سه مانع تصميم و يك راه نجات
قادر باستانيتبريزي
درگيري نظامي ميان ايران و اسراييل، با همه پيامهاي آشكار و پنهانش، موقتا فرو نشست؛ اما آنچه در اين تقابل بزرگ نمايان شد، نمايش موفقيتآميز ظرفيتهاي بازدارندگي، انسجام اجتماعي و توان راهبردي جمهوري اسلامي ايران بود. اين مواجهه نهتنها پيام روشني به دشمنان داد، بلكه نشان داد ايران در ميدان تهديد، توان دفاع، پاسخ و مديريت بحران را توامان دارد. با وجود تداوم تنشها و پابرجا بودن برخي هزينهها، اكنون لحظهاي مغتنم براي بازانديشي در سازوكارهاي تصميمگيري است؛ ما چگونه تصميم ميگيريم و آيا تصميمات ما در لحظات حساس، در تراز تهديدها، كارآمد، سريع و اثربخشند؟
تجربه اخير نشان داد كه در لحظات بحراني، كيفيت تصميمگيري، نقشي تعيينكنندهتر از ابزارها و امكانات دارد. اين تجربه بايد ما را به بازانديشي در شيوه حكمراني سوق دهد. امروز ديگر زمان مديريت احتياطزده و تصميمگريز نيست؛ بلكه لحظهاي است براي تقويت اراده ملي، بازطراحي سازوكارهاي تصميمسازي و فراهمسازي بستري كه در آن، مديران بتوانند شجاعانه، سريع و مسوولانه تصميم بگيرند. نظام تصميمگيري در ايران، در برهههايي به وضعيتي دچار شده كه در آن، تصميم نگرفتن كمهزينهتر از تصميم گرفتن است. فضاي پيچيده و گاه بيثبات نظارتي باعث شده برخي مديران، به جاي پذيرش مسووليت و اقدام جسورانه، مسير كمخطر سكوت و انفعال را برگزينند؛ گويي عبور بيصدا از دوره مسووليت، تبديل به فضيلتي نانوشته شده است. اين رفتار محافظهكارانه و بيرمق حالا ديگر به سطح كلان هم سرايت كرده است. مساله اصلي امروز حكمراني در ايران، تعليق مزمن تصميمگيري است. شما بگوييد، آخرين تصميم موثر و دگرگونكنندهاي كه يكي از مسوولان اجرايي يا تقنيني گرفته، چه بوده است؟ تصميمي كه مسير سياستي را عوض كند يا تغييري پايدار در شرايط اجتماعي يا اقتصادي پديد آورد؟ به دشواري ميتوان نمونهاي يافت. طبيعتا هر چه موضوعات پيچيدهتر ميشوند، اين بيتصميمي مزمنتر ميشود. عجيب نيست اگر بگوييم امروز حتي اگر چند ماه كشور بدون وزير يا حتي دولت بماند، آب از آب تكان نميخورد. وضعيت اتوپايلوت است. ساختار اداري و بروكراتيك به جاي آنكه يك موتور پيشبرنده باشد، به قالبي تبديل شده كه تنها در آن، زمان ميگذرد و مديران فقط خود را به پايان دوره مسووليت ميرسانند و اين در حالي است كه كشور در معرض تهديدهاي آني، فرصتهاي لحظهاي و بحرانهاي پيچيدهاي است كه اگر امروز به آنها پاسخ ندهيم، فردا ديگر قابل پاسخ دادن نخواهند بود. براي نمونه، در ماجراي اخير همبستگي عمومي در واكنش به تهديد بيروني، دلسوزان دهها بار گفتند كه بايد اين سرمايه اجتماعي را به رسميت شناخت و آن را تبديل به همبستگي پايدار كرد. اما چه شد؟ همانگونه كه جامعهشناسي ميگويد، اين نوع همبستگي، از نوع سوم (اتميكي) است؛ همبستگي احساسي و مقطعي كه در برابر تهديد يا بحران شكل ميگيرد، مثل واكنش به يك دشمن يا يك حادثه بزرگ. چنين همبستگيهايي، دوام ندارند و اگر با سياست درست و تصميم بهموقع به نوع اول يا همبستگي مكانيكي يا دوم يعني ارگانيكي تبديل نشوند، به سرعت فرو ميپاشند و حالا، عامل محرك اين همبستگي ديگر وجود ندارد و از آن چيزي جز خاطرهاي محو باقي نمانده است.
اما چرا تصميم گرفته نميشود؟ چرا مديران اراده تغيير ندارند؟ در يك تحقيق تحليلي، سه عامل ريشهاي براي اين معضل شناسايي شده است:
اول، توزيع بيهدف قدرت و اختيار: ساختار حكمراني ما بهگونهاي طراحي شده كه تقريبا همه مسوول و در عين حال هيچ كس مسوول نيست. اين نوع از توزيع نامتمركز اختيار باعث ميشود كه هيچ تصميمي داراي مسوول مشخص نباشد و در نهايت تصميمي گرفته نميشود يا اگر گرفته شود، هيچ كس پاسخگو نيست.
دوم، تكثر نهادهاي نظارتي و ترس از عِقاب: مديران ايراني زير ذرهبين بيش از ۱۷ نهاد نظارتي هستند. از ديوان محاسبات گرفته تا سازمان بازرسي، وزارت اطلاعات، حراستها و ديگر نهادهاي امنيتي و قضايي. در چنين فضايي، مديران به جاي شجاعت در تصميمگيري، مسير بيخطري را انتخاب ميكنند كه سكوت، تعويق و در رفتن از مسووليت است.
سوم، فقدان نظام نخبگاني و گردش قدرت: ساختار سياسي كشور بهگونهاي شكل گرفته كه اجازه نميدهد نخبگان تازهنفس وارد چرخه مديريت شوند. مديراني كه سالها در سيستم بودهاند، بدون آنكه خود را بهروزرساني كنند يا ارزيابي شوند، تنها جايگاه عوض ميكنند. تربيت مديران جديد، سياست شناسايي استعدادها و مكانيسم ارتقاي شايستهسالار تقريبا وجود ندارد يا اگر هست، بسيار ناقص است.
همه اينها ما را به يك جمعبندي ميرساند كه اگر براي اصلاح نظام تصميمگيري كشور كاري نكنيم، هيچ اصلاح ديگري هم راه به جايي نخواهد برد. تصميم نگرفتن، تنها يك ضعف مديريتي نيست؛ نشانهاي از يك بحران عميق حكمراني است. بحراني كه درمانش تنها با اصلاح ساختارها، قانونگذاري هدفمند، بازمهندسي نهادهاي نظارتي و بازتعريف نقش مديران ممكن است.
تجربه اخير نشان داد كه كشور در لحظات خطير، نيازمند مديراني است كه به جاي محافظهكاري، شجاعت تصميمگيري داشته باشند. اصلاح نظام نظارت، بازتعريف مسووليتها و ايجاد امنيت حرفهاي براي مديران ميتواند مسير را براي ظهور نسلي تازه از تصميمسازان همدل، شجاع و پاسخگو هموار كند؛ نسلي كه افتخارشان، اثرگذاري موثر در دوره خدمت باشد، نه عبور خاموش از آن.
آينده، شايد همواره با نااطميناني همراه باشد، اما آنچه ميتواند مسير آن را روشن سازد، حكمراني مبتني بر بينش، اراده و پاسخگويي است. اگر اين تجربه تلخ و گرانقيمت، ما را به ضرورت چنين تغييري آگاه كرده باشد، بيشك ميتوان آن را آغازي بر يك تحول مثبت و پايدار دانست.
در جهاني كه تغيير در لحظه اتفاق ميافتد، كشورهايي كه تصميمهاي درست و به موقع نميگيرند، نه تنها فرصت رشد را از دست ميدهند، بلكه امنيت و بقاي خود را نيز به مخاطره مياندازند. بياييد ياد بگيريم كه تاخير در تصميم، گاهي بدتر از تصميم نادرست است و بياييد ساختاري بنا كنيم كه مديرانش از تصميم گرفتن نترسند.