روايت بيستوپنجم: نخستين روزهاي اميركبير
مرتضي ميرحسيني
همراه ناصرالدينشاه به تهران رفت. اصلا او بود كه شاه جديد را از تبريز به تهران برد و به تخت سلطنت نشاند. صدارت را هم براي خودش برداشت. برخي ميگويند از سالها پيش براي اين مقام كمين كرده بود و از زماني كه سرپرستي وليعهد را پذيرفت، به آن چشم داشت. اما روايت ديگري هم دربارهاش هست. اينكه او صدارت را نميخواست و ميدانست با قبول آن، جانش را قمار ميكند. قاجارها تا آن زمان دو صدراعظم لايق - فتحعليشاه، حاجي ابراهيم شيرازي و محمدشاه نيز قائممقام فراهاني -را كشته بودند. ميترسيد. نميخواست سومي باشد. پيشنهاد كرد كه اميرنظام بماند و صدارت به عهده ديگري واگذار شود. اما شاه كه ميديد با كوهي از مشكلات مواجه است، پافشاري كرد. ميرزا تقيخان هم به اكراه پذيرفت. اينكه كدام يك از دو روايت درستتر است، نميدانم. اما كارش را محكم و با قدرت شروع كرد. به روايت رابرت گرانت واتسون انگليسي - كه چند سالي از آن دوره را مقيم كشور ما بود - «موقعي كه وزير جديد به زمامداري ايران رسيد، تمام قسمتهاي مملكت را گرفتار آشفتگي يافت. ولي او كسي نبود كه از مشكلات دچار واهمه شود و با شهامت بسيار كوشيد همه قسمتهاي دستگاه مملكتي را اصلاح و راه تقلبهاي گوناگون و از جمله خريد و فروش مقامات رسمي را سد كند و بيدرنگ براي اصلاح وضع لشكر اقدام كرد، طبقه روستايي را از زير فشار ظلم و اجحافي كه بدان دچار بودند، نجات بخشيد و تمام نظامهاي مالي مملكت را تغيير داد.» در نخستين گام، شورش سالار را كه در خراسان آشكارا مدعي تاج و تخت شده بود فروشكست و قاطعيتي در سركوب اين شورش و در تصميمگيري و اجراي تصميم نشان داد كه از سالها پيش در حكومت قاجار ديده نشده بود. مستوفي مينويسد: «روساي محلي همين كه قدرت دولت را ديدند از دور و ور سالار پاشيدند و به دولتيان ملحق شدند و شهر مشهد تصرف و سالار با دو پسرش دستگير شد و برخلاف انتظار خود و كس و كارش اعدام شدند... تمام دارايي و املاك اين خانواده (خانواده الهيارخان آصفالدوله، پدر سالار كه قوموخويش قاجارها هم بود) در مقابل اين تمرد و در عوض مخارج اردوكشي ضبط و خالصه دولت گشت.» اعدام سران شورش خراسان، هم اعتبار اميركبير را بالا برد و هم اندكي از حيثيت حكومت قاجار را بازگرداند. بسياري ديدند كه همين حكومت بحرانزده و هميشه بازنده، آنقدرها هم كه به نظر ميرسد دستوپا بسته نيست و با حضور و نقشآفريني مردان لايق، از پس تدبير بخشي از مشكلات و بحرانها برميآيد. ناگفته نماند كه در دوره منتهي به مرگ محمدشاه و تغيير و تحولات پس از مرگ او، براي بسياري چنين به نظر ميرسيد كه سالار حتي اگر موفق به فتح تهران و سرنگوني قاجارها و تصاحب پادشاهي نشود، قطعا خراسان را از ايران جدا ميكند و حكومت مستقلي در هماوردي با حكومت قاجار تشكيل ميدهد. كسي فكرش را هم نميكرد كه فرجام او با داشتن سپاهي بزرگ و پشتگرم به حمايت سركردگان محلي و تسلط بر ثروت خراسان، به مجازات اعدام ختم شود. دوره صدارت آقاسي چنان دولت مركزي را زخمي و بيآبرو كرده بود كه به قول واتسون «آشكارا پيشبيني ميكردند كه دوره حكومت قاجار به زودي سپري و ايران تجزيه خواهد شد.» نيز مستوفي مينويسد: «فتنه سالار در بدو سلطنت شاه هفده ساله فتنه بزرگي بود كه فرونشاندن آن در آن دوره حتما وزيري مانند اميرنظام لازم داشت. اين مرد كار بود كه آرام و قرار را از خود بريده و همت به قلعوقمع آن گماشت و خراسان را امن كرد.» ضربهاش چنان سنگين بود كه گويا حتي بسياري از خانهاي تركستان و اميران افغانستان نيز - كه مدتها بود ديگر خودشان را مطيع قاجارها نميديدند - به وحشت افتادند و براي آشتي با دربار ايران، هدايايي به تهران فرستادند. مستوفي اضافه ميكند: «باوجود گرفتاري غائله خراسان، اميرنظام از كار انتظام داخلي هم كوتاه نميآمد و سطوت و قدرت دولت را كه در اواخر دوره محمدشاه در همه جا گرفتار وهن و سستي شده بود برقرار ميكرد، راهها را امن و سركشان را سركوب مينمود.»