• 1404 دوشنبه 19 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6063 -
  • 1404 دوشنبه 19 خرداد

ادامه از صفحه اول

صورت و معناي قانون ايران (2): پرسش‌هاي ابدي

يك موجوديت اجتماعي (social entity) عبارت از ساختاري متشكل از قواعد رسمي ناظر به رفتار است. پس درك او از مفهوم قانون، مبتني بر وجود قاعده است نه كيفيت اخلاقي محتواي آن. قانون ظرف است، صرف‌نظر از چيستي و چگونگي مظروف آن. شهد يا زهر، ماهيت مظروف تاثيري در مفهوم ظرف ندارد. لذا توضيح درست مفهوم قانون، توضيح علمي فرم و ساختار اين «ظرف موجود» است. 
با اين ديدگاه، پوزيتيويست براي بررسي اعتبار مصوبات به عنوان قانون نيز معيارهاي موجود در ساختار موجود را ملاك مي‌گيرد. مثلا در خصوص مصوبه موسوم به قانون عفاف و حجاب، لابد ابتدا به موجوديتي واقعي به نام ايران اشاره خواهد كرد كه يك نظم رسمي و متشكل از قواعد ساختارمند و الزام‌آور به نام قانون دارد؛ بعد مي‌گويد نظم مذكور خود شامل قواعدي نيز هست (rules of recognition) كه (اصولا) در سندي به نام قانون اساسي مكتوبند و معلوم مي‌كنند چه مصوباتي در چه شرايطي مصداق قانون معتبر است. بر اين اساس او مصوبات مجلس درباره حجاب يا هر موضوع ديگري را در صورتي كه مطابق قانون اساسي مراحل مشخصي را طي كرده باشد و ابلاغ شود، داراي اعتبار قانون مي‌داند و مي‌گويد ناعادلانه يا غيرانساني بودن يك قانون نمي‌تواند باعث شود بگوييم آن چيز قانون نيست؛ صحيح آن است كه درباره اصلاح، تغيير يا حتي مقاومت در برابر قانون بد سخن بگوييم، نه اينكه اساسا منكر وجود آن شويم. 
2-  نقد شناختي پوزيتيويسم؛ به دليل اهميت اين پارادايم فلسفي و تنوع رويكردهاي موجود در آن، دايره نقد نيز بسيار گسترده است. از طرفي واقعيت اين است كه امروز با يك جست‌وجوي ساده به زبان انگليسي مي‌توان به اطلاعات خوب و نام‌هاي مهمي دست يافت كه راه مطالعه جدي درباره رويكردهاي انتقادي را تا اندازه‌اي روشن مي‌كند. پس در فرصت حاضر به جاي تلاش براي شمردن انواع اعتراض به پوزيتيويسم حقوقي مي‌كوشم روي يك اعتراض كلاسيك تمركز و آن را حتي‌الامكان در چند خط روايت كنم.  همان‌طور كه مي‌شود حدس زد، اعتراض كلاسيك منتقدان هر يك به شكلي متوجه تاكيد پوزيتيويست بر نقش انحصاري فرم (عنصر مادي) در ايجاد، مصداق‌شناسي و تفسير قانون بوده است. اين نوع اعتراض ممكن است يك هدف صرفا اخلاقي داشته باشد، به اين صورت كه مي‌خواهد ما را متوجه مصيبتي كند كه ممكن است با اتخاذ ديدگاه پوزيتيويست دچارش شويم. وقتي براي تعريف چيستي قانون معياري سواي فرم مادي و تجربي آن به دست داده نشود، چنين مفهومي كاملا مستعد است مورد سوءاستفاده و سرقت قرار گيرد. به اين ترتيب كه هر چيزي را با زور قدرت به فرم قانون درآورند و بحران اخلاقي و انساني توليد كنند. اين نوع اعتراض البته از جنبه‌اي بسيار مهم است، اما مستقيما موضوع بحث فعلي نيست. اعتراض كلاسيك منتقدان گرچه مانند مورد اخير متوجه تاكيد پوزيتيويست بر فرم است، اما در قالب يك محاجّه و ارائه مثال نقض مطرح مي‌شود، مستقيما براي همان ادعايي كه او دارد. مساله اين است كه آيا قاعده‌اي كه مطابق يك نظم رسمي دولتي تصويب شده، اما چيزي «به‌غايت» ناعادلانه و غيرانساني را مقرر مي‌كند نيز «قانون» است؟ در واقع منتقدان نه‌تنها -به دليل خطري كه مي‌بينند- نگران عواقب غلبه مفهومي از قانون و ملاك اعتبار قانوني مصوبات هستند كه در آن جايي براي اخلاق نيست، بلكه مي‌كوشند نشان دهند كه چنين ادراكي از چيستي قانون از جنبه شناختي نيز نادرست است. 
3-  پرسش‌هاي ابدي؛ ايشان پوزيتيويست را با برخي نمونه‌ها از قواعد مفرد يا ساختارهايي از قواعد رسمي روبه‌رو مي‌كند كه بر اساس ديدگاه او بايد مصداق قانون باشد، اما كاربرد رايج اين مفهوم به سختي اجازه مي‌دهد قانونشان بناميم. نمونه مشهورش قانون آلمان فاشيستي و ازجمله قوانين يهودستيزانه نورمبرگ (1935) است كه موافق نظم جديد‌التاسيس (البته در يك گردهمايي «ويژه» پارلمان همراه با سوءتفسير و دور زدن قانون اساسي) به تصويب رسيد و تا امروز مركز توجه منتقدان بوده است. قانون دولت آپارتايد در آفريقاي جنوبي هم يك نمونه ديگر است و البته به نظر مي‌رسد بايد قانون آپارتايد در سرزمين‌هاي اشغالي را نيز به عنوان يك نمونه معاصر به اين‌ دو افزود. لذا پرسش ابدي منتقدان كه در هر عصر در شكلي جديد مطرح مي‌شود، امروز و در تناسب با تجربه نسل ما احتمالا چنين است: آيا مصوبه‌اي كه عملا دستور ايجاد قحطي، قتل‌عام و تخريب برنامه‌ريزي شده براي راندن مردم از سرزمينشان را مي‌دهد، قانون است؟ قاعده‌اي كه مراحل شكلي انشا را مطابق يك نظم رسمي طي كرده، صورت قانون را دارد و مجوز قتل هزاران كودك بي‌دفاع را صادر مي‌كند نيز داخل مفهوم قانون است؟ اينها نمونه‌اي از اعتراض كلاسيك منتقدان است كه سعي كردم به‌روزشان كنم و خود اميدوارم بتوانم در آينده به اين موضوع برگردم. اين پرسش‌ها به يك معنا ابدي است، زيرا به نظر مي‌رسد تا انسان هست و همين‌طور است كه تا حالا بوده، فجايع بشري نيز با نام قانون تكرار مي‌شود، آنگاه پرسش‌ها درباره چيستي قانون و سهم اخلاق بازمي‌گردد و البته رفتاري كه منتهي به فجايع منجر به بازگشت اين پرسش‌ها مي‌شود، اختصاص به يك يا چند نژاد و مردم خاص ندارد؛ بلكه ربط به چيزي در وجود انسان دارد كه ممكن است او را قانع به حمايت از يك دولت بنيادگرا و نژادپرست كند كه كارآمدي و انگيزه لازم را نيز براي ارتكاب جرايم عليه بشريت در فرم قانوني دارد و اراده‌اي براي تجديدنظر ندارد.  
4-  ادامه بحث، با توجه به جذابيت تاكيد پوزيتيويست بر روش علمي و تحليلي (از يكسو) و جذابيت شهودي و هشداردهندگي مثال‌هايي كه فيلسوف كلاسيك حقوق طبيعي در رد ادعاي جدايي مطلق مفهوم قانون از اخلاق ارايه مي‌كند (از سوي مقابل)، اين مباحثه اگر بنا باشد دقيقا در همين چارچوب پيش رود، به نظر با بن‌بست مواجه است. اما راه خروج ممكن است از نقد مفصل‌تر ديدگاه پوزيتيويست بگذرد. براي انجام اين كار بايد موضوع نقد را دقيق‌تر بشناسيم. بنابراين بايد توضيح دهم موضوع بحث دقيقا كدام رويكرد پوزيتيويستي است و چه خصوصياتي دارد. مطالبي كه تا اينجا از زبان آقاي «پوزيتيويست» بيان شد، اقتباسي از ديدگاه‌هاي هارت (فيلسوف و حقوقدان مشهور معاصر) است. در ادامه لازم است نظريه او را از دو رويكرد اقتدارگرا جدا كنم كه تا جنگ جهاني دوم در انگليس و آلمان رواج داشتند و (هر يك به شيوه خود) قانون را در قالب منسوخِ «دستور و تبعيت» مي‌ديدند.


از شوق معلمي تا ته‌ديگ معيشت (1) 

و علي تير خلاص را زد: «اگر كارمند رسمي شود، ديگر لازم نيست هر سال نگران كلاس‌هاي سال بعدش باشد. هر جور هم كه تدريس كند، جايي برايش هست.» اينكه اين كلمات را از دوستي مي‌شنيدم كه شوق معلمي آتشي هميشگي بر جانش بود و انس و الفتي پايدار با كتاب و آموختن دارد و هنوز و هر هفته سري به منزل استاد پير خود مي‌زند تا چيزي بياموزد، برايم شگفت‌انگيز بود. در آن لحظه، حقيقت تلخ ساختار آموزش رسمي كشور بر من عيان شد. جايي كه به ‌جاي پرورش ذهن‌هاي خلاق، تبديل شده به دفتري براي تامين حداقلي‌ترين نيازهاي معيشتي معلمان. 
معلم مي‌تواند بدون مطالعه، بدون خلاقيت، صرفا با شركت در دوره‌هاي بي‌فايده ضمن‌خدمت كه مهم‌تر از محتوايش، ثبت حضور است، در سيستم بماند. معامله ساده است: تو «باش»، ولو بي‌اثر؛ حقوقت سر جايش است، كلاس سال بعدت هم تضمين شده. در چنين ساختاري اصلا مهم نيست نوجوان «چه و كه»  است، مهم اين است كه معلم ساعت كلاسي‌اش را كامل كند و برود پي كارش. 
مي‌توانيم تصور كنيم كه در اتاق دبيران و در ساعت استراحت، دبيران، دانش‌آموزاني كه بي‌حوصله و خواب‌آلود منتظر اتمام كلاس هستند را با چه عناويني اطلاق كنند. اصلا به اين فكر هم نمي‌كنند كه با اين روشي كه براي تدريس‌شان در پيش گرفته‌اند هيچ شوقي برانگيخته نمي‌شود. بعد از شنيدن آن حرف از دوستي كه هميشه برايم مرجع تجربه و تعهد و شوق معلمي بود، دنيا دور سرم چرخيد. آيا اين نگاه به معلمي، مولد شرايطي خطرناك نيست؟ حالا مي‌فهمم چرا برخي دوستان انديشمندم عنوان «مرگ مدرسه» را براي سمينارشان انتخاب كردند و حتي مي‌خواستند درباره‌اش كتابي بنويسند -كه خوشبختانه به دليل روشن‌بيني برخي آنها اين كتاب چاپ نشد! مي‌فهمم چرا تصوير پاره‌ كردن كتاب‌هاي درسي مقابل مدرسه‌اي اين‌قدر در فضاي مجازي پخش شده است. مي‌فهمم چرا غيبت دانش‌آموزان در امتحان نهايي پايه نهم اين‌قدر زياد شده است. يعني نهاد مدرسه را تا اين حد بي‌اثر مي‌بينيم كه حتي شركت در امتحان نهايي ضرورتي ندارد. پشت اين بي‌اعتباري چه چيزي پنهان شده و عوارضش چيست؟ مدرسه، كه بايد سكوي پرش براي كشف حقيقت باشد، به نهادي تبديل شده براي تامين حداقل معاش معلمان.
 مدرسه تبديل به جايي شده است براي نگهداري از كودكان و نوجوانان وقتي والدينشان سر كار هستند و شايد هم سكوي پرتابي براي ورود به دانشگاه و تحقق آرزوهاي والدينشان. 
هر چه هست جايگاه فعلي نهاد مدرسه چنان در خطر افتاده كه بايد انديشه‌اي براي آن كرد. به قول استادم دكتر نعمت‌الله فاضلي قبل از اينكه همه نيروها را براي «حل مساله» بسيج كنيم بايد ابتدا اقدام به «فهم مساله» كنيم. 
موخره: در تمام زماني كه داشتم اين مقاله را مي‌نوشتم رنجي عميق را متحمل شدم. هم مي‌خواستم با قلمي واقع‌بينانه و معتدل بنويسم و هم رنج و نگراني‌ام را از كارمند انگار شدن معلم‌ها ابراز كنم. 
بياييد باور كنيم معلم، كارمند آموزش و پرورش نيست.  معلم معمار انديشه و اخلاق آينده جامعه است.


نظام مردسالاري و ستاندن جان

مرداني كه از همان ابتدا گرفتار كليشه‌هاي جنسيتي مي‌شوند و خانواده و جامعه و... از سرناآگاهي و تعصب كوركورانه در حال تزريق قدرت و زور به مردان بودند بايد هم انتظار رفتار خشن و قتل‌هاي دلخراش در فرمت‌هاي مختلف را از مردان بيشتر از زنان داشت. 
در بسياري از فرهنگ‌ها زنان با تلاش و پشتكار توانسته‌اند از زير يوغ مردسالارانه پدران و برادران تا حدي رها شوند و به اهداف و روياهاي خود برسند، اما مادامي كه جامعه ما مرداني با تفكرات مردسالارانه دارد، زنان ضعيف، شكننده، مظلوم، بي‌پناه و قرباني مي‌شوند.
متاسفانه عمده خشونت‌هاي خانگي توسط مردان انجام مي‌شود و زماني كه در ساختاري روحيه مردسالار وجود داشته باشد به ‌كار بردن زور و انجام اعمال خشونت‌آميز از سوي مردان امكان‌پذيرتر خواهد بود؛ بنابراين در ساختارهاي مردسالارتر امكان اعمال خشونت و محدوديت روي زنان به ‌شدت افزايش پيدا كرده و عمده خشونت عليه زنان نيز در خانواده‌هاي مردسالار مشاهده مي‌شود.
به نظر مي‌رسد زمان آن رسيده كه متوليان فرهنگي با اصلاح نظام مردسالاري و منفعتي كه اين نظام براي مردان به وجود آورده،  باشند. 
به قول شاعر «مرد و زن را چو خدا هستی داد/ بينشان هيچ تفاوت ننهاد/ گر رجالند يا نسوانند/
همه در نزد خدا يكسانند/ مرد و زن هر دو به خلقت بشرند/ هر دو از رحمت حق بهره‌ورند».

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون