روايت بيستوهفتم: اميركبير، اصلاحات از بالا
مرتضي ميرحسيني
ميدانست چه ميخواهد و چه بايد بكند. كار تشكيلات دولتي و ضعفها و قوتها - و امكانات و محدوديتهاي آن - را ميشناخت. سرد و گرم چشيده بود و از تجربه سفر و اقامت در روسيه و عثماني و نيز زندگي زير سايه پيشروترين مردان زمانه، ذهني باز و روشن داشت. صدارت را كه به عهده گرفت، فرصت را از دست نداد. همزمان كه با ناآراميهاي گوشه و كنار كشور درگير بود و كار احياي نظم و امنيت را پيش ميبرد، اصلاحاتش را هم در دولت و دربار شروع كرد. دستور به ابطال همه احكام قبلي داد، دست مهدعليا و دارودستهاش را از دخالت در امور كوتاه كرد و مستمري انگلهاي درباري را بريد. رابرت گرانت واتسون مينويسد: «اميركبير از دورويي و فرومايگي همه درباريان اطلاع كامل داشت و تا مدتي نتوانست با اطمينان خاطر كسي را براي همكاري در رفع تقلبات و استقرار حكومتي قرين عدل و داد انتخاب كند. ولي خود امير همانقدر كه وجدانا عزم خدمتگزاري داشته با زحمت بسيار روزها و هفتهها از صبح زود تا ديرگاه شب در پيشرفت والاترين خدمتي كه ممكن است نصيب كسي بشود، كار ميكرد و از مشكلاتي كه در راه خود داشت و تحريكاتي كه ناگزير از رفع آنها بود، درمانده و دلسرد نميشد.» زير نام ناصرالدينشاه كه در آن مقطع چشمبسته قبولش داشت، قدرت را در مشت خودش گرفت و مجموعهاي از تدابير را براي نوسازي تشكيلات حكومتي به كار بست. گوشهايش براي شنيدن مشورت سنگين نبودند، اما همه تصميمها را در نهايت خودش ميگرفت. بسيار سختگير بود. اجراي درست تصميمها و دستورات را با جديت پيگير ميشد و كمكاري را نميبخشيد. نافرماني را تحمل نميكرد و از خطاي عمدي ماموران دولتي يا سوءاستفاده آنان از قدرت نميگذشت. در بند تشريفات زايد درباري نبود و بيشتر اوقات صراحت و سادگي را به لفاظي و تملق ترجيح ميداد. به قول واتسون او «تصميم گرفت عبارات و الفاظ بيمعني و نفرتانگيزي را كه فقط شايسته بندگان و انگلها است از ميان بردارد و از اينرو دستخطي صادر و در عريضهها و اوراق رسمي در خطاب به او استعمال بيش از يك عنوان خاص -جناب - را ممنوع كرد و هر فردي از طبقه پايينتر را بايد متناسبا با عنوان سبكتري خطاب كرد. مردم از شنيدن اين موضوع كه وزيري از پذيرفتن عناوين تملقآميز روگردان بوده، متحير شدند ولي فرمان او را اطاعت كردند و شايد نفرات كمي از فقدان اين اصطلاحات پرآبوتاب و بيمعني كه گوششان ديرزماني به آن عادت كرده بود، ابراز تاسف كردند.» تقويت قواي نظامي و اصلاح امور مالي بيشتر از هر چيز ديگري ذهنش را درگير ميكرد و يقين داشت كه روشهاي گذشته، سبك و سياقي كه نسل پشت نسل تكرار شده، ديگر مناسب شرايط جديد نيست و كشور با اصرار به ماندن در همين مسير، قطعا به بنبست ميرسد (عباسميرزا و اطرافيانش بعد از شكست از روسيه به اين باور رسيده بودند. اميركبير، دستپرورده آنان بود) . در آن دوره سه ساله صدارتش، در كنار جبران كاستيهاي گذشته، كوشيد كشور را به مسير جديد - كه نه هموار بود و نه عبور از آن آسان و بدون مخالف و معارض - بيندازد و چند نسل عقبماندگي را، با اصلاحات از بالا و در همان چارچوب حكومت قاجار، در زماني كوتاه جبران كند. تمام تصميمهايي كه گرفت و طرحهايي كه به اجرا گذاشت، مثل تاسيس مدرسه دارالفنون و انتشار روزنامه حكومتي وقايعاتفاقيه، همه براي تحقق اين هدف بزرگ بودند.