• 1404 يکشنبه 25 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6068 -
  • 1404 يکشنبه 25 خرداد

داستان جايي براي ماندن

الهام مراد

صد كيلومتر كه از شيراز  دور شوي، ناگهان اطراف جاده پر مي‌شود از سپيدار، سپيدارهايي كه خبر از آب و آبادي مي‌دهند. آخر سپيدارها مي‌شود «سِپيداربُن». يك آبادي نه چندان كوچك با دو سه هزار نفر جمعيت در حال پوست انداختن زندگي روستايي.  راضيه‌ يكي از دختران روستاي سپيداربن است كه چند سالي در شهر درس خواند و درسش كه تمام شد، با اين رويا برگشت به روستا كه در آزمون استخدامي قبول شود و بشود معلم دبيرستان روستا. حالا سه سال گذشته و با آنكه هنوز نتوانسته در آزمون استخدامي قبول شود اما از اين برگشتن خوشحال است چرا كه در اين مدت اتفاقات مهمي در روستا افتاد كه راضيه جزیي از آن بود.  دو سال قبل، علي و احمد، دو تا از جوان‌هاي هم روستايي، يك شركت خشكبار راه انداختند و اسمش را گذاشتند «سپيدبار». بادام و پسته باغدارها را بسته‌بندي مي‌كردند و مي‌فرستادند براي فروش در شيراز و تهران. محصول خوب با خريد مستقيم از كشاورز، زود اسم در كرد و معروف شد. كساني كه حتي نمي‌دانستند سپيداربن كجاست، با عشق محصولش را مي‌خريدند چون باور داشتند خريدن محصول مستقيم از كشاورزها حال روستا را بهتر مي‌كند. راضيه يك جورهايي مدير كارگاه بود. حواسش به تحويل گرفتن بار از كشاورزها و مسير بسته‌بندي و خلاصه هر كسي كه در روستا با سپيدبار ارتباط داشت، بود. علي هم حواسش به فروش محصول و معرفي بود و احمد هم سايت فروش را راه انداخته بود.
اولش همه ذوق‌زده بودند. كشاورزها پول بهتري درآوردند. ۱۰ تا جوان از روستا مشغول به كار شده‌بودند. كشاورزها دعا مي‌كردند كه دست دلال از محصولشان كوتاه شده، بچه‌هايي كه در كارگاه كار مي‌كردند هم هر كدام يك جور پولي كه دستشان مي‌رسيد به زندگيشان سر و سامان داده بود اما انگار يك جاي كار مي‌لنگيد. مريم، مسوول كنترل كيفي كارگاه، يك روز گفت: «براي يه نوبت دكتر بايد پاشم برم تا شيراز! وقتي توي كل اين منطقه يه دكتر متخصص نيست، بهتر نيست پاشم برم همون شيراز يه كاري پيدا كنم؟» يك بار هم كه كامپيوتر شركت خراب شد و حسابي روند تحويل گرفتن محصول از كشاورزها دچار مشكل شد، احمد گفت: «بهتر نيست شركتو ببريم شيراز؟ اينجا ته اين روستا ساده‌ترين مشكل كامپيوتر رو كسي نمي‌تونه حل كنه!» علي جواب داد: «ما مي‌خواستيم كارمون توي روستامون باشه و به توسعه‌اش كمك كنيم. اما انگار منطقي‌تره كه به اين گزينه ‌هم فكر كنيم.» راضيه با خودش فكر كرد: «هنوز راهي واسه موندن هست؟شايد پول، شرط لازم براي زندگي بهتر توي روستاست، اما كافي نيست. وقتي پول بيشتري كه در مياريم رو ميريم توي شهر خرج مي‌كنيم، يعني هنوز تو اينجا چيزي درست نشده.» بعد از آن به پيشنهاد راضيه، نه فقط با همكاري همه اعضاي سپيدبار كه با دعوت از بقيه جوان‌هاي روستا يك گروه كوچك راه انداختند. اسمش را گذاشتند «هم‌ولايتي‌ها». و از اينجا شروع كردند كه: اينجا چي كم داريم كه آدمو هل مي‌ده به سمت شهر؟ جواب‌ها ليست شد: «دكتر متخصص، حتي اگه هفته‌اي يه روز بياد. يكي كه موبايل درست كنه، اپليكيشن نصب كنه، احراز هويت سجام انجام بده. جايي براي لباس، به‌خصوص بچه‌ها. ابزارفروشي ساده. سبزي‌فروشي محلي. كاراي بانكي جزیي، خدمات اينترنتي، پست.»
شروع كردند از دل همين نيازها. زهرا، كه يه دوره خياطي ديده بود، خانه‌‌اش را يك مزون كوچك براي لباس خريدن و لباس دوختن. حسين، با كمك يك وام، يك مغازه‌ موبايل و خدمات الكترونيك زد و رفت سراغ دوره‌هاي تعمير موبايل فني و حرفه‌اي توي شهر. نسرين، كه كارش با اينترنت خوب بود، شد كارگزار محلي خدمات دولت الكترونيك.
با ادامه دادن اين نوع فكر، هم جوان‌ها كسب و كار خودشان را پيدا كردند و هم كارهاي اجتماعي بيشتري كه حالا برايش انگيزه داشتند انجام شد.
در يك اتاق روبروي مسجد، اول يك كتابخانه و بعد كلاس كامپيوتر راه انداختند. براي دكتر، با دهياري مكاتبه كردند تا براي حضور دوره‌اي پزشك‌ متخصص در روستا پيگيري كند و جلسات ماهانه هم‌ولايتي‌ها برقرار شد تا اين تغييرات يك اتفاق موقتي نباشد. حالا ديگر مردم روستاهاي اطراف هم مي‌آيند و مي‌گويند: «تا قبل از اين، واسه يه سوزن بايد مي‌رفتيم شهر اما الان ميريم تا سپيداربن كه نزديكتره.»
چهره سپيداربن كم‌كم دارد عوض مي‌شود. نه با بودجه‌هاي كلان و پروژه‌هاي از بالا آمده. به دست جوانان خودش. با كسب و كارهايي كه هر كدام يك گوشه زندگي مردم را بهتر مي‌كند.
  علي، يكي از كساني كه شركت خشكبار را راه انداخته بود، حالا مي‌گويد: «ما اول فكر كرديم توسعه يعني فقط درآمد بيشتر. اما حالا مي‌فهمم كه در كنارش بايد به زندگي بهتر هم فكر كرد. يعني اينكه موندن آدما فقط برا اين نباشه كه توانايي شهر رفتن ندارند.‌ بمونن به اين دليل كه كيفيت زندگي اونقدري هست كه بشه يه زندگي خوب داشت.»  كنشگر توسعه محلي

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون