روايت بيستوهشتم: وقايع اتفاقيه
مرتضي ميرحسيني
از عقبماندگي كشور كه او اغلب ضعفها و ناكاميها را از آن ميديد، رنج ميبرد. آنچه بيشتر عذابش ميداد، بيخبري عمومي از اين عقبماندگي و چسبيدن اكثريت جامعه به گذشته - گذشته محكوم به زوال - بود. باور داشت تا زماني كه اين مشكل، يعني جهل فراگير باقي است، بهترين كوششها در نوسازي كشور به جايي نميرسند و درستترين تصميمها و برنامهها، چنانكه بايد اجرايي نميشوند. روزهاي عباسميرزا، تلاشهاي او در آذربايجان و تلخي ناكامياش را به ياد داشت و موانع سر راه نوسازي را ميشناخت. به انگيزه باز كردن چشمهاي بسته يا به تعبيري، بيدار كردن مردم از خوابي كه درباره خودشان ميديدند، روزنامه وقايع اتفاقيه را منتشر كرد؛ «از آنجا كه همت خسرواني اعليحضرت پادشاهي مصروف به تربيت اهالي و اعيان و رعايا و تجار و كسبه دولت خود است كه به دانش و بينش آنها بيفزايد و از گزارش داخله و خارجه خبردار باشند، لهذا به انطباع روزنامه و انتشار آن به ممالك محروسه فرمايش عليه فرمودهاند و اميد كلي هست كه به واسطه انتشار اين روزنامهها اطلاع و آگاهي و بينايي اهالي اين دولت عليه بيشتر شود.» (البته ناگفته نماند كه وقايع اتفاقيه نخستين روزنامه به زبان فارسي نبود. چند سال قبلتر، ميرزا صالح شيرازي-با دلايلي مشابه دلايل اميركبير - دست به همين كار زد و چند شماره از «كاغذ اخبار» را منتشر كرد. كارش ناتمام رها ماند و انتشار آن روزنامه پس از مدتي متوقف شد) . وقايع اتفاقيه كه انتشارش در سال پاياني صدارت اميركبير شروع شد، جز مرور خبرهايي از ايران و جهان، مقالاتي - مثل لزوم احداث راهآهن و تحولات جديد در نجوم و اهميت صنعت نساجي در انگليس - را نيز در خود جاي ميداد و گوشهچشمي هم به تغيير و تحولات در كشورهاي دور و نزديك، از هند و مصر تا امريكا داشت؛ «چنانكه در نسخه اول اين روزنامهها نوشته شده اين اخبار چيزي است به جهت تربيت خلق و اطلاع آنها از امور ديواني و غيره و احوال دول خارجه و منفعت خاص و عام.» تا جايي كه به اين روزنامه برميگشت، نه ميشود نگاه اميركبير درباره نيازهاي جامعه را زير سوال برد و نه درباره تاثير اين نشريه در آموزش عمومي اغراق كرد. قطعا اثرگذاري روزنامهاي درباري، آن هم در جامعهاي كه اكثريت مردم حتي در شهرهاي بزرگ، سواد خواندن و نوشتن نداشتند نه زياد بود و نه عميق. حداقل اينكه در زماني كوتاه، به اهدافي كه اميركبير به تحققشان اميد بسته بود، دست نيافت. حتي كوششهاي ديگرش، مثل فرستادن عدهاي به اروپا براي تحصيل و تاسيس مدرسه و دعوت از آموزگاران اتريشي و همچنين ترجمه و انتشار چندين و چند عنوان كتاب، در نهايت عقيم ماندند. زمانه -كه گويا رحم و مروت نميشناخت - فرصتي را كه اميركبير نياز داشت به او نداد و آنهايي هم كه جانشينش شدند دغدغههايش را دنبال نكردند. اصلا جنسشان با او متفاوت بود. به اين ترتيب، دوره صدارت اميركبير كه فقط سه سال و سه ماه طول كشيد، وقفهاي كوتاه در سير انحطاط حكومت قاجار - حكومتي كه سرنوشت ايران به آن پيوند خورده بود - انداخت. او، دستكم در مسيري كه ميرفت شكست نخورد، اما فرصت پيروزي و كاميابي يا به تعبير دقيقتر، فرصت پيگيري اصلاحاتش و ديدن نتايجشان را پيدا نكرد. به قول فريدون آدميت: «او در دوران كوتاه زمامداري خود و با تنگي وسايل... و باوجود مخالفتهايي كه از هر سو رو ميآورد همه نوع اصلاحات تجددخواهانه را بنياد گذاشت و ميخواست كه ايران نويي برپا سازد... (اما) نهالي كه نشانده بود بارور نشده و او به خاك و خون غلطيد و بعد از او روزگار ايران به سياهي كشيد.»