• 1404 شنبه 7 تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6079 -
  • 1404 شنبه 7 تير

سهراب (7)

علي نيكويي

گرازان  بدرگاه  شاه آمدند
گشاده دل و نيك‌خواه آمدند


 رستم و گيو با رويي گشاده براي ياري رساندن به كاووس شاه به دربار درآمدند و ‌پيش تخت شاهنشاه رفتند و بر شهريار ايران‌زمين تعظيم نمودند؛ اما كي‌كاووس برآشفت و پاسخ ايشان را نداد، زيرا آنها بر خلاف دستور پادشاه با تاخير از زابلستان به ايران آمده بودند.
 شاهنشاه شرم را از ديدگان خود شست و بر سر گيو پهلوان فرياد كشيد: كه رستم كه باشد تا فرمان مرا پست كند؟! اكنون رستم را بگير و ببر و زنده بر دارش كن (1) و ديگر سخني از او با من مگوي! گيو از سخنان شاه ناراحت شد و به شهريار گفت: چه كسي اجازه دارد بر رستم دست‌درازي نمايد! كاووس شاه از پاسخ گيو آشفته شد و از تخت شاهي خويش پايين آمد و روي به طوس كرد و گفت: اينك هر دوي ايشان را بگير و زنده بر دار كن! طوس دست رستم را چون گنهكاران بگرفت درحالي كه تمام پهلوانان از رفتار پادشاه و طوس حيرت‌زده بودند كه ناگهان رستم برآشفت و روي به كاووس شاه نمود و فرياد زد: همه كارهايت يكي از يكي بدتر است و تو لياقت پادشاهي نداري! اگر تو توانمندي برو سهراب را بگير و ‌دار كن كه با لشكرش به سوي تختت روان شده؛ پس‌دست خود را به‌تندي از دست طوس كشيد و از ضربه رستم طوس بر زمين افتاد و جهان‌پهلوان از كنارش با غضب بگذشت و به در كاخ رسيد و پا در ركاب رخش كرد و روي اسبش نشست و فرياد زد: من شيرافكني تاج بخشم؛ اگر خشم بر من چيره شود كاووس شاه كيست؟! طوس چگونه به خود اجازه داد دست مرا بگيرد؟! طوس كيست؟! من همانم كه از برق شمشيرم شب روشن مي‌شود و در ميدان جنگ سرهاي دشمنان را افشان مي‌كنم؛ من آزاد و آزاده‌ام و جز آفريدگار بنده كسي نيستم؛ چه ‌بهتر كه به ايران سهراب پهلوان درآيد و ديگر در ايران نه بزرگي بماند نه كوچكي! شماها نيز به فكر جان خويش باشيد كه من به زابل رفتم و ديگر در ايران هيچ‌كس مرا نخواهد ديد.
 بزرگان و پهلوانان چون وضع را چنين ديدند دلشان پرغم شد، زيرا رستم بسان چوپان آنها بود و ايشان چون رمه‌هايش؛ پس‌روي به گودرز پهلوان آوردند و گفتندش كه اين شاه ديوانه جز تو از كسي سخن نمي‌شنود، به پيشش برو و با سخنان چرب خرد را به سرش بازگردان.
گودرز به ‌پيش كاووس شاه درآمد و با نرمي و ملايمت به پادشاه گفت: رستم چه كرد كه شما چنين بر ايشان تاختي؟! پادشاه نكند فراموش نموده روزگاري را كه اسير در هاماوران بود، رستم بود كه به ياري‌اش شتافت و تاج‌وتخت را دوباره به شما بخشيد! شاهنشاها نكند از ياد برده‌ايد در مازندران اسير دست ديو سپيد شديم آن كه آمد و آزادمان كرد و مرز مازندران را بگرفت همين رستم بود! اكنون شما مي‌گوييد رستمي كه اين‌چنين جانفشاني‌ها براي شما كرده زنده بر دار كنيد؟! سخن گزاف برازنده شاه ايران نيست! اكنون رستم راه سيستان گرفته و ديگر كنار ما نخواهد بود ازسوي ديگر گرگي جوان و زورمند به نام سهراب به سوي ما مي‌تازد چه كسي را در سپاه داري كه روز رويارويي با پهلوان توراني به ميدان پا نهد؟! گژدهم پهلوان كه تمام يلان و پهلوانان لشكر تو را مي‌شناسد مگر در نامه‌اش ننوشت كه هيچ‌كدامشان توان رويارويي با سهراب را ندارند؟!‌اي شاه، شما كه پهلوان بزرگي چون رستم داشتيد مگر خرد از شما پر كشيد كه او را آزرديد؟!
كاووس‌شاه وقتي سخنان گودرز را شنيد فهميد كه كار تباهي كرده، پشيمان شد از رفتارش و به گودرز گفت كه سخنان نيكو و درخور گفتي، پس تو و ديگر پهلوانان ايران به سوي رستم رويد تا بسيار از اينجا دور نشده و با سخنان نيكودلش را به دست آوريد و با من مهربانش كنيد.
 گودرز از كاخ شاهي درآمد و با ديگر پهلوانان به سرعت به دنبال رستم براه افتادند و جايي بر رستم رسيدند و راه رستم و گردانش را بستند! يلان ايران‌زمين از اسب‌ها فرود آمدند و فرياد زدند كه ‌اي رستم تو جاويد و روشن‌روان باشي، تمام جهان سربه‌سر زير پاي تو باشد و بالاي تخت‌ها بنشيني؛ گودرز به‌پيش رستم درآمد و رستم را گفت: ‌اي پهلوان، تو نيك مي‌داني كه كاووس شاهي خردمند نيست و سخن خوب گفتن را نمي‌داند، لختي عصباني مي‌شود و همان‌گاه پشيمان مي‌گردد! اگر تو از شاه آزرده‌اي، ايرانيان چه گناهي كرده‌اند؟ كي‌كاووس هم از سخنانش پشيمان شده و اكنون پشت‌دست خود را مي‌گزد.
 رستم به گودرز گفت: من از پادشاه بي‌نيازم، زيرا زين رخش تخت شاهي من است و تاجم كلاهخود جنگيم و قباي شاهيم جوشن رزمي كه در تن دارم؛ در هر رزمي مرگ را صدبار به چشم مي‌بينم پس چرا بايد از خشم كاووس شاه باكي به دل داشته باشم؟! در چشم من كاووس شاه و يك‌مشت خاك برابرند. از كاووس شاه و بي‌خردي‌هايش دلم سير شد و ميلي به ياري رساندن بدو ديگر ندارم.
 چون سخنان رستم بدين جا رسيد و پهلوانان ايران ديدند ديگر اميدي به بازگشت رستم نيست يأس و نااميدي در چهره تمام ايشان نمايان شد؛ گودرز آن پهلوانِ پير نزديك‌تر به رستم شد و به‌آرامي به جهان‌پهلوان گفت: اگر اكنون تو به ياري شاه ايران نيايي مردمان و لشكريان گمان بد مي‌كنند، مي‌انديشند كه رستم آن يلِ پيل‌تن از پهلوان ترك [سهراب] ترسيده و بهانه‌اي يافت تا از ميدان رزم بگريزد و همان را كرد كه كژدهم گفت كه اگر سهراب به ايران درآيد بايد از ترس جان، بوم‌وبر را تهي كرد و گريخت؛ رستم آشفتگي شاه بي‌دليل هم نيست! چندين روز است ميان پهلوانان و پادشاه سخن از جنگ‌آوري سهراب است و اميدش تنها تو بودي؛ پس پشت به شاه و ايران نكن.
ز سهراب يل رفت يكسر سخن
چنين پشت بر شاه ايران مكن
پاورقي
1- زنده بر دار كردن در اينجا به معني صليب زدن است؛ به صليب كشيدن برخي مجرمان از شيوه‌هاي مهم مجازات اعدام در دوره باستان نزد ايرانيان، آشوريان، مصريان، يونانيان، فينيقيان و روميان بوده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون