در صورتي ارزش دارد كه تيتر بشود. خبرنگار پير بايد دروغ بگويد تا بماند. كلاهبردار بايد قهرمان شود تا زنده بماند. سياستمدار بايد داستان بسازد تا در قدرت بماند. رسانه در اين نمايش، نه آينه واقعيت، بلكه دستگاه خلق آن است و اين دقيقا استعاره‌اي است از وضعيت معاصر: جايي كه ما ديگر واقعيت را از راه تجربه مستقيم نمي‌شناسيم، بلكه از راه تيترها، ويديوها و كاراكترهاي جعلي مي‌فهميم.

روانكاوي لكان: سوژه‌اي كه با دروغ شناخته مي‌شود
در چارچوب نظري ژاك لكان، انسان موجودي است كه هويتش را در نظام زبان، قدرت و بازنمايي شكل مي‌دهد. نمايش نكراسوف از همان لحظه‌اي كه ژرژ وارد صحنه مي‌شود، بازي‌اش را نه با حقيقت كه با نظام نمادين آغاز مي‌كند: جايي كه معنا و هويت، نه براساس واقعيت كه براساس زبان و دال ساخته مي‌شوند.
ژرژ وارد سيستم مي‌شود نه از طريق صداقت، بلكه از طريق جعل. او با دروغ وارد «نظم نمادين» مي‌شود-نظمي كه لكان آن را عرصه قانون، زبان، سياست و ساختار مي‌داند. اما چون اين ورود بر پايه فريب است، نه تنها جايگاهي حقيقي در آن نمي‌يابد، بلكه از درون نيز دچار فروپاشي مي‌شود. تمام آنچه ژرژ دارد، سلسله‌اي از دال‌هاي خالي است: نقش‌هايي كه به هم ارجاع مي‌دهند، اما به هيچ معناي تثبيت‌شده‌اي نمي‌رسند.
لكان انسان را «سوژه تقسيم‌شده» مي‌نامد؛ فردي كه هميشه بين آنچه هست و آنچه مي‌خواهد باشد، شكاف دارد. ژرژ نيز دايما در حال پرش ميان نقش‌هاي ساختگي است: يك‌بار زنداني سياسي است، يك‌بار قهرمان آزادي، يك‌بار نويسنده فاش‌كننده و درنهايت، كارگرداني كه دارد واقعيت را فيلمبرداري مي‌كند.
او نه تنها هويتي ندارد، بلكه اتفاقا با نداشتن هويت زنده مي‌ماند. فريب، ابزار بقاست؛ نقاب، تنها صورت ممكن او است. اما ژرژ نه ‌فقط فريب مي‌دهد، بلكه خودش هم فريب خورده است. لحظه‌اي كه مامور اطلاعاتي به او مي‌گويد: «تو خودت انتخاب نكردي، ما خواستيم كه تو باشي»، لحظه تلاقي با امر واقع است؛ همان چيزي كه در ساختار زبان نمي‌گنجد، شوك‌آور است و ساختار را از درون مي‌تركاند.
ژرژ متوجه مي‌شود كه حتي فريبكاري‌اش، يك ايفاي نقش بيشتر نبوده؛ حتي دروغ‌هايش هم تحت كنترل ساختاري بالاتر توليد شده‌اند. او نه سوژه فعال، بلكه ابژه بازي قدرت بوده است.
پايان نمايش، جايي است كه ژرژ، با ظاهر آراسته و دوربين در دست، وارد صحنه «فرود بر ماه» مي‌شود و با گفتن «كات!»، خودش را استنلي كوبريك معرفي مي‌كند. اين لحظه نه‌ تنها تماشاگر را از خواب مي‌پراند، بلكه به‌روشني نشانه اوج خودآگاهي دروغ است: ژرژ حالا خودِ حقيقت را كارگرداني مي‌كند. اما اين قدرت، همزمان نشانه بي‌معنايي‌ است؛ چون همه‌ چيز آنقدر ساختگي است كه حتي ديگر نيازي به پنهانكاري ندارد.
درنهايت، ژرژ به نمادي از سوژه لكان‌گرايانه بدل مي‌شود: 
فردي كه خودش را فقط در آينه ديگران مي‌بيند، ميلش هميشه در جاي ديگري است و آنچه مي‌سازد، جز شبكه‌اي از دال‌ها نيست. در جهاني كه قدرت، زبان و رسانه يكدست شده‌اند، «واقعي بودن» ديگر فضيلتي نيست. فقط بايد نكراسوف بود يا دست‌كم، نقشش را بازي كرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون