تاملي بر وطندوستي روشنفكرانه
محسن آزموده
آدميزاد بالا برود، پايين بيايد، از يك آب و خاك برآمده و در دل يك فرهنگ و زبان باليده و پرورش يافته و خواهناخواه به اين آب و خاك و فرهنگ و زبان تعلق خاطر دارد. شبيه احساس و عاطفهاي كه هركسي به پدر و مادر و خواهر و برادر خودش دارد. يكي ممكن است بگويد، «خير من چنين نيستم. آنچه براي من مهم است، ارزشهاي ناب و جهانشمولي و كلي است، فرقي نميكند مرتبط به كدام آب و خاك باشد. انسان به مثابه انسان براي من اهميت دارد، سياه و سفيد و شرقي و غربي و زن و مرد و كوچك و بزرگ و ايراني و غيرايراني براي من يك اندازه ارزش دارد.»
در جواب اين بزرگوار ميتوان گفت: اشكالي ندارد. مرحبا. اتفاقا خيلي هم خوب است كه آدم بتواند اينقدر وارسته و رها از هر قيد و بندي باشد. دم شما گرم. اما حب وطن و عشق و علاقه به خانه و كاشانه و فرهنگي كه از دل آن برآمدهايم، با هيچ كدام از فضيلتهاي اخلاقي و ارزشهاي جهانشمول منافاتي ندارد. بر عكس، وطندوستي و عشق و علاقه به خانه و كاشانه، خودش يك فضيلت اخلاقي است و همه جاي جهان و در همه تاريخ دفاع از وطن و تلاش براي بهبود وضعيت آن امري ممدوح و ستايشبرانگيز است.
آنچه ناپسند و مذموم است، تعصب، ديگرستيزي، خودبرتربيني، خودشيفتگي و جهالت است. حتي جانوران بيزبان هم از آشيانه و كيان خودشان محافظت ميكنند و مانع از تهاجم و دستاندازي متجاوزين ميشوند. اصولي جهانشمول و همه زماني و همه مكاني چون كرامت و شرافت انساني ايجاب ميكند كه آدمي مستقل و خودآيين باشد، زير بار حرف زور نرود و در خانه و كاشانه خود محترم و امن زندگي كند.
آنچه آمد به ظاهر اموري بديهي و مورد توافق همگان است، اما اين روزها وقتي ميگوييم كه تجاوز بيگانگان به خانه و كاشانه ما با اصول اخلاقي منافات دارد، برخي ژست روشنفكرانه ميگيرند و ميگويند نبايد به دام ناسيوناليسم افراطي درافتاد و حق و حقيقت را فداي تعلقات و منافع شخصي و قومي و قبيلهاي كرد، بايد حقيقت را ديد و...الخ. بله. بايد حقيقت را ديد. حقيقت اين است كه يك نيروي متجاوز به پشتيباني ابرقدرتهاي زورگو به خانه و زندگي ما حمله كرده و هيچكس هم نبايد به او بگويد بالاي چشمت ابروست! بسياري از «به اصطلاح» روشنفكران هم كه هر يك به نحوي از انحا كارشان گير آن ابرقدرتها و افكار عمومي برساخته آنهاست، در بهترين حالت به لكنت افتادهاند و سكوت كردهاند و لام تا كام حرف نميزنند تا نكند خداي نكرده منافعشان و كار و زندگيشان به خطر بيفتد يا از جانب افكار عمومي متاثر از رسانهها محكوم شوند.
از تعبير به «اصطلاح روشنفكر» به اين علت بهره بردم كه معتقدم اصل و اساس روشنفكري با اين سكوت كردن و دم فروبستن تناقض دارد. قطعا بسياري از اين افراد آدمهاي باسواد و مطلعي هستند، نويسنده و مترجم كتابها و مقالات زيادي هستند، براي خودشان اسم و رسمي دارند و... الخ. اما قطعا نميتوانند روشنفكر قلمداد شوند، چرا كه اصل اساسي روشنفكري گفتن حقيقت به قدرت است و كسي كه به هر دليل چنين كند، هر چه باشد، روشنفكر نيست. به تعبير دقيقتر، روشنفكري يك صفت يا خصلت نيست كه روي پيشاني فردي حك شده باشد، بلكه روشنفكرانه عمل كردن، صفتي است كه هر زمان ممكن است بر گفتار و كردار يك فرد اطلاق شود و زماني ديگر خير. از اين حيث ميتوان گفت ايبسا افرادي كه در برهههاي زيادي روشنفكرانه عمل كردهاند، يعني در مواجهه با قدرت، طرف حقيقت ايستادهاند، اما در بزنگاههايي ديگر، بنا به ملاحظاتي غيرحقيقتطلبانه، مواضعي غيرروشنفكرانه اتخاذ كردهاند.
حرف اين يادداشت، دفاع غيرعقلاني و متعصبانه و خودخواهانه از وطن و ميهن نيست. اتفاقا يكي از ويژگيهاي اهل انديشهاي چون ملكالشعراي بهار و محمدعلي فروغي و عبدالحسين زرينكوب و عباس زريابخويي و مجتبي مينوي و محمدعلي اسلامي ندوشن و علياكبر دهخدا، وطندوستي روشنفكرانه و انتقادي ايشان است. علت محبوبيت و بلندمرتبگي اين بزرگان نزد افكار عمومي و در ميان قاطبه اهل فكر و فرهنگ و هنر نيز همين است. ميهندوستي روشنفكرانه اين فرهيختگان چند ويژگي مهم دارد. نخست اينكه ديگرستيز نيست، يعني نزد آنها عشق و علاقه به فرهنگ ايراني، به معناي نفي و طرد ديگر فرهنگها نيست. دوم اينكه اين ميهندوستي با حفظ رويكرد انتقادي است. بسياري از جديترين و اساسيترين نقدها به تاريخ و فرهنگ ايراني كار همين فرهيختگان است. سومين ويژگي ميهندوستي انتقادي و روشنفكرانه نفي و طرد خودبزرگبيني و پرهيز جدي از خودشيفتگي است. در نهايت بايد از خدمات ارزشمند اين انديشمندان به فرهنگ و هنر ايران ياد كرد. به عبارت ديگر، ايراندوستي روشنفكرانه و انتقادي چهرههايي چون دهخدا و مينوي و نفيسي و زرينكوب و فروغي و قزويني و فروزانفر و زرياب و افشار و باستاني و خالقيمطلق و بهار و... در مرحله حرف و ادعا باقي نميماند. آنچه ما امروز در زمينه فرهنگ و زبان فارسي ميشناسيم، در نتيجه تلاشها و مساعي ارزنده و ماندگار همين نامهاست. ما حافظ و سعدي و مولانا و فردوسي و خيام و نظامي و... را به واسطه كوششهاي انتقادي و روشنفكرانه همين دغدغهمندان ميشناسيم. اين بزرگان با آگاهي عميقي كه از فرهنگ و زبان و ادبيات فارسي داشتند، ميراث فكري و ادبي ما را احيا و روزآمد و قابل استفاده براي غيرمتخصصان كردند.
اين شكل از ميهندوستي روشنفكرانه و انتقادي و خدمتگزارانه، نه فقط اداي ديني به زبان و فرهنگ مادري و پدري است، بلكه خدمت به فرهنگ و فكر بشري است و از اين منظر به دقيقترين معنا كرداري فضيلتمند و اخلاقي است.