• 1404 سه‌شنبه 10 تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6082 -
  • 1404 سه‌شنبه 10 تير

سياست خارجي امريكا به «نقطه صفر» بازمي‌گردد؟

ميراث مخرب ترامپ

ربكا   ليسنر٭ 

ميرا راپ- هوپر٭٭

مترجم:  نوشين   محجوب

 در دوره اول رياست‌جمهوري دونالد ترامپ، رويكرد غيرمتعارف او نويدبخش تحولي چشمگير در سياست خارجي امريكا و حتي احتمالا پايان نظم بين‌المللي مبتني بر قواعد بود. با اين حال، در عمل، نهادها، تشكل‌ها و قواعد موجود عمدتا پابرجا ماندند. اتحادهاي واشنگتن استحكام خود را حفظ كردند، رقباي امريكا به پيشرفت‌هايي محدود دست يافتند و قدرت امريكا انعطاف‌پذيري خود را نشان داد. درنتيجه، دولت بايدن توانست عناصر سنتي نفوذ امريكا را احيا و اصول كليدي سياست خارجي اين كشور را بازسازي كند؛ ازجمله رهبري جهاني فعال، اتحادها و مشاركت‌ها و دفاع از يك نظم بين‌المللي باز و قاعده‌محور.

نقطه  بي‌بازگشت 
با خروج ترامپ از قدرت در ژانويه ۲۰۲۹، به نظر مي‌رسيد ديگر بازگشتي در كار نخواهد بود. انتخاب مجدد ترامپ، اين تصور كه دوره اول او صرفا يك انحراف موقت بود را باطل كرد. اقدامات سريع و تاثيرگذار دولت دوم رييس‌جمهوري در حوزه تجارت جهاني، بدگماني نسبت به متحدان و تمايل به رقباي سابق، از هم‌اكنون جايگاه و تصوير امريكا در جهان را تغيير داده است. برخي ممكن است استدلال كنند كه برنامه‌ريزي براي سياست خارجي دولت بعدي زود است، زيرا كسي نمي‌داند چه تحولات ديگري در راه است، اما محدود كردن آينده سياست خارجي امريكا به ميراث پساترامپ، خطر واكنشي افراطي يا بازگشت‌گرايي غيرمنعطف را در پي دارد. در اين ميان يكي از درس‌هاي ماه‌هاي اوليه دوره دوم رياست‌جمهوري ترامپ، سرعت و گستردگي تغييراتي است كه در زماني كوتاه امكان‌پذير است. رييس‌جمهور بعدي بايد با چشم‌اندازي روشن و سازنده براي آينده سياست خارجي امريكا وارد كاخ سفيد شود و با همان سرعتي كه ترامپ در ۱۰۰ روز اول نشان داد، آن را محقق كند. شروع بحث درباره كليات اين چشم‌انداز از هم‌اكنون ضروري است. 

شروع از صفر 
امريكا نيازمند بررسي «نقطه صفر» در سياست خارجي است؛ رويكردي كه در آن تمامي منافع، ارزش‌ها و سياست‌هاي ديرينه مورد‌بازبيني و توجيه مجدد قرار گيرند. چهار سال ديگر، بسياري از اركان آشكار استراتژي كلان امريكا -‌از اتحادها تا سازمان‌هاي چندجانبه و معاهدات جهاني‌- احتمالا به شكلي غيرقابل تشخيص دگرگون خواهند شد. علاوه بر اين، جهاني كه اين ابزارها براي مديريت آن طراحي شده بودند نيز به‌شدت تغيير كرده است. هيچ رييس‌جمهوري، چه دموكرات، چه جمهوري‌خواه سنتي يا طرفدار ترامپ، امكان بازگشت به رويكردهاي آشناي دوران پس از جنگ سرد را نخواهد داشت. شروع از پايه صفر، از تمايل به بازگشت ناخودآگاه به ساختارها و مفاهيم قديمي كه ممكن است ديگر منعكس‌كننده منافع حياتي امريكا، شرايط ژئوپليتيك يا ترجيحات مردم اين كشور نباشند، جلوگيري مي‌كند.

آينده‌اي  پيچيده  و  چندقطبي 
ترامپ شكاف‌هاي روزافزون در نظم بين‌المللي تحت رهبري امريكا را آشكار كرده است، اما او نه تنها علاقه‌اي به ترميم آنها ندارد، بلكه دقيقا برعكس عمل مي‌كند. از همين رو تا پايان دوره دوم رياست‌جمهوري‌اش، اين نظم قديمي به شكلي غيرقابل بازگشت فروخواهد پاشيد. هركس پس از ترامپ روي كار آيد، بايد با يك نظم بين‌المللي پيچيده و چندقطبي كنار بيايد و تصميم بگيرد كه امريكا چه نقشي در آن ايفا خواهد كرد.در دوره اول، خصومت ترامپ با تجارت بين‌المللي، مخالفت با چندجانبه‌گرايي و بدبيني عميق نسبت به اتحادها، پايان نظم قاعده‌محور بين‌المللي را نويد مي‌داد. ديدگاه‌هاي غيرمتعارف ترامپ تاثير تشديدكننده‌اي بر روندهاي عمده جهاني داشت كه پيش از انتخاب او نيز در جريان بودند؛ از‌جمله پراكندگي قدرت جهاني، تغييرات سريع و اختلال‌زا در فناوري و قطبي‌شدن سياسي و نوسان در سياست‌گذاري.در سال ۲۰۱۹ در مجله فارن‌افرز استدلال كرديم كه امريكا بايد نظم بين‌المللي را كه نياز مبرمي به بازسازي داشت، موردتوجه قرار دهد؛ از‌جمله در حوزه فناوري‌هاي حياتي و نوظهور و از طريق ايجاد اشكال جديد نظم‌سازي در منطقه هندو-آرام، اما حتي پس از پيوستن ما به دولت بايدن نيز ميزان تاب‌آوري قدرت و رهبري جهاني امريكا پس از ترامپ ما را شگفت‌زده كرد. وقتي جو بايدن به جهان گفت «امريكا بازگشته است»، جهان عمدتا او را باور كرد. متحدان و شركاي امريكا با خوشحالي از پايان دوران ترامپ، همكاري نزديك‌تري با واشنگتن را آغاز كردند. هماهنگي فزاينده چين و روسيه به تيم بايدن كمك كرد تا نزديك‌ترين شركاي امريكا در آسيا و اروپا را متحد كند.
پاسخ امريكا به حمله روسيه به اوكراين، توانايي بي‌نظير واشنگتن در ارايه كمك‌هاي نظامي و اطلاعاتي قاطعانه را نشان داد. همزمان، ديپلماسي خشن «گرگ جنگجو» چين، واكنش شديد به همه‌گيري كوويد-‌۱۹ و كندي رشد اقتصادي، جذابيت همكاري با پكن را كاهش داد. بهبود چشمگير اقتصاد امريكا پس از كوويد -‌كه ركورد چشمگيري را در ميان اقتصادهاي پيشرفته ثبت كرد‌- بر قدرت مستمر امريكا تاكيد داشت.در دو سال اول دولت بايدن، به نظر مي‌رسيد سياست امريكا از ترامپ عبور كرده است. شكست قاطع ترامپ در ۲۰۲۰، خشم از تلاش‌هاي او براي لغو نتايج و شورش پس از آن و عملكرد قوي دموكرات‌ها در انتخابات ميان‌دوره‌اي ۲۰۲۲ همگي نشان مي‌داد كه ترامپيسم به پايان راه رسيده است.بايدن نقش امريكا در جهان را تعديل كرد، اما متحول نكرد. در مورد بزرگ‌ترين چالش‌هاي سياست خارجي، جمهوري‌خواهان اغلب نسخه‌هاي تندتر و تهاجمي‌تري در حوزه سياست‌هاي موردنظر دولت را دنبال مي‌كردند. با اين همه فارغ از آنكه سياست هندو-آرام به طرز چشمگيري دوحزبي بود، اجماعي محكم حول اصول سياست چين بايدن شكل گرفت.اما موفقيت سريع اين رويكرد، فوريت بازنگري اساسي در استراتژي كلان امريكا را كاهش داد. جنگ اوكراين به ويژه با قرار دادن امريكا در راس يك ائتلاف به رهبري ناتو، مركزيت سازه‌هاي سنتي سياست خارجي را تقويت كرد. در حوزه‌هايي كه بايدن نياز به اصلاحات را تشخيص داد -‌مدرنيزه كردن اتحادها، ايجاد پيكربندي‌هاي چندجانبه جديد و ايجاد رويكردي پسا-نئوليبرال به اقتصاد بين‌الملل‌- تغييرات تدريجي و در برخي موارد ناقص بود.در‌حالي كه دولت بايدن چين را مهم‌ترين چالش براي ايالات‌متحده و منطقه هند و اقيانوسيه را صحنه اصلي رقابت تعريف كرده بود، از سال ۲۰۲۳ به بعد درگير جنگ در اوكراين و درگيري‌ها در خاورميانه شد و اين موجب شد كه تغييرات در آرايش نظامي و سرمايه‌گذاري در آمادگي دفاعي كه مي‌توانست منابع ايالات‌متحده را با راهبردهايش هم‌راستا كند، متوقف شود.همزمان خطر گسترش بي‌ثباتي در اروپا و خاورميانه، تهديدها عليه اسراييل و متحدان نزديك ناتو و فشارهاي سياسي داخلي، تمركز را از اصلاحات راهبردي بلندمدت به مديريت بحران فوري منحرف كرد. به بيان ديگر، استقبال گرم متحدان از بازگشت امريكا، همراه با درگيري‌هاي پيچيده، موجب شد تا دولت بايدن در مدت زمان محدود خود، به جاي بازآفريني سياست خارجي، تمركز را بر بازسازي آن بگذارد.

فريب  يك‌بار كافي  است
هيچ تحليلگر مسوولي نمي‌تواند ادعا كند كه از رويدادهاي سال اول رياست‌جمهوري جديد ترامپ اطلاع دارد؛ چه رسد به چهار سال. اما اجراي بي‌برنامه تعرفه‌هاي جهاني بي‌سابقه در ماه آوريل و هدف كاخ سفيد براي بازتعريف نظم جهاني پس از جنگ جهاني، نشان مي‌دهد كه دگرگوني نه يك اتفاق فرعي، بلكه يك هدف محوري سياست خارجي است. وزير خارجه، ماركو روبيو، در جلسه تاييد صلاحيت خود به‌صراحت گفت: «نظم جهاني پس از جنگ ديگر نه‌تنها منسوخ شده، بلكه به سلاحي عليه ما تبديل شده است.» اگرچه اين تعبير افراطي به نظر مي‌رسد، اما حاوي نكته‌اي درست است: در‌حالي كه ايالات‌متحده و جهان دچار تحول شده‌اند، نظم بين‌المللي ليبرال با آن همگام نشده است. باتوجه به اقدامات اوليه دولت ترامپ و تحولات چشمگير در قدرت اقتصادي، نظامي و فناوري، ايالات‌متحده ديگر امكان بازگشت به نظم و راهبردي كه از دوران جنگ سرد مي‌شناخت ندارد؛گزاره‌اي كه از جنگ جهاني دوم تاكنون بي‌سابقه است. سياست خارجي ترامپ در حال تسريع شكل‌گيري جهاني چندقطبي است، با نيروهايي كه مهار آنها دشوار خواهد بود.
سياست‌هاي تجاري كه در ظاهر براي مجازات چين طراحي شده‌اند، ممكن است درنهايت به سود پكن و به زيان واشنگتن تمام شوند. هرچه شركاي امريكا در دفاع از خود توانمندتر مي‌شوند، استقلال بيشتري نيز خواهند يافت. نهادهاي چندجانبه كه همين حالا هم ضعيف شده‌اند، بيش از پيش قدرت خود را از دست خواهند داد. تهديدها عليه متحدان اصول حاكميت و عدم تجاوز را زير سوال خواهد برد و رقباي بزرگ در صحنه ديپلماسي، زمين‌هايي را كه دولت ترامپ از آن عقب مي‌نشيند، به سرعت تصاحب خواهند كرد.اين روندها در حوزه سياست‌هاي تجاري و اقتصادي بيش از جاهاي ديگر به چشم مي‌خورد. اعلام تعرفه‌هاي سنگين موسوم به «روز آزادي» در آوريل در ابتدا قرار بود چين را هدف قرار دهد ؛رقيبي بزرگ كه به‌دليل نقشش به عنوان قطب توليد جهاني، مازاد تجاري بزرگي با ايالات‌متحده دارد و كالاهاي ارزان‌قيمت را به مصرف‌كنندگان امريكايي عرضه مي‌كند، اما تعرفه ۱۲۵درصدي كه اعمال شد، حتي فراتر از پيش‌بيني‌هاي تندترين منتقدان بود و منجر به جنگ تجاري يك‌ماهه‌اي شد كه اقتصاد جهاني را تكان داد. گرچه آتش‌بسي در ژنو اعلام شد، اين توافق بسيار شكننده است و با اعمال تعرفه‌هاي جديد بخش‌محور ازسوي امريكا مي‌تواند به‌راحتي فرو بپاشد. با اين وجود، امريكا هيچ امتيازي از چين نگرفت.

تكيه  بر  باد
در همين حال، متحدان نزديك امريكا در آسيا از‌جمله ژاپن، كره‌جنوبي و ويتنام نيز از آسيب تعرفه‌هاي سنگين ترامپ در امان نماندند. اين كشورها نيز قطب‌هاي بزرگ توليدي هستند و نقش كليدي در تلاش‌هاي رهبري‌شده امريكا براي مقابله با سلطه چين بر زنجيره تامين جهاني داشتند. اكنون بسياري از شركت‌ها و شركا در حال انتقال زنجيره تامين خود از چين هستند تا از فشارهاي اقتصادي چين فاصله بگيرند. اما حتي اگر اين كشورها موفق به مذاكره براي كاهش تعرفه‌هاي خود شوند، تعرفه پايه ده درصدي دولت ترامپ ممكن است چنين اقدامي را بسيار پرهزينه و غيرقابل اجرا كند. اگر در نهايت تعرفه تحميلي بر اين متحدان مشابه تعرفه‌هاي چين شود، راهبردهاي «چين به‌علاوه يك» كه با هدف متنوع‌سازي توليد طراحي شده بودند، كارايي خود را از دست خواهند داد.صرف‌نظر از اينكه درنهايت چه سطحي از تعرفه‌ها اعمال شود-‌حتي با ادامه روندهاي قضايي در ايالات‌متحده- شوك حاصل از ضربه اقتصادي يك‌متحد نزديك باعث شده بسياري از كشورهاي حوزه هند و اقيانوس آرام در رويكرد خود نسبت به ايالات‌متحده به عنوان نگهبان نظم اقتصادي بين‌المللي بازنگري كنند.
دولت چين آشكارا قصد دارد از اين بحران به رهبري ايالات‌متحده به نفع خود بهره‌برداري كند. در طول اين بن‌بست، بيانيه‌هاي رسمي پكن از اعتماد به نفس در تاب‌آوري اقتصاد چين حكايت داشت و شي جين‌پينگ، رهبر چين، از كشورهاي آسياي جنوب شرقي كه بيشترين آسيب را از تعرفه‌هاي امريكا ديده‌اند، بازديد كرد و وعده شراكت نزديك داد و چين را مدافع نظم بين‌المللي معرفي كرد. اينكه ايالات‌متحده چنين زود تسليم شد، تقريبا به‌طور قطع رويكرد پكن را تاييد كرده است. فراتر از سياست تجاري، دولت ترامپ نشانه‌ خاصي از راهبرد جامع خود در قبال چين يا منطقه هند و اقيانوس آرام ارايه نداده و همين انگيزه‌ زيادي به حتي متحدان نزديك داده تا به سمت احتياط بازگردند و به پكن اجازه دهند ميدان‌داري كند.

پايان  برتري  امريكا!
در واقع، چرخش سخت ترامپ به سوي حمايت‌گرايي، اساس سيستم اتحاد ايالات‌متحده را هدف گرفته است؛ سيستمي كه به‌طور تاريخي، هم‌راستايي راهبردي و تضمين‌هاي امنيتي را با دسترسي ممتاز به بازار امريكا همراه مي‌كرد و منحني‌هاي رشد چشمگيري براي بسياري از متحدان امريكا به همراه داشت. كسري‌هاي تجاري كه ترامپ آنها را نكوهش مي‌كند، پيامدهاي قابل پيش‌بيني و بي‌خطري از اين ساختار بودند؛ به‌ويژه باتوجه به اينكه ايالات‌متحده خدماتي را ارائه مي‌كند كه در اين ترازها لحاظ نمي‌شوند. پس از سال ۱۹۴۵، امريكا رهبري امنيتي و اقتصادي جهاني را بر‌عهده گرفت، زيرا معتقد بود كه اين دو به بهترين وجه منافع واشنگتن را تامين مي‌كنند. بازتعريف اين منافع صرفا يك موضوع سياست داخلي نيست، بلكه به معناي كاهش جذابيت نظم بين‌المللي پساجنگ براي كشورهايي است كه رهبري امريكا را بهاي برخورداري از امنيت و رفاه خود دانسته بودند.
رويكرد متغير و نامنظم ترامپ در حوزه تجارت، با سياست‌هاي ديگر اقتصادي و فناورانه همگرا شده و نقش برتر ايالات‌متحده را تهديد مي‌كند. گرچه اقتصاد امريكا هنوز ظرفيت بي‌نظيري براي تاب‌آوري و رشد دارد، اما با فرض باقي ماندن بخشي از تعرفه‌ها، تحليلگران بسياري پيش‌بيني كرده‌اند كه ايالات‌متحده احتمالا تا پايان سال وارد ركود خواهد شد ؛اگر هم‌اكنون در ركود نباشد. نوسان بازار اوراق قرضه نيز جايگاه برتر دلار را زير سوال برده و رتبه اعتباري جهاني امريكا كاهش يافته است. در كنار نااطميناني شديد، افزايش قيمت‌ها و كمبود عرضه، اقتصاد ايالات‌متحده بيش از هر زمان ديگري پس از آغاز پاندمي كوويد-۱۹ لرزان شده است.

هزينه‌هاي  سياست  معامله محور
در عرصه فناوري، ايالات‌متحده همچنان مي‌تواند در حوزه‌هايي مانند هوش مصنوعي پيشتاز باقي بماند، اما اكنون با چالش‌هايي بزرگ‌تر از هر زمان ديگري از زمان جنگ سرد مواجه است. تعرفه‌هاي بخشي ممكن است سرمايه‌گذاري در توليد داخلي، به‌ويژه در حوزه‌هاي فناوري‌هاي حياتي نظير نيمه‌رساناها را دشوارتر كند، زيرا اين عوارض هزينه واردات را افزايش داده و تراشه‌هاي توليد امريكا را در بازار جهاني كمتر رقابتي مي‌كنند. لغو قوانين بايدن درباره صادرات تراشه‌هاي هوش مصنوعي نيز ممكن است باعث شود فناوري‌هاي پيشرفته به دست رقبا بيفتد. چرخش دولت به سوي كاهش سرمايه‌گذاري در فناوري‌هاي انرژي پاك نيز احتمال پيشتازي چين در آن حوزه را بالا برده، درحالي كه كاهش بودجه آموزش و تحقيقات پايه، توان رقابتي بلندمدت ايالات‌متحده را تضعيف مي‌كند.
اين تغييرات، هزينه‌هاي ژئوپليتيكي فزاينده‌اي براي ايالات‌متحده در پي خواهد داشت. اگرچه نمي‌توان با قطعيت گفت چين يا روسيه چقدر پيشروي خواهند كرد، اما به‌نظر مي‌رسد كه شركاي ايالات‌متحده-‌از آسياي جنوب شرقي گرفته تا اروپا- در حال چرخش به سمت چين هستند.
همزمان با تعميق همكاري ميان دولت‌هاي اقتدارگراي تجديدنظرطلب همچون چين و روسيه، ايالات‌متحده به‌تدريج از نقش خود به عنوان رهبر ائتلافي از دموكراسي‌هاي صنعتي پيشرفته فاصله مي‌گيرد. اين روند تصادفي نيست. ترامپ ظاهرا رويكردي معامله‌محور نسبت به ژئوپليتيك را دنبال مي‌كند كه بر «معامله‌سازي» با ديگر قدرت‌هاي بزرگ استوار است. تمايل اوليه‌اش براي وادار كردن اوكراين به توافقي نامطلوب با روسيه و همچنين نشانه‌هايي كه از احتمال تفاهم با چين ديده مي‌شود، باعث بروز نگراني‌هايي شده كه ايالات‌متحده به نيمكره‌غربي عقب‌نشيني كرده و اروپا و آسيا را به‌ترتيب به روسيه و چين واگذار خواهد كرد. اينكه ترامپ درنهايت به الگوي «مناطق نفوذ» پايبند شود يا نه، هنوز روشن نيست. اما اينكه ايالات‌متحده دقيقا كدام كشورها را دشمن و كدام‌ها را متحد مي‌داند و بر چه اساسي، پرسشي كاملا باز و مبهم است؛ به‌ويژه در شرايطي كه جهان شاهد حمله ترامپ به هنجارها و نهادهاي دموكراتيك در داخل كشور است. تمام اينها نظم جهاني را به‌طور اساسي دگرگون خواهد كرد. برخي قواعد، نهادها، ائتلاف‌ها و ساختارهاي جهاني از آزمون زمان جان سالم به‌در خواهند برد؛ اما حتي ساختارهاي آشنا نيز ممكن است نقش، ماموريت و جايگاهشان آن‌چنان تغيير كند كه ديگر قابل شناسايي نباشند و تصويري كه از ايالات‌متحده در جهان وجود دارد به‌طور دايمي دگرگون شود. دنياي پس از ترامپ، هم فرصت خواهد بود و هم چالشي سرنوشت‌ساز: نيازي عاجل به تدوين راهبردي نوين براي امريكا، راهبردي كه صرفا واكنشي به ترامپ نباشد و در عين حال گرفتار تكرار تفكر سياست خارجي دوران پس از جنگ جهاني نشود.

صفر كردن  فرضيات
در حسابداري، تمرين‌هاي بودجه‌ريزي مبتني بر صفر با صفحه‌اي سفيد آغاز مي‌شوند تا هر هزينه‌اي از نو توجيه و منابع با كارآمدي براي رسيدن به اهداف راهبردي تخصيص يابد. در سياست خارجي نيز راهبردنويسان بايد در اين مقطع، پيش‌فرض‌هاي خود درباره نقش ايالات‌متحده در جهان را به‌طور كامل كنار بگذارند، نه اينكه بنيان‌هاي به‌ارث‌رسيده را به‌طور پيش‌فرض بپذيرند. دولت ترامپ در نقض حكمت رايج در سياست خارجي، نسخه‌اي از اين تمرين را انجام داد؛ گرچه اين سياست مبتني بر غريزه بود، نه تحليل و راهبرد. دولت بعدي مي‌تواند و بايد عملكرد بهتري داشته باشد و از «پنجره اورتون» بازشده در سياست خارجي امريكا بهره گيرد.
چنين بازنگري‌اي بايد با بررسي شرايطي آغاز شود كه بهتر از هر چيز امنيت و رفاه مردم امريكا را تضمين مي‌كند. راهبردنويسان بزرگ امريكا، مدت‌هاست منافع كشور را در قالب جلوگيري از سلطه يك قدرت خصمانه بر اوراسيا تعريف كرده‌اند. اما اين الگو به‌طور ضمني بر محاسبات نظامي تاكيد دارد و از قدرتي كه در تسلط بر زيست‌بوم‌هاي فناورانه نهفته است-‌نظير هوش مصنوعي، فناوري‌هاي پاك و محاسبات كوانتومي‌- غفلت مي‌كند؛ مزايايي كه ممكن است طي دهه‌هاي آتي بسيار تعيين‌كننده‌تر از تسلط بر مناطق جغرافيايي خاص باشند. بازنگري در اين فرض مي‌تواند راهبرد امريكا را از نو جهت دهد: با تمركز بر همكاري فناورانه با متحدان و شركا و ارتقاي نقش آفريقا و آسياي جنوب‌شرقي به عنوان مناطقي كه ويژگي‌هاي جمعيتي‌شان فرصت‌هايي براي رشد سريع در اقتصاد ديجيتال فراهم مي‌كند. همچنين مي‌تواند نقش ابزارهاي نوين «حكمراني اقتصادي» همچون تامين مالي توسعه‌يافته يا صندوق سرمايه‌گذاري راهبردي دولت ايالات‌متحده را برجسته كند؛ ابزاري براي كمك به ديگر كشورها در خريد فناوري‌هاي امريكايي.

فناوري  و  زيرساخت
راهبردنويسان كلان امريكايي همچنين بايد اين پرسش را مطرح كنند كه آيا ايالات‌متحده هنوز از ايفاي نقش به عنوان تامين‌كننده اصلي كالاهاي عمومي جهاني-‌از‌جمله آزادي كشتيراني‌- سود مي‌برد يا نه. دفاع از دارايي‌هاي مشترك جهاني، به‌ويژه مسيرهاي دريايي، در دنياي پس از جنگ سرد يكي از اصول راهنماي ارتش امريكا بوده است؛ چه در مقابله با دزدي دريايي در شاخ آفريقا، چه در دفاع در برابر حملات حوثي‌ها در درياي سرخ و چه در اجراي عمليات آزادي كشتيراني در درياي جنوبي چين. يك بازنگري مبتني بر صفر مي‌تواند اولويت‌بندي اين ماموريت‌ها را تسهيل كند.بازنگري مبتني بر صفر همچنين مي‌تواند جايگاه مناسب «ارزش‌ها» را در سياست خارجي ايالات‌متحده مورد بررسي قرار دهد. راهبرد كلان امريكا مدت‌هاست حول هويت دموكراتيك آن شكل گرفته است. ممكن است بازنگري به تمركز متواضعانه‌تري بر ارزش‌ها-‌چه در گفتار، چه در عمل‌- منجر شود و به افول اقتدار اخلاقي امريكا درنتيجه بحران‌هاي دموكراتيك داخلي و برداشت‌هاي منفي از دورويي در عرصه جهاني توجه كند. چنين رويكردي مي‌تواند شراكت‌هاي بين‌المللي را براساس اصول مشترك-‌نه لزوما ارزش‌هاي مشترك‌- پايه‌گذاري كند و نقش دولت‌هاي غيردموكراتيك را در ائتلاف‌هاي امريكا گسترش دهد. همچنين مي‌تواند خواهان خويشتنداري بيشتر در استفاده نمايشي از تحريم‌ها به عنوان تنبيه كشورها به‌خاطر رفتار داخلي‌شان باشد؛ به‌ويژه زماني كه اين تحريم‌ها، توان همكاري ايالات‌متحده در حوزه‌هاي منافع مشترك را تضعيف مي‌كنند. افزون بر آن، اين رويكرد مي‌تواند زمينه‌اي براي تعامل ديپلماتيك گسترده‌تر با كشورهايي فراهم كند كه ارزش‌هاي آنها از نظر ايالات‌متحده ناخوشايند است.
در‌نهايت، يك بازنگري مبتني بر صفر بايد محدوديت‌هاي نوظهور قدرت امريكا را در‌نظر بگيرد و زمينه پذيرش بده‌بستان‌هايي را كه در جهان چندقطبي اجتناب‌ناپذيرند، فراهم آورد. چندقطبي بودن الزاما به معناي تعادل نيست. نسخه كنوني آن پيچيده خواهد بود: ايالات‌متحده و چين همچنان قدرت‌هاي اصلي هستند، اما بازيگران مهم ديگري مانند اروپاي مستقل‌تر، روسيه سرسخت و هند قدرتمند نقش‌هايي كليدي خواهند داشت. چنين شرايطي نيازمند ارزيابي واقع‌بينانه‌اي از توانمندي‌هاي ايالات‌متحده است؛ براي مثال، پذيرش اينكه ارتش امريكا با بحران آمادگي روبه‌روست، هزينه بهره‌برداري از بدهي ملي از هزينه‌هاي دفاعي و برنامه درماني پيشي گرفته و كاهش‌هاي ترامپ باعث اُفت شديد توان اجرايي دولت فدرال، از‌جمله در حوزه ديپلماسي و توسعه شده است. در جهاني چندقطبي كه ديگر بر رهبري هميشگي امريكا تكيه ندارد، اعمال نفوذ در اشكال جديد نظم بين‌المللي ممكن است بسيار پرهزينه‌تر شود. در چنين شرايطي، راهبردنويسان بايد بكوشند با تحولات ژئوپليتيكي جاري همراه شوند، نه اينكه در برابرشان مقاومت يا تلاش كنند آنها را دگرگون كنند.

شراكت‌ها
پيمان‌ها همواره بر بازدارندگي هسته‌اي و تسليحاتي پيشرفته تمركز داشته‌اند، اما اكنون مي‌توانند محور خود را به سوي همكاري اقتصادي و فناورانه تغيير دهند. ترتيبات جديد مي‌توانند شامل همگرايي سياست صنعتي، همكاري در زنجيره‌هاي تامين حياتي مانند مواد معدني راهبردي و نيمه‌رساناها، هماهنگي در سياست‌هاي اقليمي و مالياتي و ايجاد چارچوب‌هايي براي همكاري در حوزه فناوري‌هاي نوظهور ازجمله هوش مصنوعي باشند؛ ازجمله تنظيم مقررات و استانداردهاي فناورانه هماهنگ. بازطراحي چنين پيمان‌هايي مي‌تواند آنها را به حوزه‌هايي گسترش دهد كه سود ملموسي براي امريكايي‌هاي عادي دارد و آنها را با الزامات رقابت بلندمدت با چين منطبق‌تر كند.اين تغييرات همچنين مي‌توانند نقش ايالات‌متحده را از يك «تامين‌كننده جامع امنيت» به سوي يك «تسهيل‌گر امنيتي» تغيير دهند؛ به‌گونه‌اي كه متحدان سهم بيشتري در بازدارندگي متعارف ايفا كرده و امريكا از آنها با فروش تسليحات و توليد مشترك، به‌اشتراك‌گذاري فناوري و همكاري نوآورانه، تبادل اطلاعات و يكپارچگي عملياتي پشتيباني كند. در مورد متحدان اروپايي به‌ويژه، مي‌توان با توافقي تازه، سرمايه‌گذاري‌ها در خوددفاعي اروپا را تسريع كرد، تمركز متحدان را به‌روشني بر تهديد روسيه معطوف داشت، و وضعيت نظامي امريكا در اين قاره را بازنگري كرد. اگر پيكربندي‌هاي دفاعي كوچك‌تر اروپايي بر ساختار ناتو سوار شوند، ايالات‌متحده مي‌تواند رويكردهاي جديدي براي استفاده از آن تلاش‌ها در قالب اتحادها بيازمايد.
برنامه‌ريزان پساترامپ ممكن است بتوانند راهبرد كلان را با درك عمومي بهتر همسو كنند. چنين تغييراتي به واشنگتن اجازه مي‌دهد موضع جهاني نيروهاي خود را بدون تغييرات شتاب‌زده‌اي به‌روز كند كه متحدان را غافلگير كند و شكاف‌هايي در بازدارندگي به وجود آورد. امريكا مي‌تواند حضور نظامي‌اش را بر تعداد محدودي از متحدان خط مقدم-‌با اولويت آسيا و سپس اروپا‌- متمركز كند و تمركز را روي شركايي بگذارد كه ادراك تهديد و توانايي‌شان بيشترين تطابق را دارند، مانند ژاپن، فيليپين، لهستان، كره‌جنوبي و كشورهاي حوزه بالتيك. در ساير اتحادها نيز ايالات‌متحده قادر است بيشتر بر حوزه‌هايي متمركز شود كه بيشترين منفعت را براي خود دارد ؛ نظير همكاري فناورانه و توليد مشترك دفاعي.بدون بازنگري مبتني بر صفر، راهبردنويسان ممكن است به تمايلات بازسازي‌گرايانه‌ وابسته بمانند كه ايالات‌متحده را براي مواجهه با واقعيت‌هاي نوين ناتوان باقي مي‌گذارد. اما در جهاني كه زيرمجموعه‌اي از متحدان اروپايي، دفاع خود را به‌شدت تقويت كرده‌اند، بازگشتي يك‌دست به ناتو مي‌تواند نارضايتي‌هاي ديرينه درباره مخارج دفاعي متحدان و تقسيم بار را تداوم بخشد. بازگشت به روال گذشته در ناتو همچنين امكان مواجهه با اين واقعيت را دشوار مي‌سازد كه برخي اعضاي ناتو در سال‌هاي رياست ترامپ به چين و برخي ديگر به روسيه نزديك شده‌اند، و از سوي ديگر، توجهي به ظرفيت و استقلال فزاينده اروپا نمي‌شود و منابعي مجددا به قاره‌اي اختصاص مي‌يابد كه ايالات‌متحده توان اين هزينه‌ را ندارد.
بازنگري مبتني بر صفر همچنين فرصتي براي توجه به ترجيحات سياست خارجي مردم امريكا فراهم مي‌كند-‌در شرايطي كه اين ترجيحات قابل شناسايي باشند‌- و راهبردنويسان را از قيد و بندهاي سياسي خيالي آزاد مي‌سازد. متصديان و نظريه‌پردازان سياست خارجي اغلب نقش افكار عمومي را در سياست‌گذاري خارجي ناديده مي‌گيرند و معتقدند ترجيحات مردم نبايد گزينه‌هاي پيش روي سياست‌گذاران را محدود كند. اما اين دگرگوني بنيادين جهاني دقيقا به دليل نارضايتي گسترده از وضع موجود رخ مي‌دهد. براي مثال، بسياري از امريكايي‌ها معتقدند كه مداخله‌هاي نظامي در افغانستان و عراق اشتباه بوده‌اند و تقريبا هر سال از سال ۲۰۰۴، اكثريت امريكايي‌ها گزارش داده‌اند كه از نقش كشورشان در عرصه جهاني ناراضي‌اند.با آنكه افكار عمومي ايالات‌متحده درباره بسياري از مسائل اتفاق‌نظر روشني ندارد، برنامه‌ريزان دوران پساترامپ اين فرصت را دارند كه راهبرد كلان خود را بيشتر با درك عمومي همسو كنند ؛ اتفاقي كه مي‌تواند حمايت عمومي از سياست خارجي امريكا را در طول زمان و در ميان احزاب مختلف باثبات‌تر سازد.

آغاز دوباره
تحليلگران سياست خارجي اغلب به كتابي نوشته دين آچسون، وزير خارجه پيشين ايالات‌متحده، اشاره مي‌كنند
-كتابي كه به تلاش ايالات‌متحده براي بنيانگذاري نظم جهاني پس از جنگ جهاني دوم مي‌پردازد. آچسون درباره عنوان كتابش توضيح مي‌دهد: در جهان بي‌سامان پس از جنگ، ماموريت دولت ترومن اين بود كه «كاري اندكي ساده‌تر از خلق جهان در فصل اول كتاب پيدايش» انجام دهد: «خلق نيمي از جهان-‌نيمه‌اي آزاد‌- از دل همان ماده خام، بي‌آنكه همه‌چيز را در اين مسير نابود كند.» «خلقت» آچسون البته به طرز شگفت‌انگيزي دوام آورد. بارها بازتعريف شد، آرايش تازه گرفت و حتي پس از پايان جنگ سرد-كه يكي از دستاوردهاي همان نظم بود- هم باقي ماند. چون در آن برهه، تاريخ به نفع واشنگتن رقم خورده بود، سياست‌گذاران امريكايي خود را تقريبا بي‌قيد و محدوديت تصور مي‌كردند. اتحادها و نهادهايي كه از رقابت نيمه قرن بيستم ميان شرق و غرب جان سالم به‌در برده بودند، آن‌قدر نيرومند و قدرت امريكا آن‌چنان برتر به نظر مي‌رسيد كه ديگر اصلاحاتي پس از جنگ سرد ضروري جلوه نمي‌كرد.اما امروز، صحنه كاملا متفاوت است. ظهور فناوري‌هاي نو، قدرت‌هاي در حال رشد، و تنش‌هاي ريشه‌دار، دوباره جهاني پرتلاطم پديد آورده‌اند و دولت ترامپ تصميم گرفته صفحه را از نو پاك كند. نگاه جهان به ايالات‌متحده و ميزان استقبال از نقش رهبري بازتعريف‌شده آن، خود متغيرهايي تازه هستند. گرچه تقاضاي جهاني براي قدرت امريكا پيش‌تر بارها پايدار مانده، هيچ تضميني نيست كه رييس‌جمهور بعدي-‌از هر حزبي‌- در سال ۲۰۲۹ بتواند اعتماد و همكاري جهاني را به همان شيوه‌اي شكل دهد كه روساي پيشين توانسته بودند.
در اين ميان، جهان همچنان در حال دگرگوني است. متحدان، شركا و حتي رقبا تصميم‌هاي سرنوشت‌سازي مي‌گيرند كه دامنه انتخاب‌هاي پيش روي رييس‌جمهور بعدي را محدود خواهد كرد. واشنگتن به راهبردي نياز دارد كه براي اين واقعيت پسا‌هژمونيك طراحي شده باشد. چشم‌پوشي از اين وظيفه به معناي ناديده گرفتن فرصتي استثنايي خواهد بود؛ نه‌تنها براي حضور در لحظه آفرينش نظم نوين، بلكه براي آمادگي در برابر آن.
٭تحليلگر مسائل سياست خارجي امريكا
 ٭٭ تحليلگر روابط بين‌الملل

 

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
تیتر خبرها
کارتون
کارتون