• 1404 پنج‌شنبه 12 تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6084 -
  • 1404 پنج‌شنبه 12 تير

درنگي بر بازتاب دوره‌هاي «پساجنگ» در ادبيات داستاني ايران و جهان

پناه به روايت

 شبنم   كهن‌چي

بعضي از ما هنوز شب‌ها به آسمان خيره مي‌شويم در جست‌وجوي نور قرمز پدافندها، بعضي از ما هنوز صداي انفجار در گوشمان مي‌پيچد در‌حالي‌كه تنها سكوت ِ محض است كه بر شهر دامن گسترده. بعضي از ما با شنيدن صداي بسته شدن در ماشيني در آن سوي خيابان، يا دويدن همسايه طبقه بالا از جا مي‌پريم و آماده‌ پناه گرفتن مي‌شويم. ما دچار اختلال مرگ و زندگي شده‌ايم.

چند روز است آتش‌بس شده اما گرد و غبار جنگ هنوز در جهان‌مان شناور است. در چنين شرايطي براي بسياري از ما «روايت» تنها جايي است كه مي‌شود به آن پناه برد. پيش از آنكه شهر دوباره ساخته شود، زبان بايد دوباره ساخته شود. جنگ فقط ساختمان‌ها را فرو نمي‌ريزد، بلكه ساختارهاي روايت را هم ويران مي‌كند. در دل اين ويراني‌، به گمان من داستان‌نويسي تنها راهي است كه مي‌توان با آن نه تاريخ را، كه حقيقت رواني زمانه را روايت كرد. ما نه با اسناد، كه با داستان‌ها زنده مي‌مانيم... خانه‌هايي كه با واژه ساخته مي‌شوند؛ جايي براي زخم‌ها، فروتني و بازآفريني انسان. سكوت پس از جنگ، پر از پرسش، هراس و اندوهِ غيرقابل‌ بيان است. وقتي زبان به دام واژه‌هاي رسمي اسناد و اخبار مي‌افتد، حادثه پس از حادثه رديف مي‌شود، اما انسان در فهرست‌ها تكه‌تكه مي‌شود. در اين ميان، داستان ‌ويژه‌ترين ماشين بازسازي روان و هويت است. داستان‌نويس پس از پايان رسمي جنگ، در آغاز واقعي بازگشت به زندگي است... هرچند ما در پايان رسمي جنگ نيستيم و تنها روزهاي آتش‌بس را پشت سر مي‌گذاريم اما شايد در همين روزها، هر كدام از نويسنده‌ها با خلق جهاني ديگر ما را به زندگي بازگردانند. 

 روايت به مثابه ترميم؛ بازگشت شخصيت به خود
در ساختار كلاسيك داستان، شخصيت پس از بحران يا سقوط، بايد مسير بازسازي را طي كند. اين بازسازي هميشه در «اقدام» نيست، بلكه در بازگويي و بازنگري است. در روايت‌نويسي پساجنگ، اين ساختار، نه صرفا تكنيكي بلكه رواني است: نوشتن يعني برگشتن.
قاضي ربيحاوي، نويسنده نام‌آشنا در ادبيات جنوب ايران، در داستان كوتاه «حفره» يكي از عميق‌ترين چهره‌هاي جنگ را نشان مي‌دهد؛ چهره‌اي‌ كه نه مطلقا قهرمان است، نه قرباني ساده. او در سنگر، زير آفتاب و سكوت پس از انفجار است. در آن دوازده روز جهنمي ِجهان ما نيز شايد جسم‌هاي كوچك و ظريف، بدن‌هاي تكه‌تكه شده و چشم‌هاي باز مادران و پدراني كه با خاك پر شد و ساعت‌ها طول كشيد تا از زير آوار بيرون كشيده شوند، مانند شخصيت داستان كوتاه حفره بارها پرسيدند: «چرا هيچ‌كس نمي‌داند كه من شهيد شده‌ام؟ درحالي كه شهيد شده‌ام...» در جهان «حفره» زمستان بود اما در جهان ِ ما، بهاري بود كه به تابستان رسيد و جهنم ماند. 
اين جمله در داستان كوتاه حفره، ترس، سرگيجه و گسست شخصيت را پيش چشم ما قرار مي‌دهد. اين راوي در «حفره» نه فقط شهيد مي‌شود كه در خلأ روايت سقوط مي‌كند؛ انتخاب مرگ نه از روي دلسوزي يا شجاعت، بلكه از سر ناتواني در مواجهه با روايت زندگي.
حسين آتش‌پرور درباره اين داستان مي‌گويد: «از ابتداي داستان ما با مشخصات شخصيتي روبه‌رو هستيم كه قاسم را كشته است. در طول داستان، رفته‌رفته همين صفت و داده‌ها به خود او بازمي‌گردد و در نهايت او شخصيتي را با مشخصات خودش مي‌كشد. در ترديد مي‌ماني كه قاسم فاعل است يا مفعول؟... چگونه فاعل و مفعول در اين داستان يكي شده‌اند؛ اين همان چيزي است كه داستان به ما مي‌گويد.»
اينجاست كه جنگ در فرم داستان اتفاق مي‌افتد، نه در توصيف انفجار يا خشونت كه در لايه دروني زبان، واژگان خفه مي‌شوند تا معني‌هاي پشت‌بسته را جعل كنند؛ سكوت به روايت بدل مي‌شود.

زبان، همان زخمي است كه بايد گفت
در اغلب آثار جنگي بزرگ، زبان از فرم عادي جدا مي‌شود. جمله‌ها بريده مي‌شوند، استعاره‌ها شخصي مي‌شوند و ايجاز جان مي‌گيرد. چرا؟ چون زبان ديگر به جنگ اشاره نمي‌كند، بلكه جنگ درون زبان اتفاق مي‌افتد. در رمان «وداع با اسلحه» نوشته همينگوي، زبان آنقدر سرد است كه گويي خودش زخمي است. زبان، به جاي توصيف، زخمش را نشان مي‌دهد. همينگوي سبك خود را در اين رمان بر پايه جمله‌هاي كوتاه، گزيده و عاري از زرق و برق بنا كرده است؛ «كوه يخ»، يعني آنچه پشت روايت است مهم‌تر از آنچه در ظاهر نوشته شده، است. اين تكنيك در رمان «وداع با اسلحه» به وضوح ديده مي‌شود: در شرح قطعات زندگي فردريك و كاترين و توصيف جنگ، حفره‌هايي وجود دارد، فضاهايي خالي و تأمل‌برانگيز كه خواننده را وادار مي‌كند احساس و معنا را لمس كند، نه اينكه مستقيما اعلام شود. زبان رابطه شخصيت‌هاي داستان، مانند زبان جنگ، بازتاب روح زمانه است؛ جمله‌هايي بي‌تزيين اما نافذ. 
چنانچه مناظر طبيعي در رمان نيز نه فقط توصيف محيط كه پيوندي روان‌شناسانه با شخصيت‌ها دارد؛ برف، سكوت و... همگي نمادهايي از زخم و ماسك‌هاي انساني‌اند. اين رمان با نوسان ميان زمين جنگ، بيمارستان و كوهستان روايت شده؛ شخصيت‌ها از روي وجدان يا از سر ناتواني در مواجهه با واقعيت، لحظه‌ها را به عقب بازمي‌گردانند. اين ساختار، واقعيت را شكسته و آن را مانند پازل‌هاي مكعب شده زمان به ما مي‌سپارد. به عبارتي، روايت فرم را به ابزار بازسازي روان مي‌بخشد. 
اين جمله از رمان با ترجمه نجف دريابندري را بخوانيد كه بازنمايي دقيقي از مفهوم «شكست»، «قوت پس از زخم» و بازسازي رواني است؛ همان چيزي كه داستان‌نويس در روايت پساجنگ به آن نياز دارد: «اگر مردم در اين دنيا اينقدر شجاعت از خودشان نشان دهند، دنيا بايد آنها را بكشد تا درهم بشكنند، پس حتما آنها را مي‌كشد. دنيا همه را درهم مي‌شكند، ولي پس از آن خيلي‌ها جاي شكستگي‌شان قوي‌تر مي‌شود. آنهايي كه در هم نمي‌شكنند كشته مي‌شوند.»
مي‌توان گفت روايت پس از جنگ، نقشه‌اي نيست كه شرح دهد بلكه صدايي است كه نشان مي‌دهد.

استعاره به جاي سند؛ چرا داستان از خبر عميق‌تر است؟
در گزارش‌نويسي جنگ، ما به خبر متكي هستيم. اما در داستان، خبر جاي خود را به استعاره مي‌دهد. داستان‌نويسي به ما اجازه مي‌دهد واقعيت را نه با عدد، بلكه با احساس، تجربه زيسته، با بو و صدا و ترديد بازسازي كنيم. در حقيقت ادبيات به ما نمي‌گويد چه شد، بلكه مي‌گويد چه احساسي داشت.
در ادبيات معاصر، داستان كوتاه فراتر از يك گزارش خبري صرف، به عمق تجربه انساني و ابعاد رواني وقايع مي‌پردازد. خبر، معمولا بر ثبت واقعيت‌هاي عيني و اطلاعات دقيق تكيه دارد اما داستان با استفاده از زبان استعاري، روايت ذهني و خلق فضاي احساسي، امكان فهم عميق‌تر و همه‌جانبه‌تر را فراهم مي‌كند. اولين تفاوت مهم ميان داستان و خبر در نزديكي به تجربه ذهني شخصيت‌هاست. 
خبر با فاصله‌اي عيني، رويدادها را توصيف مي‌كند، اما داستان خواننده را وارد دنياي ذهني و دروني شخصيت‌ها مي‌كند. اين حضور در ذهن، احساسات پيچيده‌اي چون ترس، اميد، فقدان و تنهايي را با زباني ملموس به مخاطب منتقل مي‌كند.
 به عنوان مثال، در داستان‌هاي پساجنگ، زبان شاعرانه و استعاره‌هاي عميق، زخمي را كه در روح و روان بازماندگان جنگ ايجاد شده به تصوير مي‌كشد، چيزي كه در خبرهاي كوتاه و خبري ديده نمي‌شود. دوم اينكه، داستان از طريق ساختار روايت غيرخطي و چندلايه، امكان بازنمايي پيچيدگي‌هاي زمان و حافظه را دارد. خاطرات، روياها و تجربه‌هاي ناگفته، همزمان در متن داستان جاري‌اند و به مخاطب اجازه مي‌دهند تجربه‌اي چندبعدي و عاطفي را درك كند. اين امر، به داستان عمق و غناي بيشتري نسبت به گزارش‌هاي خبري مي‌بخشد.
داستان با خلق فضاي همدلي و مشاركت فعال خواننده، خواننده را وادار مي‌كند تا با شخصيت‌ها همراه شود و از زاويه‌اي انساني‌تر به رويدادها نگاه كند. اين همدلي و درك رواني، پيامدهاي واقعي وقايع را فراتر از عدد و آمار و واقعيت صرف به تصوير مي‌كشد و تاثيري ماندگار بر ذهن و روح مخاطب مي‌گذارد. بنابراين، داستان كوتاه نه فقط گزارشگر، بلكه ترجمان احساسات، ذهنيات و عمق وجود انساني است كه خبر هرگز قادر به انتقال كامل آن نيست.

كاركرد اجتماعي روايت؛ از فرد به جمع
نويسنده‌اي كه از جنگ بازمي‌گردد، فقط راوي خود نيست. او راوي تمام صداهايي است كه در دود و آوار و انفجار خفه شده‌اند. روايت او، روايت يك نسل است. براي مثال در رمان «زوال كلنل» نوشته محمود دولت‌آبادي صداي خانواده سرهنگ بازنشسته كه همه‌چيز را از دست داده به صدايي جمعي تبديل مي‌شود. دولت‌آبادي نمي‌نويسد براي اينكه داستان بگويد، بلكه براي اينكه نسلي فراموش نشود مي‌نويسد. هرچند اين رمان به صورت مستقيم درباره جنگ يا پساجنگ نيست اما منتقدان معتقدند اين رمان با پيوند دادن بدبختي‌هاي قهرمانان به مصايب تاريخي، تصويري عميق از تحولات اجتماعي و سياسي ايران ارايه داده است.
نمونه ديگر كاركرد روايت كه تبديل شدن صداي فرد به صداي جمع را نشان مي‌دهد، كتاب «دا» است؛ روايت زندگي در ميان اجساد و خاك. خاطره‌نگاري زهرا حسيني در مورد جنگ ايران و عراق كه به كوشش اعظم حسيني نوشته و منتشر شده است. واژه «دا» در زبان لري و كردي به معناي مادر است و روايت او، نمونه‌اي از بازسازي رواني ميان ويرانه‌هاست.
در اين نوع ادبيات، روايت مثل يك آيين تدفين است؛ صدا را از زير خاك بيرون مي‌آورند تا خاطره زنده بماند. زبان نويسنده در «دا» زباني نيست كه فقط روزنامه‌اي خبر دهد. اين زبان، زبان تجربه است؛ تجربه‌اي كه با تصوير خاك و اجساد و بغض ثبت مي‌شود. داستان‌هايي مانند «حفره» و «دا» حرفي از تحليل مستقيم نمي‌زنند، اما تصويرهايي زنده مي‌سازند كه احساس را بازيابي مي‌كنند؛ داستان نمي‌خواهد فقط مچ جنگ را بگيرد، بلكه مي‌خواهد عاطفه را بيرون بكشد.
در ادبيات معاصر ايران، روايت‌هاي زنانه از جنگ، اغلب در حاشيه باقي مانده‌اند. جنگ به‌مثابه تجربه‌اي جمعي، روايت‌هاي مردانه‌اش را زودتر و پررنگ‌تر بر سفره ادبيات گسترانده، حال آنكه زنان، با بدني زخمي و روحي سركوب‌شده، اغلب ديرتر زبان گشودند. كتاب «دا» يكي از نمونه‌هاي آن است. روايت‌هاي زنانه پس از جنگ، اغلب در قالب خاطره‌نگاري، روايت مستند يا داستان‌هاي كوتاه شخصي ديده مي‌شود و بيشتر از آنكه به ميدان جنگ بپردازد، بر زخم‌هاي روحي، فشارهاي اجتماعي، نقش‌هاي جنسيتي تحميل‌شده و تاثيرات جنگ بر خانواده تمركز دارد.

شناخت روايت معاصر جنگ؛ ديگران و ادامه‌ها
علاوه بر آثار و نويسنده‌هايي كه به آنها اشاره كرديم، داستان‌هايي مانند «چشم باز و گوش باز» از زكريا هاشمي يا داستان‌هايي از محمود فلكي و اصغر عبداللهي، همه در يك مسيرند؛ بازگرداندن انسانِ پساجنگ به شعور و زيبايي از راه روايت. اين آثار نشان مي‌دهند كسي كه جنگ ديده، نمي‌تواند به‌سادگي بازگردد ولي روايت، زبان بازگشت است؛ بازگشت به خانه، بازگشت به چهره، بازگشت به زندگي. روايت ادبي، در خط‌شكني‌اش، در جاي‌هايي كه نقطه نمي‌گذارد، در تصويرهاي اجساد و سردي خاك، خانه‌اي براي بازگشت است. 
خانه‌اي كه در آن، زخم و درد و اميد كنار هم نفس مي‌كشند و انسان با واژه، دوباره خويش را مي‌سازد. روايت، تنها چند جمله نيست، اگر خوانده شود، خانه‌اي پس از جنگ پديد مي‌آيد.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون