• 1404 جمعه 16 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6060 -
  • 1404 سه‌شنبه 13 خرداد

يادداشتي بر نمايش «عزادار» به كارگرداني امير نجفي

بازآفريني غياب

حسين چياني

در نمايش عزادار با اثري مواجهيم كه با بهره‌گيري از ساختار پست‌دراماتيك و رويكردي روان‌تحليلي، به واكاوي لايه‌هاي دروني سوگ، فروپاشي هويت و بازنمايي فقدان در بستري خانوادگي مي‌پردازد؛ خانواده‌اي كه در مواجهه با مرگ، به ‌جاي عبور، در چرخه‌اي بي‌پايان از تكرار، شبيه‌سازي و انكار گرفتار آمده است.
پدر مرده است، اما غياب او به حذف نمي‌انجامد؛ بلكه با احضارهاي نمايشي و تلاش براي بازآفريني‌اش، به صورتي از «حضور منفي» بدل مي‌شود. مادر مي‌كوشد ابتدا با مرداني غريبه و سپس با خودِ خويش، جاي خالي پدر را پر كند؛ تلاشي كه نه از سر سازندگي، بلكه حاصل مكانيسمي دفاعي براي سركوب رنجي غيرقابل‌تحمل است. اين جابه‌جايي‌هاي نقش‌محور، آن گونه كه فرويد در سوگواري و ماليخوليا شرح مي‌دهد، نه‌تنها كار سوگ را به سرانجام نمي‌رسانند، بلكه سوگ را در وضعيت تعليق و انجماد نگاه مي‌دارند و آن را به شكلي كابوس‌وار بازتوليد مي‌كنند.
اين فرآيند به فروپاشي ساختارهاي هويتي درون خانواده مي‌انجامد. جابه‌جايي مادر به جاي پدر، يا مرد غريبه به جاي مادر، صرفا بدل شدن به ديگري نيست؛ بلكه امحاي مرزهاي ميان نقش و واقعيت است. در اين نظام رواني و نمايشي، پدر بودن يا مادر بودن نه امري جوهري، بلكه ساختاري قراردادي و قابل انتقال است كه با هزينه‌هاي گزاف رواني همراه است. مادر با بدل‌ شدن به پدر، نه‌تنها نقش اجتماعي جديدي بر عهده مي‌گيرد، بلكه به ‌تدريج خود را از هستي حذف مي‌كند؛ تا آنجا كه چيزي جز «پدري بانداژشده» از او باقي نمي‌ماند. يكي از نقاط جالب توجه اجرا، تضاد فرمي ميان نورپردازي گرم و محتواي سرد و تراژيك اثر است. در حالي كه نمايش به مساله انحلال، غياب و مرگ مي‌پردازد، طراحي صحنه و نور، فضايي گرم و گاه لطيف خلق مي‌كنند. اين تضادِ زيباشناختي، در ساحت رواني نيز قابل تأويل است: همان‌گونه كه اعضاي خانواده با لطيفه، شام و نقش‌آفريني مي‌كوشند غياب را پنهان كنند، نور نيز در تلاش است رنج را در لايه‌اي روشنايي مصنوعي فرو بپوشاند. اما نه اين روشنايي و نه اين شبيه‌سازي‌ها، هيچ‌ كدام قادر به التيام نيستند؛ بلكه بر شدت فقدان و عدم پذيرش آن صحه مي‌گذارند. عزادار همچنين با بهره‌گيري از الگوهاي اجرايي بيناژانري، از مرزهاي كلاسيك روايت فراتر مي‌رود و به ساختاري پست‌دراماتيك بدل مي‌شود كه در آن، بازيگري، بازآفريني، متن و تصوير به‌شكلي هم‌افزا در خدمت ابهام‌افكني و گسست هويت‌ها قرار مي‌گيرند. اين ويژگي سبب مي‌شود مخاطب در هيچ لحظه‌اي امكان اتكا به هويتي پايدار يا ساختاري منسجم نيابد؛ همچون شخصيت‌هاي نمايش كه در دل تئاتري بي‌پايان از ماسك‌ها و جايگزيني‌ها گرفتار آمده‌اند.
نقطه عطف نمايش در واپسين دقايق رقم مي‌خورد؛ زماني كه مادربزرگ ـ كه از ابتداي اثر در سكوتي سرد و بي‌واژه نشسته ـ مي‌ميرد. اين مرگ، برخلاف فقدان‌هاي قبلي، نه قابل بازسازي است، نه قابل تعويض. بدن او ديگر موضوع نقش نيست، بلكه واقعيتي مطلق و ناگزير است. مرگ او، همان‌گونه كه با ظرافت استعاري در اجرا نشان داده مي‌شود، نماد مرگ حافظه و خاموشي نسل روايتگر است. او وارث زبان، خاطره و تداوم نسلي است كه اكنون، بي‌هيچ امكاني براي انتقال، محو مي‌شود.
نمايش در جمع‌بندي نهايي خود، تصويري هولناك اما بي‌نهايت صادقانه از سوگ به دست مي‌دهد: تلاش براي پر كردن جاي خالي، اگر نه از سر پذيرش، بلكه در جهت انكار باشد، به بازتوليد بي‌پايان غياب مي‌انجامد. استعاره‌هاي بصري و اجرايي نمايش، همگي بر يك مضمون مركزي تأكيد دارند: فقدان، با تقليد و جايگزيني پايان نمي‌پذيرد؛ بلكه در اين فرآيند، تعميق مي‌شود و هستي را به تعليق مي‌برد.
در برخي از مقاطع، فضاي اجرايي نمايش به سوي حال‌وهوايي گروتسك و آميخته با كمدي سياه متمايل مي‌شود؛ فضايي كه نه‌تنها با بن‌مايه تراژيك اثر در تعارض نيست، بلكه آن را در سطحي فرامتني بازتاب مي‌دهد. بازي‌ها نيز با اين لحن گروتسك به‌خوبي هم‌خوان شده‌اند. تماشاگر، در مواجهه با اجرا، بيش از آنكه با بازنمايي واقع‌گرايانه سوگ روبرو شود، با خوانشي از عزاداري به‌مثابه ابزورد مواجه مي‌شود؛ جايي كه سوگ، بدل به كنشي نمايشي، اغراق‌آميز و گاه مضحك مي‌گردد. اين انتخاب، نه تنها آگاهانه، بلكه از نظر اجرايي نيز موفق و به‌اندازه است؛ چرا كه بازي‌ها در تناسبي هوشمندانه با لحن كلي اثر، از افتادن در دام اغراق يا شمايل‌پردازي تصنعي پرهيز كرده‌اند.
با اين حال، پايان‌بندي اثر در تعادل زيبايي‌شناختي اثر خلل ايجاد مي‌كند. تلاش براي انتقال مستقيم پيام به مخاطب، از طريق بهره‌گيري از متن نوشتاري روي اسكرين و كش‌دادن بيش از حدِ نياز صحنه پاياني، ساختار اجرايي را از ايجاز و تأثيرگذاري فاصله مي‌دهد.
آنجا كه نمايش پيش‌تر در استعاره و لحن غيرمستقيم تبحر داشت، در انتها به ورطه «توضيح اضافي» مي‌افتد؛ گويي كه مخاطب را نيازمند هدايت صريح مي‌بيند. اين شيوه، از شدت ضربه‌پذيري پاياني مي‌كاهد و از انسجام اجرايي كار مي‌كاهد؛ كاستي‌اي كه در تقابل با ظرافت‌هاي اجرايي و روايي اثر در ساير بخش‌ها،  بيش از پيش به چشم  مي‌آيد.
در مجموع عزادار را مي‌توان نمايش سوگِ بدون رهايي دانست؛ روايتي از انسان‌هايي كه ميان گذشته و حال، نقش و واقعيت، حضور و غياب معلق مانده‌اند و از اين تعليق، تنها خاطره‌اي ناپايدار از خويشتن  بر جاي  مي‌ماند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون